محتشم کاشانی:من و ملکی و خریداری مژگان سیهی که فروشند در آن ملک به صدجان گنهی
❈۱❈
من و ملکی و خریداری مژگان سیهی
که فروشند در آن ملک به صدجان گنهی
شهسواری که به جولانگه حسنت امروز
انقلاب از نگهی میفکند در سپهی
❈۲❈
حسن از بوالعجبی هربت نازک دل را
داده است از دل پر زلزله آرام گهی
گشته مقبول کس طاعت این خاک نشین
که به کاهی نخرد سجده زرین کلهی
❈۳❈
کلبهٔ دل ز گدائی بستانند این قوم
نستانند بلی کشوری از پادشهی
هست عفوی که به امید وی از دیدهٔ عذر
نقطهٔ قطره اشگی که نشوید گنهی
❈۴❈
حسن و عشقند دو ساحر که به یک چشم زدن
میگشایند میان دو دل از دیده رهی
مدت وصل حیاتیست ولی حیف که نیست
راست برقامت او خلعت سالی و مهی
❈۵❈
محتشم اول عشق است چنین گرم مجوش
صبر پیشآور و پیدا کن ازین بیش تهی
کامنت ها