محتشم کاشانی:چون دم جان دادنم آهی ز جانان برنخاست آهی از من سر نزد کز مردم افغان برنخاست
❈۱❈
چون دم جان دادنم آهی ز جانان برنخاست
آهی از من سر نزد کز مردم افغان برنخاست
گریه طوفان خیز گشت و از سرم برخاست دود
باری از من گریه کم سرزد که طوفان برنخاست
❈۲❈
گرچه شور شهسواران بود در میدان حسن
عرصه تاز آن مه نشد گردی ز میدان برنخاست
دست و تیغ آن قبا گلگون نشد هرگز بلند
بر سر غیری که ما را شعله از جان برنخاست
❈۳❈
میرسد او را اگر جولان کند بر آفتاب
کز زمین چون او سواری گرم جولان برنخاست
ناوکی ننشست ازو بر سینهٔ پر آتشم
کاتشم یک نیزه از چاک گریبان برنخاست
❈۴❈
کشت در کوی رقیبم یار و کس مانع نشد
یک مسلمان محتشم زان کافرستان برنخاست
کامنت ها