محتشم کاشانی:پای یکی به علت ادبار نارواست رخش یکی به عرصهٔ اقبال در دو است
❈۱❈
پای یکی به علت ادبار نارواست
رخش یکی به عرصهٔ اقبال در دو است
در افتاب وصل یکی گرم اختلاط
قانع یکی ز دور به یک ذره پرتو است
❈۲❈
اما ازین چه غم که کهن دوستدار او
در خاطرش نشسته تر از عاشق نواست
شطرنج غایبانه شیرین به کوه کن
در دل به صد شکفتگی نرد خسرو است
❈۳❈
زندان هجر او چه طلسمی است کاندران
نه طاقت نشست و نه راه بدر رو است
اعجاز عشق بین که تمنای هندویی
پاینده دار نام شهنشاه غزنو است
❈۴❈
معلوم قدر دانهٔ اشک تو محتشم
جائی چنان که خرمن جانها به یک جواست
کامنت ها