محتشم کاشانی:منتظری عمرها گر بگذاری نشست آخر از آن ره بر او گردسواری نشست
❈۱❈
منتظری عمرها گر بگذاری نشست
آخر از آن ره بر او گردسواری نشست
هرکه ز دشت وجود خاست درین صید گاه
بهر وی اندر کمین شیر شکاری نشست
❈۲❈
گرد تو را چون رساند فتنه به میدان دهر
هرکه سر فتنه داشت رفت و به کاری نشست
غمزه زنان آمدی شاهسوار اجل
تیغ به دست تو داد خود به کناری نشست
❈۳❈
خون مرا گرچه داد عاشقی تو به باد
هیچ ازین رهگذر بر تو غباری نشست
در قدح عشقریز باده مرد آزمای
کز سر دعوی به بزم باده گساری نشست
❈۴❈
محتشم خسته را پر بره انتظار
چهره به خون شد نگار تا به نگاری نشست
کامنت ها