محتشم کاشانی:آن چه هر شب بگذرد از چرخ فریاد منست و آن چه آن مه را به خاطر نگذرد یاد منست
❈۱❈
آن چه هر شب بگذرد از چرخ فریاد منست
و آن چه آن مه را به خاطر نگذرد یاد منست
آن چه بر من کارها را سخت میسازد مدام
بیثباتیهای صبر سست بنیاد منست
❈۲❈
عشق میگوید ز من قصر بلا عالی بناست
هجر میگوید بلی اما بامداد منست
میگریزد صید از صیاد یارب از چه رو
دایم از من میگریزد آن که صیاد منست
❈۳❈
من ز در بیرون و اهل بزم اندر پیچ و تاب
کان پری را چشم بر در گوش برداد منست
امشبم محروم ازو اما بسی شادم که غیر
این گمان دارد که او در وحدت آباد منست
❈۴❈
از شعف هر دم که نظم محتشم سنجید و گفت
آن که خواهد گور خسرو کند فرهاد منست
کامنت ها