گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

عثمان مختاری:فرامرز چون دید بر گرد بور به نزدیک طهماسپ آمد ز دور

❈۱❈
فرامرز چون دید بر گرد بور به نزدیک طهماسپ آمد ز دور
به طهماسپ گفت ای ستمکاره مرد سرت برد خواهم ازین در بگرد
❈۲❈
چه نامی بدانم یکی نام تو بگو تا چه باشد سرانجام تو
بدو گفت طهماسپ تو کیستی چنین از پی کینه بر چیستی
❈۳❈
مرا نام در جنگ طهماسپ دان برادر مرا شاه ارجاسپ دان
همه بلخ اکنون بدست وی است کنون رای و آهنگ وی بر وی است
❈۴❈
همه بلخ را کرد چون تل خاک بلندی او کشته یکسر مغاک
فرامرز پاسخ چنین باز داد که شه را فلک خود نگین باز داد
❈۵❈
که از راه کابل مرا آورید کمانم به ترکان بلا آورید
منم بچه آن هژبر ژیان کز آن تاج زر یافت شاه جهان
❈۶❈
نبیره فریدون یل کیقباد که پیدا از او بود آئین داد
فرامرز پور تهمتن منم در ایران چو خورشید روشن منم
❈۷❈
بدو گفت طهماسپ کی بی بها بماندی کنون در دم اژدها
هم اکنون سرت را به شمشیر من بیازم ز بالای در زیر من
❈۸❈
ببرم برم پیش ارجاسپ شاه به بندم کنون دست لهراسپ شاه
بگفت این و برداشت چوب سنان فرو داد سوی سپهبد عنان
❈۹❈
به نیزه برآویختند آن دو مرد شد از گردشان آسمان لاجورد
شکست آن گران نیزه های بلند که نگشادشان از زره حلقه بند
❈۱۰❈
بزد دست طهماسب گرز گران برآورد آمد چه شیر ژیان
که شیر ژیان برد بر تیغ دست خروشید ماننده فیل مست
❈۱۱❈
زدش بر کمر خنجر آبدار که نیمش بر شد بزیر سوار
سر ترک طهماسپ آمد به خاک دو شد گر یکی بود طهماسپ پاک
❈۱۲❈
به شد کشته طهماسب برگرد اسپ بزد بر سپه تن چه آذرگشسپ
بدان لشکر ترک برکوفتند چو شیران جنگی برآشوفتند
❈۱۳❈
فرامرز چون شیر پیش سپاه از ایشان بسی زد به خاک سیاه
سرانجام ترکان چه آن رستخیز بدیدند کردند رو در گریز
❈۱۴❈
بدنبالشان لشکر زابلی همی شد ابا لشکر کابلی
فرامرز چون ببر پیش سپاه جهان کرده بر ترک جنگی سیاه
❈۱۵❈
همه دشت یکسر پر از کشته شد ز ترکان چنان بخت برگشته شد
گرفتند از ایشان سلاح و ستور چنان تا نکون گشت از برج هور
❈۱۶❈
بکشتند از آن رزم یکسر سپاه فرامرز آمد به نزدیک شاه
همی گفت شاه سراسر ورا چه بود آنکه آمد به پیش اندرا
❈۱۷❈
دریغا از اورنگ تو تاج تو همان تخت زر پایه عاج تو
دریغا ز فر سر و افسرت کجا گرز و تیغ کجا خنجرت
❈۱۸❈
دریغا که پژمرده گلبرگ تو به خاک اندر آمد سر و ترک تو
جهان را سپهدار و شاه نوی برازنده تخت کیخسروی
❈۱۹❈
به یزدان که نگشایم از کین کمر نه بردارم از سرم کله خود رز
بدان تا که کین تو ز ارجاسپ شاه نجویم ایا شاه ایران سپاه
❈۲۰❈
ازین پس مرا خام و شمشیر بس همان نقل من بیلک و تیر بس
ستم دیده لهراسپ بگشاد چشم زمانی بهم باز بنهاد چشم
❈۲۱❈
بدانست یل شاه را هست جان بسر برش ناورده گیتی روان
دگرباره بگشاد شه چشم خویش فرامرز را گفت کای پاک کیش
❈۲۲❈
ازین خستگی هست تن ناتوان دگر آنکه بر سر نیامد زمان
ولیکن همه نام و ناموس رفت همان گنج آکنده با کوس رفت
❈۲۳❈
فرامرز گفتا که ای شهریار به یزدان دارنده روزگار
که زین برندارم ز پشت سمند بدان تا سر دشمن آرم به بند
❈۲۴❈
همان تاج با تخت و مهر آن تست جهان باز در زیر فرمان تست
نشاندند شه را بر اسبی نوان چنان خسته بردند زی سیستان
❈۲۵❈
خبر یافت از شاه چون زال زر پذیره شدن را نه بست او کمر
فرامرز آورد شه را به شهر وز آن شاه را بود سر پر ز قهر
❈۲۶❈
بیامد سپهبد بر زال زر نیا را چنین گفت ای نیک فر
از ایدر شدم سوی هندوستان ابا لشکر و کشن گرز گران
❈۲۷❈
بدان تا ز هند آرم آن نامدار جهانجو سپهدار یل شهریار
جهان جوی از بند خود رسته بود کمرکین هیتال را بسته بود
❈۲۸❈
میان من و یل بشد کارزار چه گویم من از مردی شهریار
به مردی چنان است کز شیر کوس تواند رباید گه رزم و جوش
❈۲۹❈
که امروز برزوی بستی کمر و یا گرد سهراب فرخنده فر
نمودی بدیشان هنر آشکار نباشد سواری چه یل شهریار
❈۳۰❈
مر آن رزم پیشینه با زال گفت دگر هر چه گفت آشکار و نهفت
رسد دمبدم گرد فرمانروا که دارد یکی آرزوی نیا
❈۳۱❈
ابا لشکر شاه مغرب بهم به بینی هنرهاش بر بیش و کم
بدو گفت دستان که ای نیک رای جهان سوز تیغ تو گیتی گشای
❈۳۲❈
یکی نامه زی تو فرستاده ام بسی پند و اندرزها داده ام
ز بس خشم کز ترک بودم بسر سخن سرد گفتم بدان نامور
❈۳۳❈
دلم شد در اندیشه از روزگار که گر بیند آن نامه را شهریار
دل اندوه گردد برنجد ازین کمر کینه را تنگ بندد ازین
❈۳۴❈
فرامرز گفتا که اکنون چرا نیائی بر شاه فرمانروا
که شه را تن نازنین خسته است ز دشمن بدین خستگی رسته است
❈۳۵❈
چنین پاسخش داد دستان پیر که ای نامور شیر شمشیرگیر
ز لهراسپ چون یاد آید مرا بغم در دل شاد آید مرا
❈۳۶❈
به پیچد به تن بر همی موی من فتد آتش تیز در خوی من
دل من ز لهراسپ ترسان بود چه برگی که از باد لرزان بود
❈۳۷❈
ندانم چه آید بدین دودمان ز لهراسپ کو هست شاه جهان
بترسم به بینمش از ترس روی کازو بر تن من شود راست موی
❈۳۸❈
همانا دل زال روشن بدی خبردار از کار بهمن بدی
که بهمن چه آرد بدین دودمان بکین پدر چون ببندد میان

فایل صوتی شهریارنامه بخش ۱۰۲ - کشتن فرامرز برادر گشتاسپ طهماسپ را گوید

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها