عثمان مختاری:چه گشتاسپ آن دید برکاشت اسپ بدو اندر آمد چه آذرگشسپ
❈۱❈
چه گشتاسپ آن دید برکاشت اسپ
بدو اندر آمد چه آذرگشسپ
بزد گرزه بر سر اسپ اوی
بخاک اندر آمد سر ماهروی
❈۲❈
برآمد به تندی و برداشت تیغ
بغرید برسان غرنده میغ
فروشد ز بر شاهزاده چه تیر
ببازید چنگ و گرفتش چو شیر
❈۳❈
برآوردش از جا و بنهاد پست
دو دست از قفا مادرش را به بست
به پهلو زبان گفت جاماسپ شاد
به بانوی لهراسپ کای ماهزاد
❈۴❈
چنان کن کت از سر نیفتد کلاه
رخت بیند این ترک پرخاشخواه
بداند که بانوی ایران توئی
که زینگونه در رزم شیران توئی
❈۵❈
تو را پیش ارجاسپ شاه آورد
سر ما به خاک سیاه آورد
چو بشنید گشتاسپ آن گفتگوی
دلش گشت تند و برافروخت روی
❈۶❈
بدانست کان مرد جاماسپ است
که فرزانه دستور لهراسپ است
سوار دگر هست خود مادرش
بزد دست و برداشت خود از سرش
❈۷❈
چنین گفت که ای مادر مهرجوی
دل از غم بپرداز و بفروز روی
منم گرد گشتاسپ کایم ز راه
بیاری فرخنده لهراسپ شاه
❈۸❈
بپرسید از شاه گشتاسپ باز
چنین پاسخش داد جاماسپ باز
که بگریخت ز ارجاسپ لهراسپ شاه
ز کین بلخ را کرد خاک سیاه
❈۹❈
زریر برادرت آن خردسال
ببردند ترکان و اوژن سکال
چه بشنید گشتاسپ برداشت آه
سوی سیستان برد از کین سپاه
کامنت ها