عثمان مختاری:یکی سخت پیمان کنون یاد دار به یزدان کازو یافت گیتی قرار
❈۱❈
یکی سخت پیمان کنون یاد دار
به یزدان کازو یافت گیتی قرار
که با شاه ناری دگر کینه پیش
مجویی دگر کینه از کم و بیش
❈۲❈
فرانک بدو گفت فرمان تراست
که هستی سرافراز و کیهان تراست
مرآئینه حکمت آرید گفت
بدان تا به بینمش راز نهفت
❈۳❈
چه آن آینه برد گنجور شاه
بدو چاره گر کرد یکسر به ماه
چه دل بودش ازکینه با چاره جفت
در آئینه اش عکس اندر نهفت
❈۴❈
نه پیدا از آئینه شد روی او
که بادیو بد چاره بد خوی او
سپهبد بدانست راز نهفت
که با دیو دارد نهان رای جفت
❈۵❈
بدو گفت که ای ریمن کج نهاد
ندارد دلت راستی هیچ یاد
فرانک چنین گفت با شهریار
که ای تختگاه تو چرخ چهار
❈۶❈
به یزدان که چرخ و جهان آفرید
مه و مهر و هم جسم و جان آفرید
که کینه نجویم ز ارژنگ شاه
اگر بخشدم پهلوان سپاه
❈۷❈
سپهدار کردش برون از کمند
ولی داشت از چاره اش دل نژند
سپه برنشاند آن زمان شاه نو
بسوی سراند آمد از راه خو
❈۸❈
نشاندند وی را به مهمل چه ماه
برفتند گردان ارژنگ شاه
که ارژنگ آمد به سوی سراند
همه کوی و بازار آئین زدند
❈۹❈
بدادند مه را به ارژنگ شاه
به آئین شاهان با عز و جاه
فرانک چه بانوی ارژنگ شد
شبستان ارژنگ اورنگ شد
❈۱۰❈
به شهرسراندیب و هند و سراند
به فرمان ارژنگ شه زر زدند
چه شد ساخته کار هندوستان
سپهبد سپه برد زی سیستان
❈۱۱❈
سر سال نو بود و نوروز ماه
که زی شهر ایران روان شد سپاه
سه ده ده هزار از دلیران کار
ز گردان درآمد بعرض شمار
❈۱۲❈
سرافراز شنگاوه تیز چنگ
که با شیر جستی گه کینه جنگ
دگر گرد الماس زنگی بدی
که فیل افکن و شیر جنگی بدی
❈۱۳❈
دگر نامور شاه جمهور بود
که در چنگ او شیر چون گور بود
دگر نامور زنگی زوش بود
که از نعره اش شیر بیهوش بود
❈۱۴❈
ز فیلان جنگی هزار و دویست
که پشت زمین پایشان می شکست
چه مه بود در مهمل همچو نیل
دلارام و مهمل برافراز پیل
❈۱۵❈
برآمد غونای و آوای کوس
شد از گرد گردان سپهر آبنوس
سپه چون به نزدیک دریا رسید
بزد بارگاه و فرود آرمید
کامنت ها