عثمان مختاری:دگرپور کشواد گودرز را مر آن پیر بارای و باارز را
❈۱❈
دگرپور کشواد گودرز را
مر آن پیر بارای و باارز را
برآن تا سرانشان ببرم ز تن
به خون پسر اندرین انجمن
❈۲❈
یلان را چنان بسته بر دار خوار
بفرمود آن ترک شوریده کار
که از تن سرانشان ببرند پست
کازین پیر دید است توران شکست
❈۳❈
بدو گفت بیورد که ای شهریار
سر بی گنه را میاور بدار
ز فیروز و رهام نامد گناه
تو این کینه از پور گودرز خواه
❈۴❈
چه او برد خسرو به ایران زمین
برو بر به شاهی بگرد آفرین
شنیدی به کوه هماون چه کرد
بدان روز پیکار و دشت نبرد
❈۵❈
دگر آنکه کشته است پیران به جنگ
سرو سینه کان زوست در زیر سنگ
بکن پیر گودرز یل را بدار
چه رهام و فیروز یل را بدار
❈۶❈
اگر بود خواهد تو را بوق و کوس
به بندد کمر گرد فیروز طوس
به پیش جهانجوی ارجاسپ شاه
چه رهام دیگر سران سپاه
❈۷❈
چه بشنید ارجاسپ گفتار اوی
پسندید افروخت از کینه روی
جهانجوی رهام را در زمان
ابا گرد فیروز روشن روان
❈۸❈
فرستاد زی حصن روئین چه باد
بدان حصن شان بند بر پا نهاد
یلان را چه بردند از پیش شاه
یکی دار زد ترک پیش سپاه
❈۹❈
بفرمود گودرز را بسته خوار
ستیزنده دژخیم آرد بدار
روان برد دژخیم گودرز را
مرآن نامور پیر باارز را
❈۱۰❈
بدارش درآورد در دم دلیر
بکردند از کینه باران تیر
فلک برکشیدش بسی روزگار
سرانجام کردش زمان خوشه دار
❈۱۱❈
چنین است کردار این گوژپشت
که هر گوهری آرد از کان به مشت
دو روزش بافراز دارد بدست
سیم روزش اندازد از دست پست
❈۱۲❈
عروس جهان گرچه با زیور است
به بین کاو بعقد بسی شوهر است
خرد پیشه کس خواستارش مشو
که هر روزه اش شوهری هست نو
❈۱۳❈
چه نو بیند از کهنه برد امید
خنک آنک از او دامن خود کشید
چه شد کشته گودرز کشوادگان
مر آن پیر سر شیر آزادگان
❈۱۴❈
خروش آمد و ناله نای و زنگ
برفت از رخ مهر گردنده رنگ
فرستاد دستان فرخ کلاه
که از چیست آن ناله پیش سپاه
❈۱۵❈
فرستاده ای را فرستاد زود
که تازان پژوهش کند همچه دود
سوار اندر آمد به پیش سپاه
بدانست تا چیست آمد ز راه
❈۱۶❈
بگفت این بدستان که گودرز پیر
بشد کشته ای زال فرخ سریر
برآمد کنون کام تورانیان
که شد کشته گودرز کشوادگان
❈۱۷❈
چه بشنید دستان سام سوار
ببارید از دیده خون بر کنار
برانگیخت چون شیر از پیش صف
گران گرزه سام نیرم به کف
❈۱۸❈
دمان پیش صف آمد آن پیل مست
ز ترکان بسی کرد با خاک پست
ستمدیده گودرز را در ربود
از افراز دارو بگردید زود
❈۱۹❈
به لشکرگه آورد آن کشته را
مر آن کشته خون برآغشته را
برآمد ز گردان ایران خروش
چه دریا که از باد آید بجوش
❈۲۰❈
به خیمه درآورد زالش ز راه
بیامد همان گاه لهراسپ شاه
سر نامدارش به زانو نهاد
برخ چشمه خون ز رخ برگشاد
❈۲۱❈
سران سپه جمله افغان کشان
همه اشک ریزان همه موکنان
ز تن جامه افکند یل ارده شیر
ببارید اشک و بنالید دیر
❈۲۲❈
بزاری همی گفت یل با نیا
که زار و سپهدار و کند آورا
مرا گر چه بیژن نبودی پسر
نیارا بدیدم بجای پدر
❈۲۳❈
کنون بیتوام زندگانی چه سود
که برخاک تیره سپهرت بسود
کجا گیو تا بندد از کین میان
گشاید دوباز و بگرز گران
❈۲۴❈
بجوید از این بی بنان کین تو
سر خصمت آرد به بالین تو
کجا بیژن گیو لشکرشکن
که کین تو جوید در این انجمن
❈۲۵❈
به یزدان که تا کین نجویم ترا
نه بندازم از تن زره ایدرا
ابا او جهان جوی فرخنده زال
ز غم ناله کرد و خود و پرو بال
❈۲۶❈
بسر دست بنهاد و لختی گریست
سرانجام گیتی بجز گریه چیست
همی گفت زار ای سپهدار شیر
دریغ از بر و بال گودرز پیر
❈۲۷❈
ندیدم دگر باره رخسار تو
دریغ از تو و کارکردار تو
دریغ از نشست و بر و افسرت
که پر تیر کین بینم اکنون برت
❈۲۸❈
تن نازکت کش ز گل بود عار
کنون بینم از خار پیکان فکار
به نزدیک خسرو روانت رسید
سرانجام زین ره زیانت رسید
❈۲۹❈
تو رفتی و ما نیز آئیم بس
تو پیشی در این راه ما خود ز بس
روان تو خرم چه خورشید باد
به مینوی جان تو جاوید باد
❈۳۰❈
وز آن پس کجا جسته بد دوختند
برش عود و عنبر همی سوختند
به شستش کفن دوز از آب گلاب
به تن بر همی ریخت از دیده آب
❈۳۱❈
مر آن ریش کافور گون شانه کرد
به تابوت جا آن یل از خانه گرد
یکی دخمه کردش روان زال زر
ز خیمه به دخمه شد آن نامور
❈۳۲❈
سرانجام گیتی چه این است و بس
ازین جای زیر زمین است وبس
به بد تا توانی مکن رای هیچ
به نیکان گرای و به نیکان بسیج
❈۳۳❈
نه نیکی درو شرمساری بود
که نیکی درو رستگاری بود
کامنت ها