عثمان مختاری:چه شد ز آشیان فلک باز مهر غراب شب افروخت پر بر سپهر
❈۱❈
چه شد ز آشیان فلک باز مهر
غراب شب افروخت پر بر سپهر
دو لشکر بکشتند از رزم گاه
نشست از بر تخت ارجاسپ شاه
❈۲❈
بشد پیش ارهنگ و بوسید پای
بدان گفت سالار توران خدای
که شاد آمدی ای سر انجمن
وگرنه جهان تیره بودی به من
❈۳❈
اسیران که آورده بود آن دلیر
ز ملک صفاهان ز برنا و پیر
به نزدیک ارجاسپ آوردشان
بشد شاد از آن ترک تیره روان
❈۴❈
بفرمود تا سرکشان را برند
بروئین دژ و زیر بند آورند
شب تیره بردند شان خسته زار
اسیران چو خورشید و پرهیزگار
❈۵❈
دگر ارده شیر آن سرانجمن
جهان جوی و مردافکن و تیغ زن
چو روز دگر شد جهان عطربار
سپاه دو کشور دگر شد سوار
❈۶❈
دگر باره برخاست آوای نای
ز لشکر زمین گشت لرزان ز جای
چو شد بسته صفهای آوردگاه
به پیش سپاه آمد ارجاسپ شاه
❈۷❈
به ارهنگ فرمود سالار ترک
که امروز رزمیست ما را بزرگ
اسیران که آوردی از اصفهان
به پیش سپاه آور او را روان؟
❈۸❈
سرانشان به شمشیر کین دور کن
ددان را از آن کشته ها سور کن
که امروز دیگر بود جنگ ما
نبرد دلیران و آهنگ ما
❈۹❈
ز گردان ایران دگر کس نماند
مگر زال زر کو بدین کین تراند
بگیرم چه در رزم آن پیر را
مر آن پیر بارای و تدبیر را
❈۱۰❈
ز لهراسپ دیگر نیاید هنر
ز ما بود خواهد جهان سر به سر
همه تخمه سام در دست ماست
بما کشت ایران سرانجام راست
❈۱۱❈
فرامرز را نیز بربود ابر
همانا که ماند بکار هژبر
بدانم که آن پاره ابر از چه هاست
گمانم که آن ابر هم بخت ماست
❈۱۲❈
ازین تخم جز رستم زال کس
نمانده که راند بدین کین فرس
کنون سال چار است کان نامدار
به شد سوی خاور پی کارزار
❈۱۳❈
گمانم که آید چو این بشنود
به خاور تهمتن دگر نغنود
چو بر کرد راند بر این کینه رخش
سر ما کند زیر کوپال پخش
❈۱۴❈
مرا هست از رستم زال بیم
ازایرانیان اوست ما را غنیم
بدو گفت ارهنگ کای نامدار
ز رستم دل خویش رنجه مدار
❈۱۵❈
ز یزدان مرا هست این آرزوی
که بینم یکی روی آن جنگجوی
ابا او یکی رزم ساز آورم
از او کین پولاد باز آورم
❈۱۶❈
کنون ملک ایران سراسر تراست
همان تخته عاج و افسرتراست
گر این بشنود گوش افراسیاب
که زینگونه شد تخم نیرم خراب
❈۱۷❈
ز شادی تنش باز یابد روان
بگیتی شتاب آیدش در زمان
به رزمی که از زال دیدم شکست
کجا باز گیرم ازین رزم دست
❈۱۸❈
چو فردا برآید بلند آفتاب
برزم اندر آیم ز روی شتاب
بدین کشن لشکر شکست آورم
سرگرد دستان بدست آورم
❈۱۹❈
بدآن روز و آن شب نشد رای جنگ
دگر روز بستند برباره تنگ
کشیدند صف از دو رویه سپاه
برآمد غونای هندی به ماه
❈۲۰❈
به فرمود ارهنگ تا سرکشان
به بردندآن هندیان را کشان
به پیش صف و سر بریدند زار
زن و مرد و کودک دوره شش هزار
❈۲۱❈
ز باد افره ایزدی هیچ یاد
نکرد آن ستمکاره بد ژاد
ببرید چندین سر بی گناه
بدینگونه پیچید دیوش ز راه
❈۲۲❈
وز آن پس بیامد کمر کرده تنگ
چو کوه آن ستمکاره گرزی به چنگ
بدشنام بشمرد لهراسپ را
ستایش همی کرد ارجاسپ را
❈۲۳❈
چنین گفت ای شاه ایران زمین
هم آورد بفرست مرد گرین
ببارید لهراسپ از دیده آب
که شد تیره بر من رخ آفتاب
❈۲۴❈
چگویم بر داور مهر و ماه
ز خون چنین مردم بی گناه
بپوشید دستان سلیح نبرد
بدو گفت ای شاه آزاده مرد
❈۲۵❈
من اکنون سرش پیش شاه آورم
جهان بر ستمگر سیاه آورم
بدو گفت لهراسپ کای نامدار
مرا دل به تو هست در کارزار
❈۲۶❈
نباشی چه تو دل ندارم به جای
نگه دار ای زال فرخنده رای
بیامد بر زال بانوگشسپ
که من رفت خواهم چه آذرگشسپ
❈۲۷❈
تو پیری و بسیار دیده نبرد
مکن دل ز ناورد خود پر ز درد
که من آورم پیش لهراسپ شاه
سر این بداختر به پیش سپاه
❈۲۸❈
بدو گفت ای دختر شیرگیر
نگهبان تو داور ماه و تیر
به بینم هنرهات امروز من
برانگیخت دخت گو پیلتن
❈۲۹❈
یکی برخروشید ز آن سو دلیر
تو گفتی مگر رستم آمد چو شیر
به نزدیک ارهنگ آمد سوار
بزه بر کمان داشت یل استوار
کامنت ها