عثمان مختاری:چه کشتیش آمد به دریای چین برون آمد از کشتی آن گرد کین
❈۱❈
چه کشتیش آمد به دریای چین
برون آمد از کشتی آن گرد کین
بزد خیمه در پیش دریا کنار
جهان جوی شیراوژن نامدار
❈۲❈
همه مرز چین برهم آمد ازین
که آمد سپاهی به دربند چین
چه بشنید خاقان یکی لشکری
فرستاد در دم بکین داوری
❈۳❈
که گر رزم جویند رزم آورند
مبادا که این بوم و بر بسپرند
سپهبد یکی ترک منقاش نام
سپه برد بیرون ز چین کاه شام
❈۴❈
دوره شش هزار ازیلان دلیر
بهمراه آن ترک آمد چو شیر
چونزد سپاه سپهبد رسید
بزد کوس و صف بست و لشکر کشید
❈۵❈
فرستاد مردی هم اندر زمان
به پیش سپهدار روشن روان
کازین آمدن کام و رای تو چیست
کئی و چه نامی درای تو چیست
❈۶❈
که این مرز چین است و شیران چین
بهر بیشه دارنده ره در کمین
به توران اگر برد خواهی سپاه
تو را نیست زین مرز خونکاره راه
❈۷❈
براه دگر سوی توران خرام
مبادا که آید سرت زیر دام
وگر جنگجو سوی چین آمدی
بگام نهنگان کین آمدی
❈۸❈
بگو تا ببندم کمر بهر جنگ
یکی برگشایم ازین کین دو چنگ
که منقاش چینی بود نام من
سر شیر جنگی است در دام من
❈۹❈
فرستاده رفت و بیامد چو باد
سپهدار پاسخ چنین باز داد
که با چین میانم نباشد نبرد
به توران سپه برد خواهم چه گرد
❈۱۰❈
یکی راه بگشای تا بگذرم
سپه را ز چین سوی توران برم
وگرنه چه برگرز دست آورم
به ترکان چین بر شکست آورم
❈۱۱❈
فرستاد برگشت چون باد زود
بگفت آنکه از گرد بشنیده بود
چو بشنید منقاش آمد بجوش
برزم اندر آمد چو شیران زوش
❈۱۲❈
میان سپاه اندر آواز داد
که ای هندی تیره بدنژاد
همی راه جوئی ز شیران چین
که رانی سپه سوی توران زمین
❈۱۳❈
گرت راه باید کنون زین سپاه
ز شیران تهی کن به شمشیر راه
سپهبد چه بشنید برکرد اسب
خروشید برسان آذر گشسب
❈۱۴❈
بگردان چین گفت یک تن عنان
به پیچید بدین کین رزم آوران
که تنها بسم چینیان را به جنگ
به گفت این و آمد کمر کرده تنگ
❈۱۵❈
بمنقاش بربست ره استوار
خروشان ابرسان ابر بهار
کمان گرد بر زه ستمکاره مرد
برآویخت با شیر اندر نبرد
❈۱۶❈
بگرد سپهبد ببارید تیر
چنان چون که از ابر زی زمهریر
سپهبد چه در زیر پولاد بود
خدنگش به پولاد چون باد بود
❈۱۷❈
بزد دست و برداشت گرز گران
درآمد به تنگ اندرش پهلوان
فرو کوفت برترک آن ترک گرز
که شد ترک را نام با ترک برز
❈۱۸❈
برآورد گرزش ز منقارش گرد
چنان چون سرش را به پرخاش کرد
وز آن پس برآورد گرز گران
درآمد برآن لشکر چینییان
❈۱۹❈
بهرسوی کآن شیر برکاشتی
ز خون لاله در دشت چین کاشتی
سرو ترک می کرد با ترک نرم
کجا آختی دست با گرز گرم
❈۲۰❈
چو ترکان بدیدند رزم درشت
ز پیش سپهبد نمودند پشت
سپهدار برگشت از رزمگاه
بیامد به نزدیک جمهور شاه
❈۲۱❈
به جمهور گفت کای شه کامکار
یک امروز داریم رای شکار
چو زی صیدگه بازگردم به کام
به پیچم سوی شهر خاقان لگام
❈۲۲❈
گمانم که خاقان سپاه آورد
که بر مایکی تنگ راه آورد
بگفت و به نخجیر آورد روی
بکردار شیران نخجیر جوی
❈۲۳❈
به دشتی کجا جای نخجیر بود
بدان که نشیمنگه شیر بود
یکی سهمگین نره شیر ژیان
بدآن دشت نخجیر بودش مکان
❈۲۴❈
خروشید مانند شیر سپهر
به پیچید از جنگ او دیو چهر
چه گردان به نخجیر در تاختند
گذر سوی آن شیر نر ساختند
❈۲۵❈
چو شیر ژیان دیدشان در ستیز
برافروخت آتش ز دندان تیز
میان سواران درافتاد شیر
بسی را ز بالا برآورد زیر
❈۲۶❈
سواران نهادند رخ در گریز
نبد شان چو با شیر جای ستیز
کامنت ها