عثمان مختاری:به پرسید هیتال کین مرد کیست کزین سان سواری به گیتی نزیست
❈۱❈
به پرسید هیتال کین مرد کیست
کزین سان سواری به گیتی نزیست
ندانیم گفتند کین نامدار
که باشد که آمد درین کارزار
❈۲❈
کزین روی آمد مران زرد پوش
به نزدیک نصوح آمد بجوش
چو از کین به نزدیک نصوح شد
تو گفتی یکی دیک در جوش شد
❈۳❈
به نصوح گفت ای ستمکاره مرد
هم اکنون سرت آورم زیر گرد
برآورد نصوح از کینه خشت
چه خشتی که از تیر بودش سرشت
❈۴❈
به تنگ اندرش رفت و غرید سخت
که لرزید کوه از غوش چون درخت
برآورد دست و برآورد خشت
سوار از بر زین روان در گرفت
❈۵❈
شد اندر زمین خشت او ناپدید
سوار از بر زین شد و بر دمید
بزد دست و گرز گران برکشید
سوی او عنان تکاور کشید
❈۶❈
ز کین گرز بر کله فیل زد
که فیل دمان نعره چون نیل زد
فرود آمد از پیل نصوح تند
چو بادی که آمد گه نوح تند
❈۷❈
ز سر مغز آن فیل بر خاک ریخت
اجل بر سر فیل بر خاک ریخت
برآورد تیغ و بر او دوید
جوان گرز کین بار دیگر کشید
❈۸❈
چنان زدش بر سر عمود کشن
چو طهمورث شیر بر اهرمن
سر نامور رفت در زیر پای
تنش نرم با خاک شد جابجای
❈۹❈
جوان چون چنین دستبردی نمود
برانگیخت اسب و برون رفت زود
نه بشناخت او راکسی زآن سپاه
بشد رنگ از روی ارژنگ شاه
❈۱۰❈
ز شادی چو هیتال دید آنچنان
چنان سست شد کش ز کف شد عنان
وزین روی ارژنگ چون او بدید
رخش گشت از بیم چون شنبلید
❈۱۱❈
عنان رابه پیچید و شد باز جای
برآمد ز هر سو غو کره نای
بدو گفت نسناس کای نامدار
چو فردا برآید خور از کوهسار
❈۱۲❈
به میدان یکی رزم شیران کنم
که از خون همه دشت مرجان کنم
کامنت ها