عثمان مختاری:یکی نامه فرمود اندر زمان به نزدیک جمهور روشن روان
❈۱❈
یکی نامه فرمود اندر زمان
به نزدیک جمهور روشن روان
سخن در سرنامه آغاز کرد
ز گنج معانی درش باز کرد
❈۲❈
بسیم اندر آنسیم عنبر فشاند
بقرب اندر آن سکه بر زر نشاند
چنین گفت کاین نامه نامدار
ز ما نزد جمهور خنجر گزار
❈۳❈
بدان ای شهنشاه با رای داد
که از گاه جمشید تا کیقباد
نیاکان من جمله شاهان بدند
بزرگان و فرخ کلاهان بدند
❈۴❈
دلیران که بودند در روزگار
چه در هند و سند و سرند و گشار
کس از رای فرمان ایشان نیافت
نه از بندگی کردن ما بتافت
❈۵❈
من از نسل مهراج دارم نژاد
چه مهراج شاهی ز مادر بزاد
کنون کار بر من به تنگ آمد است
یکی نامدارم به جنگ آمد است
❈۶❈
بود پور برزوی یل شهریار
دلیر است گردافکن کام کار
ندارد کسی تاب بازوی او
نبینم کسی هم ترازوی او
❈۷❈
کنون گشته داماد ارژنگشاه
وزین برده ارژنگ بر مه کلاه
سپاهش همه گرد و نام آورند
دلیران و گردان مرز سرند
❈۸❈
که جز او بهنگامه کارزار
نتابد گه رزم با شهریار
چو نامه بخوانی سوی ما خرام
ابا نامور شاه با رای و کام
❈۹❈
بیاور سپهد ارززفام را
دلیر سرافراز خود کام را
بدین رزم اگر یاری من کنی
مرین لشکر بی شمر بشکنی
❈۱۰❈
بهر رزم کاید تو را نیز پیش
بیایم ابامرد آزاده کیش
چه آئی صد و شصت پیل گزین
ببخشم ترا در گه رزم و کین
❈۱۱❈
بهر فیل بر تختی از زر ناب
درخشنده تر از مه و آفتاب
چه نامه به مهر اندر آورد شاه
یکی مرد جست از سران سپاه
❈۱۲❈
بدو گفت هیتال کای نامور
مراین نامه زین در به مغرب ببر
برو تازیان تا به مغرب زمین
به نزدیک جمهورشاه گزین
❈۱۳❈
ببوسید روی زمین مرد گرد
روان شد سوی مغرب و نامه برد
چه آمد بنزدیک جمهور شاه
بدو داد آن نامه در پیشگاه
❈۱۴❈
چه برخواند جمهور آن نامه شاد
سپه ساز کرد و بیامد چه باد
دوره صدهزار گرد جنگی سوار
همه نام داران خنجرگزار
❈۱۵❈
بسوی سراندیب برداشت راه
همی راند منزل به منزل سپاه
کامنت ها