عثمان مختاری:جهان دیده دهقان چنین کرد یاد که ارژنگ روزی گه بامداد
❈۱❈
جهان دیده دهقان چنین کرد یاد
که ارژنگ روزی گه بامداد
چنین گفت با نامور شهریار
مرا هست امروز رای شکار
❈۲❈
سپهدار گفتا که فرمان کنم
سر شیر در خم چوگان کنم
که دیریست دارم هوای شکار
که جان گشت فرسوده از کارزار
❈۳❈
به هامون کشیدند پس یوز و باز
هژیران شیرافکن سرفراز
به نخچیر کردن دلیر آمدند
بدنبال گوران چو شیر آمدند
❈۴❈
چو شد گرم بازار نخچیرگاه
برآمد غو طبل زرین به ماه
یکی گور آمد بر شهریار
ز سر تا به دم پیکرش بدنگار
❈۵❈
سرافراز برداشت پیمان کمند
بدان تا سر گور آرد به بند
به پیش اندرون گور میرفت تند
سپهبد ز رفتن نمیگشت کند
❈۶❈
همی راند اسب و به دستش کمند
برانگیخت از جای سرکش سمند
ز لشکر جدا ماند نخچیرگاه
چنین تا بشد روی گیتی سیاه
❈۷❈
چو شد دامن افشان شب تیره یاز
شد آن گور گم از یل سرفراز
شب تیره و دشت بیراه بود
سپهبد ز دشمن نه آگاه بود
❈۸❈
در آن دشت می گشت آن نامدار
سرش برگذشته ز چرخ چهار
یکی دز بر افراز آن کوه دید
که بر مه سر کنگرش میرسید
❈۹❈
رسیده در آن قلعه بی بدل
سر پاسبان تا به پای زحل
چو برداشت ترک ختن سر ز جای
شب تیره بنهاد سر زیر پای
❈۱۰❈
یکی خانه تاریک آمد پدید
جهانجوی چون دخمه ریگ دید
تکاور بدان خانه ریگ راند
خدای جهان را به یاری بخواند
❈۱۱❈
یکی کوه دید آن یل نامدار
سرش برگذشته ز چرخ چهار
بر افراز آن گر پریدی عقاب
شدی از تف خور همان دم کباب
❈۱۲❈
اگر مرغ اندیشه صد سال پر
زند ناورد سوی بامش گذر
به دامان کُه بد یکی مرغزار
بدید آن سرافراز با گیر و دار
❈۱۳❈
علف دید جای خور و خواب دید
عنان تکاور بدان سو کشید
فرودآمد از اسب برداشت زین
بیامد سر چشمه گرد گزین
❈۱۴❈
شکم گرسنه بود و لب ناچران
جهانجوی را برد خواب گران
زمانی بدان چشمه سر بغنوید
چو بیدار شد گرد فرخنده دید
❈۱۵❈
یکی مرد پیر ایستاده برش
بکف بر یکی خوان سراسر خورش
بیاورد پیش سپهبد نهاد
بدو گفت کای گرد فرخ نژاد
❈۱۶❈
بدین قلعه مأوای جای منست
چنین رسم و آئین و رای منست
که هرکس که آید بدین کوهسار
به مهمانی آرمش سوی حصار
❈۱۷❈
سه روزش به این جای مهمان کنم
وزان پس روانش سوی خان کنم
بود نام من گرد پیران پیر
جهان دیده گرد روشن ضمیر
❈۱۸❈
بسی گلّه دارم بدین کوهسار
ز هر چارپا کاید اندر شمار
کنون ماحضر این خورش نوش کن
همه رنج و انده فراموش کن
❈۱۹❈
سپهبد بدو گفت فرمان تو راست
خورش پیش آور که جانم بکاست
نهاد آن خورش پیش، آن پیر گرد
سپهدار چندان که بایست، خورد
❈۲۰❈
ز خوردن چو پرداخت آن پیل مست
به بالای دژ رفت از راه پست
کامنت ها