عثمان مختاری:چنین گفت ارژنگ با نامور که این جام و آئینه را در نگر
❈۱❈
چنین گفت ارژنگ با نامور
که این جام و آئینه را در نگر
که تا هریک از این دو صنعت بود
وزین هر دو بسیار حکمت بود
❈۲❈
مر این جام را جام انجم نمای
بخواند خردمند مشکل گشای
مرآینه آینه حکمت است
دو حکمت درو کرده ار صنعت است
❈۳❈
چنین کرد انجام انجم نمای
خردمند صنعت گر دلگشای
که هرگاه باشد پر از باده جام
نماید درو شکل انجم تمام
❈۴❈
ستاره هرآنچه اندر افلاک هست
نمایان درین جام زر پاک هست
بداند هرآنکس که آرد بدست
بدو نیک گیتی ز بالا و پست
❈۵❈
ببیند همه سعد نحس سپهر
و زین جام با گردش ماه و مهر
شما را مدار سپهر جهان
شود اندرین جام حکمت عیان
❈۶❈
همان طالع شاه کشورگشای
توان دید در جام انجم نمای
دگر طالع هر که در عالم است
نمایان درین جام پرحکمت است
❈۷❈
دویم حکمتش آنکه زین جام می
هرآنکس که نوشد به آئین کی
برآرد چو از لب برآرد خروش
سپارت بگوید که بادات نوش
❈۸❈
شنیدی چو تعریف جام کهن
ازآئینه هم نیز بشنو سخن
کز آئینه دل شود زنگ غم
شنیدم کاین مانده از شاه جم
❈۹❈
به هندوستان اندران یادگار
مر آئینه در جام گوهر نگار
ولیکن مر آئینه از روی بود
که نزدیک شاه جهان جوی بود
❈۱۰❈
مر آئینه کو ز فولاد خاست
سکندر بهنگام خود کرد راست
کنون حکمت آینه کوش کن
ز گوینده داستان کهن
❈۱۱❈
دو رو داشت آئینه دیو سار
به یک روی کج و به یک روی راست
بهر روی از آن حکمتی شد پدید
که ماندش شگفت آنکه او را شنید
❈۱۲❈
چنین بود حکمت بروی دراز
که باهم دو کس کر شدی رزمساز
زبهر متاع خرید و فروخت
یکی زین دو گر چشم رایش بدوخت
❈۱۳❈
شدی آن دو کس پیش آئینه شاد
بکردی به آئینه سوگند یاد
بدیدی درآئینه گر مردروی
قسم راست بودی از آن گفتگوی
❈۱۴❈
در آئینه گر رو ندادی فروغ
شدی شرمسار او ز گفت دروغ
بدان روی دیگر چنین بوده است
مر آئینه کو ز حکمت بخاست
❈۱۵❈
که در وی اگر خسته ای بنگرید
رخ خود در آئینه دیدی سفید
شدی شاد گر غم نگردد تباه
وگر مردنی بود دیدی سیاه
❈۱۶❈
سپهدار از این بشد شادمان
دعا کرد ارژنگ را در زمان
که گردون بکام شهنشاه باد
سر و دانشت برتر ازماه باد
❈۱۷❈
سمند ترا نعل بادا هلال
کمند تو در گردن بدسکال
کمین چاکرت نامور شهریار
ببوسید دستش یل نامدار
❈۱۸❈
چهل اسب بازین زر پیش داد
چهل نازنین خوبرو بیش داد
همه ماهرویان پروین عذار
همه مشکمویان آهو شکار
❈۱۹❈
وزین پس یکی مجلس آراست شاه
که بردی بدو جشن اورنگ ماه
می و نقل و ساقی گلچهره بود
فروزنده تر مجلس از مهره بود
❈۲۰❈
ز لحن مغنی ز سر رفت هوش
چو بلبل دم نای میزد خروش
رخ سرکشان بود گلگون ز می
همی مرغ بود و می و نقل و نی
❈۲۱❈
چو بر سبز میدان نیلی حصار
ززنگار زد خیمه شاه تتار
کامنت ها