عثمان مختاری:سپهدار برداشت ز آن ماه کام درانداخت در حام یاقوت خام
❈۱❈
سپهدار برداشت ز آن ماه کام
درانداخت در حام یاقوت خام
وزآن روی هیتال چون این شنید
بسوی سراندیب لشکر کشید
❈۲❈
گریزان بشد با سپه سوی شهر
برآن نوش گردید بر دهر زهر
دلیران مغرب چو آگه شدند
برفتند سوی سپاه سرند
❈۳❈
به نزدیک جمهور شاه آمدند
بر شاه خود آن سپاه آمدند
سه هفته همی بود عیش و طرب
چو صبح و چو شام و چه روز و چو شب
❈۴❈
سر هفته فرمود ارژنگ شاه
بسوی سراندیب آمد ز راه
به بستند بر کوهه پیل کوس
ز گرد سپه شد زمین آبنوس
❈۵❈
بسوی سراندیب آمد ز راه
ز ماهی همی جوش شد سوی ماه
بکرد سراندیب خرگه زدند
درفش از بر خرگه مه زدند
❈۶❈
چو هیتال آگه شد از آن سپاه
کآمد دگر باره ارژنگ شاه
در شهر بربست و شد رزمساز
دهن اژدهای اجل کرد باز
❈۷❈
برآمد بگیر و ببند از دو روی
جهان شد دگر ره پر از گفتگوی
ز لشکر طلایه برون تاختند
درآن دشت آتش برافروختند
❈۸❈
وزین روی بر برجهای حصار
فروزان همی مشعل زرنگار
جهان روشن از شمع و فانوس بود
همی گوش گردون کر از کوس بود
❈۹❈
کر از خواب درآن تیره شب
شب تیره و بانگ کوس و صلب
و زین رو بگردان سپرده سرای
نشستند و برخواست آواز نای
❈۱۰❈
دگر روز چون کوزه لاجورد
بجوش آمد از آتش سرخ و زرد
ز برج فلک زد زبانه شرار
شد آئینه چرخ پاک از غبار
❈۱۱❈
بجوش آمد آن لشکر بیشمر
کشیدند صف جمله در پیش در
چو بشنید هیتال آمد دلیر
بدآن باره شهر بر شد چو شیر
❈۱۲❈
ز پیش سپه تا به قلب سپاه
دو رویه سپردار آهن کلاه
سپهدار آمد به پیش حصار
ز بس ناوک انداز خنجرگزار
❈۱۳❈
دلیران هندی ز بالا و زیر
به هم برگشادند بازو به تیر
خروش دلیران و آوای زنگ
گذشت از بر طارم نیل رنگ
❈۱۴❈
هر آن تیر کامد ز بالا بزیر
شدی بر دل هندیان جایگیر
ور از زیر رفتی به بالا خدنگ
نشانش نبودی به جز خشت و سنگ
❈۱۵❈
همی سنگ از افراز همچون تگرگ
سر مردمی کوفت در زیر سنگ
خروش دلیران بعیوق شد
همی گوش گردان کر از بوق شد
❈۱۶❈
هر آن کو بدر کارزار آورد
ابر خویشتن کار زار آورد
بسی لشکر از هندیان کشته شد
که دامان قلعه پر از پشته شد
❈۱۷❈
کشیدند فیلان به پیش حصار
که شهباز ایشان بدو کوهسار
به دندان نمودند پیلان ستیز
جهان شد پر از آتش رستخیز
❈۱۸❈
فکندند آتش چو باد خزان
بیفتاد در خرمن جانشان
همه نفط و نی در هم آمیختند
برافروختند و فرو ریختند
❈۱۹❈
چو بر پیل آتش ز بر درگرفت
بپیچید و ره سوی لشکر گرفت
ز بس خشم آتش ستیزنده پیل
به لشکر(گه) افتاد چون رود نیل
❈۲۰❈
همی کردی از لشکر خود تباه
شد از گرد آن روی گیتی سیاه
گسستند پیلان که بودند بند
فتادند در خیل شاه سرند
❈۲۱❈
زبالا همی کوفت هیتال کوس
زمین تیره بود و سپهر آبنوس
بسی کشته شد از سپاه سرند
بدان تا کشیدندشان زیربند
❈۲۲❈
چو خورشید سر بر زد از چاه غرب
یلان آختند دست از کار حرب
بخرگاه خود شاه ارژنگ شد
برو خون دل چنگ از چنگ شد
کامنت ها