عثمان مختاری:چو آمد به نزدیکی گاه شاه بدو گفت مر پهلوان سپاه
❈۱❈
چو آمد به نزدیکی گاه شاه
بدو گفت مر پهلوان سپاه
که فردا چو خورشید از چاه غرق
برآید برآیم زجا همچو برق
❈۲❈
ز بالا نیایم از کین شیب من
کنون تا نگیرم سراندیب من
چو بر باره پا دارم از کین نبرد
بدارم ازاین باره برخاک کرد
❈۳❈
بکو پال دروازه ها بشکنم
در و بندش از سر بزیر افکنم
به تاراج در شهر رو آورم
ز شمشیر بر دشت جو آوردم
❈۴❈
بگیرم سر تخت هیتال من
نهم غل صد منش بر یال من
بیارمش بسته به نزدیک شاه
اگر بخشدم داور هور و ماه
❈۵❈
بفرمود ارژنگ کای نامدار
کنون بخش کن با دلیران حصار
که هرکس (کند) رزم بر جای خویش
چو بنهند فردا به کین پای خویش
❈۶❈
نخستین ز زنگی سپاهی هزار
طلب کرد بر نامور شهریار
برادر یکی بود نسناس را
که کندی به نیروی سنگ آس را
❈۷❈
ورا نام الماس زنگی بدی
که در کینه چون شیر جنگی بدی
سه دروازه شهر گفتا تراست
چو فردا در آید خور از کوه راست
❈۸❈
زمین بوسه داد و بشد نامدار
سه دروازه را کرد ره استوار
وز آن پس طلب کرد شنگاوه را
بدو گفت کایمرد فرمانروا
❈۹❈
سه دروازه شهر هم زآن تست
فلک زین سپس زیر فرمان تست
بشد با دلیران سه ره ده هزار
شب تیره بگرفت راه حصار
❈۱۰❈
به جمهور شه گفت بس آن دلیر
تو را شد سه دروازه در دار و گیر
بشد گرد جمهور یل با سپاه
سه دروازه را بست سرهای راه
❈۱۱❈
شنیدم که ده داشت دروازه شهر
چنین بخش کرد آن دلاور به قهر
از آن ده یکی و یکی رزمساز
گزید آن دلاور یل سرفراز
❈۱۲❈
وز آن رو به هیتال آمد بجای
شب تیره و بانگ هندی درای
سه دروازه دیگر آن نامدار
بگردی سپردش در آن گیر و دار
❈۱۳❈
سه دروازه شهر با ده هزار
ز گردان جنگی و خنجرگزار
سپرد آن زمان شاه با باجگیر
سه دیگر سپردش به یل اردشیر
❈۱۴❈
مرآن در کشد باز زودت سپاه
نگهدار او شد جهانجوی شاه
بدین گونه آرایش جنگ شد
چنین تازگردان شب آهنگ شد
کامنت ها