عثمان مختاری:شب تیره ای بود مانند قیر نتابنده ماه و نه تابنده شیر
❈۱❈
شب تیره ای بود مانند قیر
نتابنده ماه و نه تابنده شیر
فلک بسته گویا در صبحگاه
گشاده در دوزخ و دود آه
❈۲❈
ز ماهی سیه تا به مه بد جهان
سر پاسبانان به خواب گران
که ناگاه مضراب وارونه کار
بیامد بر خیمه شهریار
❈۳❈
پری را مر آن دیو بد در کمین
کمین برگشود و ربود از زمین
مهی نو که گفتی که اکنون ربود
و یا دیو مهر سلیمان ربود
❈۴❈
یکی تندی بادی برآمد نژند
خرامنده سروی ز بستان بکند
عقابی برون تاخت با صد شکوه
خرامان تذروی ببرد از گروه
❈۵❈
ز چنگال بلبل گلی بود زاغ
و یا کشت بادی فروزان چراغ
یکی نعره زد ماه تابنده چهر
که بربود دیو آن مهت از سپهر
❈۶❈
چو خواب گران است ای گرد نیو
بهوش آ که بردم ستمکاره دیو
چو بشنید آواز دختر دلیر
سر از خواب برداشت آن نره شیر
❈۷❈
ندید آن دلاور دلارام را
نگار سمن بود خود کام را
شب تیره و ماه پیدا نبود
برآمد ز جان سرافراز دود
❈۸❈
همی بود با ناله آن کامیاب
چنین تا برآمد ز کوه آفتاب
بخواند آن زمان گرد جمهور را
بگفتا که ای کرد فرمانروا
❈۹❈
دلارام را برد مضراب ریو
بمن گوی اکنون یکی جای دیو
بدان تا بسویش برانم سمند
سر دیو وارونه آرم به بند
❈۱۰❈
دلارام را نیز آرم بدست
ببرم سر دیو واژون پرست
چو جمهور بشنید آهی کشید
بلرزید و رخ کرد چون شنبلید
❈۱۱❈
سپهدار را گفت بگذر ازین
مکن رای آهنگ دیو چنین
که آن دیو واژونه نابکار
نتابد رخ از لشکر صد هزار
❈۱۲❈
گه کین چو زی سنگ چنگ آورد
سر پیل نو زیر سنگ آورد
بود این پسر زاده اهرمن
ورا هست در کوهساران مکن
❈۱۳❈
دو دیگر کزین جای تا جای اوی
بسی هست راه ای جهان جنگجوی
به مغرب ورا جای در کوهسار
بود ای دلاور یل کامکار
❈۱۴❈
یکی قلعه در کوه دارد بلند
بود اندر آن قلعه دیو نژند
سپهبد چو بشنید شد خشمناک
بگفتا بدارنده آب و خاک
❈۱۵❈
که زین برنگردم ز پشت سمند
بدان تا نیارم سرش زیر بند
کنون ترک جام و می و خواب کن
بسیج ره رزم مضراب کن
❈۱۶❈
کنون راه بنماد شو راهبر
مرا بر سر دیو بدخواه بر
بدو گفت جمهور کای نامدار
دو راهست اید(ر) مغرب دیار
❈۱۷❈
یکی از ره ژرف دریا بود
یکی دیگر از سوی صحرا بود
ز دریا توان بر بریدن دو ماه
به شش ماه صحرای راه هست راه
❈۱۸❈
بدین راه رو کانت نیکوتر است
ازین دو کدامت ببین در خور است
بگفتا که دور است از این هر دو راه
شکیبا نباشد دلم بر دو ماه
❈۱۹❈
که این جای ارژنگ تنها بود
دو دشمن بدینسان توانا بود
نشانی که از راه نزدیک هست
مرا روشن این روز تاریک هست
❈۲۰❈
بدو گفت جمهور کای پاکزاد
یکی راه نزدیک دارم بیاد
ولیکن مر آن راه دارد خطر
ز عفریت و از شیر و غولان نر
❈۲۱❈
همه پشته پر مار و پر جاودان
همه جای دیوان بد کاردان
توان رفت زین راه هر شب و روز
ایا نامور گرد گیتی فروز
❈۲۲❈
همه بیشه یکسر پر از گرگ و پیل
ز هر بیشه تا بیشه ای بیست میل
چنین است نه بیشه در پیش راه
که گفتم ابا پهلوان سپاه
❈۲۳❈
سپهدار گفتا بسیج سفر
بکن با دو صد مرد پرخاشخور
که در راه هر یک چو شیر نوند
نبرده سوار دلیران بوند
❈۲۴❈
بسیج سفر گرد جمهور کرد
جهان را پر از فتنه و شور کرد
سپهدار گفتا به ارژنگ شاه
سپردم تو را با خداوندگاه
❈۲۵❈
هم ای در بمان با سپاه گران
مکن جنگ می باش با سروران
وگر بر تو تنگ آید این روزگار
سپه بر سوی کوه کش کن حصار
❈۲۶❈
بدان تا من آیم از این راه باز
چو کوهست با درد و رنج دراز
بدو گفت ارژنگ کای کامکار
چرائی چنین سست نااعتبار
❈۲۷❈
دو لشکر چنین تا در کارزار
مبادا که برمن شود کارزار
گر این سرخ پوش اندر آید به تاو
بمانم به چنگال او چون چکاو
❈۲۸❈
همه کار من گشت خواهد تباه
بترسم درآید به خاکم کلاه
مزن با درفش ستیزنده مشت
بخود برمکن روزگارت درشت
❈۲۹❈
بدین راه هرگز نرفت آدمی
ازین رو ندید است کس خرمی
سپهدار گفتا مکن روی زرد
ازین کار دل را می آور به درد
❈۳۰❈
نیای من آن رستم زال زر
به مردی شد از هفت خوان ره سپر
کجا بود در بند کاووس شاه
شد از هفت خو(ا)ن پهلوان سپاه
❈۳۱❈
به دیوان مازنداران رو نهاد
ز بند گران داد شه را نژاد
ز دیوان بپرداخت آن بوم و بر
به دیوان جهان کرد زیر و زبر
❈۳۲❈
که عندی و سجه چو دیو سفید
قمیران و اولاد و ارژنگ بید
سرانشان بگرز گران نرم کرد
چو برگرز دست یلی گرم کرد
❈۳۳❈
کنون من ازآن تخمه دارم نژاد
نترسم از آن راه با کین و زاد
یکی پاسخ افکند زی سرخ پوش
که ای نامور گرد با رای و هوش
❈۳۴❈
سه هفته نگهدار بر جای پای
بدان تا من آیم از ین ره بجای
از آن پس بکوشیم در کارزار
به بینیم تا چیست انجام کار
❈۳۵❈
بگفت این سروری راه آورید
ز ره گرد بر اوج ماه آورید
ولیکن از آن روی آن سرخ پوش
چو روز دگر شد برآمد بجوش
کامنت ها