عثمان مختاری:به نزدیک شیر آمد آن اهرمن جهان جوی بفراخت گرز کشن
❈۱❈
به نزدیک شیر آمد آن اهرمن
جهان جوی بفراخت گرز کشن
چنان برسرش کوفت آن گرز گرد
که شد شاخ آن دیو وارونه خرد
❈۲❈
ببازید دست و میانش گرفت
سپهدار از آن دیو بد در شگفت
کمربند واژونه دیومند
گرفتش به نیرو یل ارجمند
❈۳❈
میانشان یکی فتنه و شور خواست
بر چرخ چهارم از آن هور کاست
سپهدار یالش به چنگ آورید
به نیرو قدش خم چه چنگ آورید
❈۴❈
خم آورد پشتش به نیروی چنگ
میانش همان گاه بگرفت تنگ
کشیدش بروی و بزد بر زمین
نشست از بر سینه او به کین
❈۵❈
کمندش گشود و دو دستش ببست
به زنجان سپردش که دارش بدست
ز جمهور پرسید پس شهریار
که کو دخت گفتا که ای شهریار
❈۶❈
سوی شهر بردند مردان من
نبرده سواران و گردان من
چه داری مر این دیو را زیربند
که ترسم کند پاره خم کمند
❈۷❈
سر شر از شمشیر بفکن ز تن
تنش را بدین ژرف دریا فکن
چنین بسته گفتا به ایران برم
به نزدیک شاه دلیران برم
❈۸❈
بدان تا ببینند نیروی من
دل دست بازوی شمشیر من
از آن دار بگشاد سگسار را
مرآن دیو سگ زشت بدکار را
❈۹❈
سرش را به شمشیر از تن فکند
نشست آن زمان بر فراز سمند
ره دژ مغرب گرفتند پیش
زن و مرد آن شهر ز اندازه بیش
❈۱۰❈
برسم پذیره برون آمدند
برآمد غو نای روئین بلند
بدیدند مضراب را بسته دست
فکنده سر از بیم آن شیر پست
❈۱۱❈
برش چشم چون کاسه خون شده
چه بختی کف از کام بیرون شده
بکام اندرش نیش همچون گراز
تنش کوه قد چون منار دراز
❈۱۲❈
هر آنکس که دیدش برفتی ز کار
از او دیو و ابلیس در زینهار
سرافراز زنجان چه بختی مست
سرپالهنگش گرفته بدست
❈۱۳❈
درآمد به مغرب یل تیز چنگ
سه روز اندر آن شهر بودش درنگ
بروز چهارم به جمهور شاه
بگفتا که برکش سپه را براه
❈۱۴❈
کار ارژنگ شاهم بدل دردناک
مبادا کند سرخ پوشش هلاک
سپه را دگر سوی بیشه مبر
سرازکین و دل پر ز اندیشه بر
❈۱۵❈
یکی جامه فرمود از چرم شیر
بدوزند از بهر زنجان دلیر
ز چرم هژبرانش پوشاند گرد
سپه را دگر سوی بیشه نبرد
❈۱۶❈
چو زی راه آن بیشه آمد سپاه
بسی از قضا بود لشکر به راه
کامنت ها