عثمان مختاری:سواری برون آمد از آن سپاه به پوشید(ه) از پای تا سر سیاه
❈۱❈
سواری برون آمد از آن سپاه
به پوشید(ه) از پای تا سر سیاه
چه آمد به میدان کمان کرد زه
برخ پرده برده به ابر و گره
❈۲❈
چه آمد بزنگی ببارید تیر
چه زنگی چنان دید مانند شیر
ز تیرش بپیچید سر در زمان
خروشید مانند شیر ژیان
❈۳❈
کشید از کمربند چوب سترگ
بشد پیش آن شیر مانند گرگ
چنان بر سرش کوفت آن چوبدست
که ترکش همه خورد در هم شکست
❈۴❈
کمند از کمر کرد آن شیر باز
بیفکند زی زنگی سرفراز
سر زنگی زوش آمد به بند
برانگیخت آن گرد سرکش سمند
❈۵❈
چه زنگی به نیروی بگسست خام
برون جست چون مرغ وحشی ز دام
به سنگ گران آخت آنگاه دست
در آمد بدو تند چون پیل مست
❈۶❈
نخستین بزد بر سرباره سنگ
که مغزش فرو ریخت در دشت جنگ
جوان سیه پوش آمد فرود
بشد سوی زنگی بمانند دود
❈۷❈
کمربند زنگی به چنگ آورید
قدش را دو تا همچو چنگ آورید
ربودش ز جا تند بنهاد پست
به تندی روان هر دو دستش به بست
❈۸❈
چه بر بست او را یل نامدار
بیامد ز پیش سپه یک سوار
یکی باره آورد او برنشست
سرپالهنگ سیاهش بدست
کامنت ها