عثمان مختاری:چو این کوی زرین نمودار شد سر اختر شب نگونسار شد
❈۱❈
چو این کوی زرین نمودار شد
سر اختر شب نگونسار شد
دهل زن دگر بر دهل چنگ زد
تبیره همی ناله جنگ کرد
❈۲❈
ز هر دو سپه گشت اختر بلند
خروش آمد و ناله نای هند
بگردون همین ناله سنج شد
جهان باز از کینه در رنج شد
❈۳❈
دلیران ببستند قلب جناح
تو گفتی که پوشیده گیتی سلاح
پس پرده کین نهان آشتی
قیامت بدان روز پنداشتی
❈۴❈
دگرباره آمد میان سپاه
مرآن سرخ پوش اندر آوردگاه
که جوید دگر ره به میدان نبرد
خروشان و جوشان چو شیر نبرد
❈۵❈
چه دیدش چنان زنگئی زوش شد
به میدان و چون شیر در جوش شد
چه دیدش دگرباره آن سرخ پوش
بیامد به نزدیکی شیر زوش
❈۶❈
کشید از کمر گرزه گاو سر
به زنگی ببرد حمله چون شیر نر
چو زنگی شد از گرز آن یل ستوه
بپیچید و شد در میان گروه
❈۷❈
جهان از پس او همی تاخت اسپ
سپهبد چه دید آن چو آذرگشسپ
بمالید مهمیز و بگشاد دست
سر راه بر شیر جنگی ببست
❈۸❈
بدو گفت با من برآرای جنگ
گرت هست نیرویی باز و بچنگ
چه دیدش بدو گفت آن سرخ پوش
که زینگونه بر دشت کین برمجوش
❈۹❈
تو در کین نه شیری و روباه من
نه تو آفتابی بکین ماه من
که روباه بگریزد از شیر نر
و یا ماه کم گردد از پیش خور
❈۱۰❈
چه دید مر این گرز چنگال من
کمند و کمان و بر و بال من
گریزان برفتی و باز آمدی
وگرنه ز کین رزمساز آمدی
❈۱۱❈
چنان دان که هوشت بسر آمداست
و یا اسب بختت بسر آمده است
چنین پاسخش داد یل شهریار
که ای مرگ را گشته خود خواستار
❈۱۲❈
چه بیند تهی گرگ کوه از پلنگ
تواند گشاید به نخچیر چنگ
ندیدی که در بیشه شیران کین
گشودی چه روباه دندان کین
❈۱۳❈
مر آن گنج بی رنج برداشتی
نهشتی دراین کین ره آشتی
چه شیران برفتم دگرباره باز
ببستم بکین تنگ برباره باز
❈۱۴❈
نخستین بگو نام و اصل و نژاد
چنین داد پاسخ که ای پاک زاد
به مردی همانا مثال تو نیست
به بالا کوپال و یال تو نیست
❈۱۵❈
مرا نام در جنگ او شیون است
که از من بشیران نو شیون است
نیره منم شاه مهراج را
ازین پس بسر بر نهم تاج را
❈۱۶❈
بگیرم همه ملک هندوستان
ز هندوستان تا به زابلستان
همه مال هندوستان از من است
تو را برده از راه اهریمن است
❈۱۷❈
بگفت و کمان کرد برزه چو شیر
بدان نامور برببارید تیر
جهان جوی هم چرخ برزه نهاد
بر او تیر بارید مانند باد
❈۱۸❈
دو یل هر دو در زیر جوشن بدند
بجوشن درون کوه آهن بدند
نبد تیر بر گبرشان کارگر
چو بادی که بر سنگ آرد گذر
❈۱۹❈
چو ترکش تهی شد ز تیر و خدنگ
سوی گرز بردند آنگاه چنگ
بهم بر چنان گرز کین کوفتند
که از کین فلک بر زمین کوفتند
❈۲۰❈
مر آن سرخ پوش اندر آمد روان
سپر برد بر سر روان پهلوان
یکی گرز زد بر سر آن سوار
که از درد پیچید یل شهریار
❈۲۱❈
جهان تیره شد در جهان بین او(ی)
بدو آفرین کرد آن جنگجوی
برآورد گرز و بدو راند اسپ
خروشید مانند آذرگشسپ
❈۲۲❈
سپر برد برسر یل سرخپوش
یکی گرز زد بر سرش شیرزوش
کز آن گرز پیچید برخود چو مار
بدو آفرین کرد آن نامدار
❈۲۳❈
دو یل هر دو زینسان بگرز گران
خروشان و جوشان چو شیر ژیان
درنگادرنگ عمود گران
ببرد آب بازار آهنگران
❈۲۴❈
چو از دستها دست و پا بافت رنج
کشیدند شمشیر چون مار گنج
و یا برق کاید بزیر از سحاب
و یا از دهان نهنگ آفتاب
❈۲۵❈
شد از تیغ آتش فشان دشت کین
دو یل بود از کین گره بر جبین
نظاره برایشان زبر گشت مهر
ز رفتن فرو ماند بر جا سپهر
❈۲۶❈
ز خورشید شمشیر شد چون هلال
مه قبه های سپر در جدال
شد از آتش تیغ کین دشت گرم
ز نعل ستوران حجر گشت نرم
❈۲۷❈
دو لشکر نظاره برآن رزم خواه
بدینسان دو شیر اندر آوردگاه
همی تیغ بر تارک هم زدند
نه یکدم در آن کینه گه دم زدند
❈۲۸❈
چنین نافتاد از لب بام چرخ
ز دست قضا و قدر جام چرخ
کامنت ها