عثمان مختاری:سپه را بسوی سراندیب برد سر سروران را ز سر شیب بود
❈۱❈
سپه را بسوی سراندیب برد
سر سروران را ز سر شیب بود
بگرد سراندیب آمد فرود
یکی نامه آن شیر بنوشت زود
❈۲❈
بنزد فرانک مه گلرخان
مه گلرخان و مه بانوان
که از بند بیرون کن ارژنگ را
وگرنه برآرا ره جنگ را
❈۳❈
بیزدان که این قلعه آرم بدست
برین مردم شهر آرم شکست
سراندیب را سازم از کین خراب
ز دریا ببندم درین شهر آب
❈۴❈
برش زیر و زیرش به بالا کنم
مقام نهنگان دریا کنم
چو نامه بنزد فرانک رسید
ازین نامه اش نیش بر رگ رسید
❈۵❈
زمانی بدین کار کرد او سکال
ره آشتی را ببست او خیال
که اکنون دلارام بانوی اوست
پرستنده طاق ابروی اوست
❈۶❈
بدو گر بدین کینه چنگ آورم
سر نام در زیر ننگ آورم
بمکرش همانا گه آرم بدست
که از مکر بتوان سپاهی شکست
کامنت ها