عثمان مختاری:چنین پاسخ نامه شیر کرد به نامه درون مکر و تدبیر کرد
❈۱❈
چنین پاسخ نامه شیر کرد
به نامه درون مکر و تدبیر کرد
که ای نامور شیر آشفته خوی
به من بر ازین کین مکن تفته روی
❈۲❈
مرا با تو خود آرزو جنگ نیست
چنان دان که دربند ارژنگ نیست
چو رفتی به نه بیشه ای نامدار
برآورد بهزاد بابم بدار
❈۳❈
من از درد بهزاد کشتم غمین
وگرنه نبودم من از شه بکین
گرفتم من از درد ارژنگ را
نیازردم آن شاه با هنگ را
❈۴❈
که گر پهلوان آید از راه باز
نشیند دگر شاه باگاه باز
وگر آنکه ناید ازین راه نیو
شود کشته در دست مضراب دیو
❈۵❈
بدارش بخون پدر آورم
نهم تاج شاه جهان بر سرم
کنون چون که شیر آمد از بیشه باز
نیارد ازین در دل اندیشه باز
❈۶❈
بخوان من آید سپهدار شاد
ببینم یکی روی آن گرد راد
به من بر یکی شرط و پیمان کند
به پیمان مرا روشن این جان کند
❈۷❈
که بانوی هندوستانم کند
بدیدار خود شاد جانم کند
دلارام اگر چند خون ریز هست
مرا نیز زلف دلاویز هست
❈۸❈
بحسن از دلارام کمتر نیم
چه گر زو نه بیش و نه بهتر نیم
گر او راست مژگان خنجر گزار
مرا هست مژگان مردم شکار
❈۹❈
ورا گر برخ زلف چوکان زده
برخ خال من گوی میدان زده
اگر حسن آن مه جهانگیر شد
ملاحت ستیزان کشمیر شد
❈۱۰❈
گر او هست از گوهر شهریار
مرا نیز گوهر بود در کنار
گر او راست مردی بهنگام کین
مرا نیز دیدی ابر پشت زین
❈۱۱❈
امیدم چنان است از شهریار
که گردد مرا نیز یل خواستار
که من نیز شمع شبستان بوم
تو را کمترین از کنیزان بوم
❈۱۲❈
چو این نامه آمد بر شهریار
بخواند و بشد مرو (ر)ا خواستار
بخان رفتنش رای و آرام دید
وراهم بجای دلارام دید
❈۱۳❈
وز آن چاره آگه نشد شهریار
چه آمد بیامد برش گلعذار
ببوسید دستش ببردش بخان
پر از کینه سر بود و پر چاره جان
❈۱۴❈
دل از کینه آن ماه آکنده بود
یکی چاه در پیش ره کنده بود
سرش را به خاشاک پوشیده بود
بدینگونه در مکر کوشیده بود
❈۱۵❈
چه بنهاد یل بر سر چاه پای
بچه سرنگون در شد آن نیکرای
فرانک سر چاه بربست زود
بفرمود تا نامداران چه دود
❈۱۶❈
گرفتند جمهور را در زمان
ابا نامداران کنند آوران
صد شصت مرد از دلیران گرفت
مر آن روبه از نره شیران گرفت
❈۱۷❈
چه زنگی زوش آنچنان دید کار
کشید از میان خنجر آبدار
ز مردان او صد دلاور بکشت
به تیغ و به چنگال و مشت درشت
❈۱۸❈
تن خویش بیرون ز شهر اوفکند
به بستند دروازه را شهربند
سپاه دلاور چه آگه شدند
ز شادی همه دست کوته شدند
❈۱۹❈
وز آن رو فرانک بگفتا بگاه
بیایند یکسر بر من سپاه
چو سر زد خور از پرده نیل فام
برفتند پیش فرانک تمام
❈۲۰❈
بفرمود کآمد برش ارده شیر
بدو گفت رو در زمان همچه شیر
کن ازخاک آکنده آن چاه را
بکش آن بداندیش و بدخواه را
❈۲۱❈
وز آن بس بزن دار برکش بدار
چه جمهور ارژنگ مردان کار
چنین داد پاسخ بدو ارده شیر
که ای تاجور بانوی با سریر
❈۲۲❈
زلیخا تو را پرده دار سرای
همیشه خرد باشدت رهنمای
گر او را اکنون زیر خاک آوری
به بر جامه نیک چاک آوری
❈۲۳❈
مر او را شود زال زر خواستار
فرامرز سام آن گو نامدار
تهمتن کزو دیو دارد شکن
بپرهیزد از رستم پیلتن
❈۲۴❈
تو با رزم ایشان نه ای پایدار
کنونش در این پرده بر جا بدار
بدان تا ببینم که از روزگار
چه پیش آید از نیک و بد در شمار
❈۲۵❈
جهان جوی را دربن تیره چاه
نگه داشت زان گونه آن نیک خواه
وزین رو برآمد غو کرنای
دلارام برداشت لشکر ز جای
❈۲۶❈
سه جنگ کران در سراندیب برد
بسی از بر سر سوی شیب برد
ز رزم حصارش نبد هیچ سود
بسوی سرند آن سپه برد زود
❈۲۷❈
چنین بود ده ماه آشوب جنگ
میان دلیران فیروز چنگ
گهی در سراندیب و گه در سرند
ز بند جهان جوی نگشاد بند
کامنت ها