عثمان مختاری:برانگیخت از جای سرکش سمند ستمکاره ارهنگ پولادوند
❈۱❈
برانگیخت از جای سرکش سمند
ستمکاره ارهنگ پولادوند
سر ره بخورشید مینو گرفت
ازو ماند خورشید مینو شگفت
❈۲❈
یکی دیو واژونه دید او بلند
بدستش کمان و برش (بر) کمند
ز خورشید مینو بپرسید نام
نخست آن ستمکاره دیو فام
❈۳❈
مرا نام خورشید مینوی گفت
که پیکان کلکم دل سنگ سفت
یکی از غلامان زال زرم
که در رزم جوشان چو شیر نرم
❈۴❈
هنر از تهمتن بیاموختم
هم از زال رز تیر اندوختم
مرا زال فرزند گوید همی
ز من رزم شیران بجوید همی
❈۵❈
تهی دیدی از شیر این بیشه را
که بر رزم ما بستی اندیشه را
گر از بیشه بیرون شد از شیر نر
پلنگ ژیان هست در رهگذر
❈۶❈
به بیشه درون بچه شیر هست
همان نیزه و گرز شمشیر هست
بگفت این و برداشت چاچی کمان
خروشان چو در بیشه شیر ژیان
❈۷❈
بهر گوشه بر تیر باران گرفت
چو شیران کمین سواران گرفت
به جوشن درون دیو واژونه بود
نیامد از ارهنگ پیکانش زود
❈۸❈
چو بر کبر او تیر یاری نکرد
به تیر و کمان استواری نکرد
کمان را به قربان نهان کرد و تیغ
برافروخت از برق چون تیره میغ
❈۹❈
بدو اندر آمد ز روی ستیز
بدست اندرون تیغ چون برق تیز
چو ارهنگ دید او برآورد تیغ
تو گوئی که بد برق در دست میغ
❈۱۰❈
بهم بربکین تیغ تیز آختند
نبردی چو شیر ژیان ساختند
ز یکسوی خورشید و یکسوی دیو
به کیوان رسانده ز میدان غریو
❈۱۱❈
تو گفتی که خورشید و آن دیو نر
زحل بود کرده قران با قمر
به تنگ اندر آمدش دیودمند
ستمکاره ارهنگ پولادوند
❈۱۲❈
یکی تیغ زد بر سرنامدار
چنان چونکه خورشید بر کوهسار
سر و ترک خورشید مینو برید
ز نارنج شخرف بر گل دمید
❈۱۳❈
ز مریخ خورشید چون زخم یافت
عنان را بپیچید بیرون شتافت
به لشکر که آمد دمان و ستوه
بجوشید چون بحر زابل گروه
❈۱۴❈
چه سام آن چنان دید برخواست اسب
درآمد به میدان چه آذرگشسب
سر راه برکرد ارهنگ بست
گران گرزه گاو پیکر بدست
کامنت ها