عثمان مختاری:چو خورشید آمد ز بالا به شیب شب تیره جست از کمین با نهیب
❈۱❈
چو خورشید آمد ز بالا به شیب
شب تیره جست از کمین با نهیب
به شهر اندر آمد جهان دیده پیر
ابا لشکر کشن و غران چه شیر
❈۲❈
نه بستند دروازه شهر باز
دلیران گردن کش سرفراز
به گردون همی ناله نای شد
جهان را دگرگون سراپای شد
❈۳❈
چو بگریخت ارهنگ از پیش زال
فتاده ز سر ترک و بشکسته بال
سپه را پریشان و ابتر بدید
بر ایشان نه جوشن نه بکتر بدید
❈۴❈
بترسید از چنگ و کوپال زال
هزیمت شدن را برافراخت بال
بنه در شب تیره گون بار کرد
هر آنکس که بد خفته بیدار کرد
❈۵❈
شب تیره برداشت از جا سپاه
گریزان بشد سوی ارجاسپ شاه
چو آگه از این ترک شوریده شد
جهان تیره وش پیش دو دیده شد
❈۶❈
که آمد همانگه به نزدیک شاه
شکسته سر و دست از گرد راه
به ارجاسپ گفت ای شه نامدار
ندیدم بگیتی چو زال سوار
❈۷❈
گرش گو بود بیم شیر نر است
وگر اژدها ز اژدها برتر است
کسی کو بود مرگ را خواستار
برو گو بدستان بکن کار زار
❈۸❈
نبردی بدیدم ز دستان پیر
که در بیشه از اژدها دید شیر
برزم اندر آمد چو بفراخت بال
بزد گرزو بشکستم این برز و یال
❈۹❈
کنون نیست دستم که جنگ آورم
و یا سوی کوپال چنگ آورم
پلنگی چو چنگش نباشد چو شیر
چگونه شود شیر نخجیرگیر
❈۱۰❈
چه بشنید از ارهنگ ارجاسپ این
بفرمود کان چار مرد گزین
زند دار دژخیم و بردارشان
برآرد به نزدیک گردنکشان
❈۱۱❈
بزد دار دژخیم پیش حصار
کشان بردشان و به نزدیک دار
بدان تا ز کین شان بدار آورد
بدان دارشان خوار زار آورد
❈۱۲❈
زن و مرد و کودک به برج حصار
بدیدند از دور آن چار دار
چه لهراسپ بشنید حیران بماند
بدیشان خدای جهان را بخواند
❈۱۳❈
ز من گفت این بد بدیشان رسید
نه از لشکر ترک و توران رسید
که ایران ز رستم تهی ساختم
سوی ملک خاورش انداختم
❈۱۴❈
چه دار و رسن دید گودرز پیر
نشست از بر تازی اسبی چه شیر
فرو هشت شهر از در شهر بند
برون تاخت چون شیر جسته ز بند
کامنت ها