عثمان مختاری:شنیدم ز گوینده داستان که در عهد لهراسپ شاه جهان
❈۱❈
شنیدم ز گوینده داستان
که در عهد لهراسپ شاه جهان
که آمد یکی مرد با دستگاه
به بلخ اندرون بود در پیش شاه
❈۲❈
ستم کاره را نام بسرم بدی
خبردار از بیش و از کم بدی
یکی راه بیره بدش در سرای
نبد آگه از آن جهان کدخدای
❈۳❈
سر نقب بیرون بدی از حصار
درازای آن نقب فرسنگ چهار
یکی دلگشا باغ بودش به دشت
همه ساله پر سنبل و جای کشت
❈۴❈
سرائی به باغ اندرش دل گشای
سرنقب بودی به زیر سرای
یکی نامه بنوشت و بر تیر بست
سوی لشکر ترک بگشاد دست
❈۵❈
ببردند نزدیک ارجاسپ تیر
که از قلعه افکند لهراسب شیر
چه آن نامه بر خواند ارجاسپ شاه
شد آگه ازین نقب و آن تیره چاه
❈۶❈
شب تیره لشکر بدان باغ برد
هزار از دلیران جدا کرد گرد
بدستور گفتا سپه را سوار
نگه دار در شب به پیش حصار
❈۷❈
در شهر بگشایم و شهر بلخ
بگیرم کنم کار بر شاه تلخ
بشد گرد بیورد با سی هزار
ز گردان نامی به پیش حصار
❈۸❈
چه از شهر برخیزد آوای نای
سپه را برآور تو یکسر ز جای
به دروازه سیستان حمله آر
کز ایدر من آیم به پیش حصار
❈۹❈
وزین روی آن خانه ارجاسپ کند
وز آن کندن او گور لهراسپ کند
سر نقب را کرد پیدا ز زیر
به نقب اندرون رفت ترک دلیر
❈۱۰❈
ابا نامور گرد جنگی هزار
به پیش اندرون مشعل زرنگار
چه نیمی گذشت از شب پرنهیب
بر افراز نقب آمدند از نشیب
❈۱۱❈
بیامد به نزدیک ارجاسپ شاد
ستم کاره بسرم سری پر ز باد
بدانست ارجاسب کان دیو اوست
که دشمن به شاه است و با اوست دوست
❈۱۲❈
بفرمود او را گرفتند زود
ابا چار فرزند و زن همچو دود
سرانشان بفرمود کاز تن برند
تنانشان به خاک و به خون در کشند
❈۱۳❈
که ببریده سر خود نگوید سخن
بریدند ترکان سرانشان ز تن
مکافات دیدند ز آن کار بد
کازینسان مکافات بدشان سزد
❈۱۴❈
شکستند خود چون نمکدان شاه
مکافات دیدند از هور و ماه
دو صد از دلیران و کند آوران
به دروازه ارجاسپ کردش روان
❈۱۵❈
ابا هشتصد مرد ارجاسپ شاه
روان سوی ایوان لهراسپ شاه
برفت و دمیدند در دم نفیر
مر آن صد دلاور به کردار شیر
❈۱۶❈
به دروازه سیستان آمدند
برآمد غونای روشن بلند
بریدند سر آنکه بد پاسبان
بدان برج دروازه سیستان
❈۱۷❈
شکستند قفل و گشادند بند
چو بیوزد آن دید اسب نوند
برانگیخت با لشکر سی هزار
رسیدند یکسر به پیش حصار
❈۱۸❈
به شهر اندرون لشکر ترک ریخت
بر مه تو گفتی درون گرگ ریخت
به تاراج ترکان گشادند چنگ
برآمد ز هر برزن آوای جنگ
❈۱۹❈
چه آگه شد از کار لهراسپ شاه
که آمد به بلخ اندر ارجاسپ شاه
که ارجاسپ آمد زره همچو گرد
بزد دست پوشید ساز نبرد
❈۲۰❈
بدرگاه شه جنگ پیوسته شد
جهانجوی را تن دوجا خسته شد
زن شه از آن ره روان برنشست
یکی تیغ هندی گرفته بدست
❈۲۱❈
ز ترکان دو مرد دلاور فکند
برون از میانشان تکاور فکند
پسر بودش از شه یکی بی نظیر
جهان جوی نام بودی زریر
❈۲۲❈
زریر جوان آن زمان خرد بود
نه هنگام ناورد آن گرد بود
ورا نیز مادر برون برد تفت
ره سیستان برگرفت و برفت
❈۲۳❈
دگر گرد جاماسپ رفت از میان
همان نیز شد بر ره سیستان
چه ترکان ز بانو خبر یافتند
عنان از پس او ز کین تاختند
❈۲۴❈
که بانو و لهراسپ را بسته خوار
بگیرند ترکان با گیر و دار
وزین روی لهراسپ در جنگ بود
یکی تیغ هندیش در چنگ بود
❈۲۵❈
نشست از بر باره لهراسب زود
رسانید خود را به ارجاسپ رود
بزد تیغ و تن خسته کردش روان
برون رفته چون شیر نر از میان
❈۲۶❈
ز ترکان بسی را به شمشیر کشت
برون رفت از بلخ و بنمود پشت
ره سیستان را نه بشناخت شاه
سمندش سوی کابل آورد راه
❈۲۷❈
بفرمود ارجاسپ طهماسب را
که خواهم ز تو شاه لهراسپ را
برو از پس شاه با ده هزار
دلیران و با شاه کن کارزار
❈۲۸❈
به بند از قفا دست لهراسب را
بکن شاد ازین جان ارجاسپ را
چه بشنید از ارجاسپ طهماسب زود
برفت از پس شاه لهراسپ زود
❈۲۹❈
برآور بدان ترک ارجاسپ را
که بست او کمر کین لهراسپ را
کامنت ها