عثمان مختاری:چه بانو چنان دید شد سوی کوه رسیدند تا پای کوه آن گروه
❈۱❈
چه بانو چنان دید شد سوی کوه
رسیدند تا پای کوه آن گروه
چه بانو چنان دید برداشت تیر
به ترکان زبر تیر بارید زیر
❈۲❈
بهر تیر کافکند افتاد مرد
ز ترکان بیفکند هفتاد مرد
یکی دشت بودی پر از نره شیر
میان اندرش ماده شیر دلیر
❈۳❈
سرانجام ترکان شدند از نشیب
سرافراز بانو چه دید آن نهیب
پیاده شد از باره بر شد به کوه
زریر جوان ماند اندر گروه
❈۴❈
هنوز آن زمان سال او بود هشت
ببردند ترکان ز کوهش بدشت
گرفتند ره سوی ارجاسپ شاد
ببردند شه زاده را همچو باد
❈۵❈
بفرمود ارجاسپ تا بچه شیر
به بردند زی حصن روئین زریر
بدر نیز شهزاده را بند کرد
بدین گونه ز ایران برآورد گرد
❈۶❈
و زین روی بانو بحصنی رسید
تن بسته و خسته در دز کشید
سپهدار دز کرد او را نهان
بدان تا برد پیش شاه جهان
❈۷❈
بدان قلعه هم پیر جاماسپ شد
بر بانوی شاه لهراسپ شد
چه بانوی شه دید جاماسپ را
بگفتا چه کردی تو لهراسپ را
❈۸❈
دریغا از آن شاه آزادگان
که شد کشته در دست ترکان دمان
جگر گوشه ام را ببردند اسیر
چه بود آن که آمد از این چرخ پیر
❈۹❈
همی گفت و می زد به زانوی دست
گهی دست و گه لب به دندان بخست
چنین گفت فرزانه بانوی را
مکن رنجه زین بیش زانوی را
❈۱۰❈
به زانو مزن دست و رخ را مکن
که هست این ز کردار چرخ کهن
جهان را بسی هست از اینگونه یاد
مخور غم دلت را بدل دار شاد
❈۱۱❈
که آخر ببینی تو لهراسب را
نبیره جهان جوی طهماسب را
مخور غم ز پور آن زریر سوار
که آخر به بینیش اندر کنار
❈۱۲❈
سرانجام ایران ز لهراسپ است
گریزان از او شاه ارجاسپ است
ازآن رو چه بگریخت لهراسپ شاه
شب تیره از پیش ارجاسپ شاه
❈۱۳❈
سه روز و سه شب راند مرکب چنین
ز بیم آن سرافراز شاه گزین
جهان جوی را بد گمان آن چنان
که باشد مر آن ره ره سیستان
کامنت ها