گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:یکی گفت که: اینجا چیزی فراموش کرده‌ام. (خداوندگار) فرمود که:

❈۱❈
یکی گفت که: اینجا چیزی فراموش کرده‌ام. (خداوندگار) فرمود که:
در عالم یک چیز است که آن فراموش کردنی نیست. اگر جمله چیزها را فراموش کنی و آن را فراموش نکنی باک نیست و اگر جمله را به جای آری و یاد داری و فراموش نکنی و آن را فراموش کنی هیچ نکرده باشی. همچنانکه پادشاهی تو را به ده فرستاد برای کاری معین، تو رفتی و صد کار دیگر گزاردی چون آن کار را که برای آن رفته بودی نگزاردی چنان است که هیچ نگزاردی، پس آدمی در این عالم برای کاری آمده است و مقصود آن است، چون آن نمی‌گزارد پس هیچ نکرده باشد.
«اِنَّا عَرَضْنَا الْاَمَانَةَ عَلَی الْسَّمَواتِ وَالْاَرضِ وَالْجِبَالِ فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَهَا وَاَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْاِنْسانُ اِنَّهُ کَانَ ظَلُوْماً جَهُوْلاً» آن امانت را بر آسمانها عرض داشتیم نتوانست پذرفتن. بنگر که از او چند کارها می‌آید که عقل در او حیران می‌شود، سنگها را لعل و یاقوت می‌کند، کوهها را کان زر و نقره می‌کند، نبات زمین را در جوش می‌آرد و زنده می‌گرداند و بهشت عدن می‌کند، زمین نیز دانها را می‌پذیرد و پیدا می‌کند و جبال نیز همچنین معدنهای گوناگون می‌دهد، این همه می‌کنند اما از ایشان آن یکی کار نمی‌آید آن یک (کار) از آدمی می‌آید.
«وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِیْ آدَمَ» نگفت «و وَلَقَدْ کَرَّمْنَا الْسَّمَاءَ وَ الْاَرْضَ» پس از آدمی آن کار می‌آید که نه از آسمانها می‌آید و نه از زمینها می‌آید و نه از کوهها. چون آن کار بکند ظلومی و جهولى از او نفی شود. اگر تو گویی که اگر آن کار نمی‌کنم چندین کار از من می‌آید آدمی را برای آن کارهای دیگر نیافریده‌اند. همچنان باشد که تو شمشیر پولاد هندی بی قیمتی که آن در خزاین ملوک یابند آورده باشی و ساطور گوشت گندیده کرده که من این تیغ را معطّل نمی‌دارم، به وی چندین مصلحت به جای می‌آرم! یا دیگ زرّین را آورده‌ای و در وی شغلم می‌پزی که به ذره‌ای از آن صد دیگ به دست آید! یا کارد مجوهر را میخ کدوی شکسته کرده‌ای که من مصلحت می‌کنم و کدو را بر وی می‌آویزم و این کارد را معطّل نمی‌دارم! جای افسوس و خنده نباشد چون کار آن کدو به میخ چوبین یا آهنین که قیمت آن به پولیست برمی‌آید، چه عقل باشد کارد صد دیناری را مشغول آن کردن؟! حق تعالى تو را قیمت عظیم کرده است. می‌فرماید که «اِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنیِنَ اَنْفُسَهُمْ وَ اَمْوالَهُمْ بِاَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ».
تو به قیمت ورای دو جهانی
چه کنم قدر خود نمی‌دانی مفروش خویش ارزان که تو بس گران بهایی.
حق تعالى میفرماید که من شما را و اوقات و انفاس شما را و اموال و روزگار شما را خریدم که اگر به من صرف رود و به من دهید بهای آن بهشت جاودانیست. قیمت تو پیش من این است. اگر تو خود را به دوزخ فروشی ظلم برخود کرده باشی همچنان که آن مرد کارد صد دیناری را بر دیوار زد و بر او کوزه‌ای یا کدویی آویخت. آمدیم بهانه می‌آوری که من خود را به کارهای عالى صرف می‌کنم، علوم فقه و حکمت و منطق و نجوم و طبّ و غیره تحصیل می‌کنم، آخر این همه برای توست. اگر فقه است برای آن است تا کسی از دست تو نان نرباید و جامه‌ات را نکند و تو را نکشد تا تو به سلامت باشی، و اگر نجوم است احوال فلک و تأثیر آن در زمین، از ارزانی و گرانی امن و خوف، همه تعلق به احوال تو دارد هم برای توست و اگر ستاره است از سعد و نحس و به طالع تو تعلق دارد هم برای توست. چون تأمل کنی اصل تو باشی و اینها همه فرع تو، چون فرع تو را چندین تفاصیل و عجایبها و احوالها و عالمهای بوالعجب بی نهایت باشد بنگر که تو را که اصلی چه احوال باشد؟! چون فرعهای تو را عروج و هبوط و سعد و نحس باشد تو را که اصلی بنگر که چه عروج و هبوط در عالم ارواح و سعد و نحس و نفع و ضر باشد که فلان روح آن خاصیت دارد و از او این آید، فلان کار را می‌شاید. تو را غیر این غذای خواب و خور غذای دیگر است که «اَبِیْتُ عِنْدَ رَبِّیْ یُطْعِمُنِیْ وَ یَسْقِیْنِیْ». در این عالم آن غذا را فراموش کرده‌ای و به این مشغول شده‌ای و شب و روز تن را می‌پروری. آخر این تن اسب توست و این عالم آخور اوست و غذای اسب غذای سوار نباشد. او را به سر خود خواب و خوریست و تنعمّیست، اما سبب آن که حیوانی و بهیمی بر تو غالب شده است تو بر سر اسب در آخور اسبان مانده‌ای و در صف شاهان و امیران عالم بقا مقام نداری. دلت آنجاست اما چون تن غالب است حکم تن گرفته‌ای و اسیر او مانده‌ای.
همچنان که مجنون قصد دیار لیلی کرد، اشتر را آن طرف میراند تا هوش با او بود. چون لحظه‌ای مستغرق لیلی می‌گشت و خود را و اشتر را فراموش می‌کرد، اشتر را در ده بچه‌ای بود، فرصت می‌یافت باز می‌گشت و به ده می‌رسید! چون مجنون به خود می‌آمد دو روزه راه بازگشته بود. همچنین سه ماه در راه بماند. عاقبت افغان کرد که «این اشتر بلای من است از اشتر فرو جست و روان شد.»
هَوی نَاقَتِیْ خَلْفِیْ وَقُدِّامِیِ الْهَوی
فَانِّیِ وَاِیَّاهَا لَمُخْتَلِفَانِ
فرمود که سید برهان الدین محقق قدس الله سره العزیز سخن می‌فرمود.
یکی آمد که مدح تو از فلانی شنیدم!
گفت: تا ببینم که آن فلان چه کس است؟! او را آن مرتبت هست که مرا بشناسد و مدح من کند؟! اگر او مرا به سخن شناخته است پس مرا نشناخته است، زیرا که این سخن نماند و این حرف و صوت نماند و این لب و دهان نماند، این همه عرض است و اگر به فعل شناخت همچنین و اگر ذات من شناخته است آن گه دانم که او مدح مرا تواند کردن و آن مدح از آن من باشد.
حکایت او همچنان باشد که می‌گویند پادشاهی پسر خود را به جماعتی اهل هنر سپرده بود تا او را از علوم نجوم و رمل و غیره آموخته بودند و استاد تمام گشته با کمال کودنی و بلادت!
روزی پادشاه انگشتری در مشت گرفت، فرزند خود را امتحان کرد که: بیا بگو در مشت چه دارم؟!
گفت: آنچه داری گرد است و زرد است و مجوف است.
❈۲❈
گفت: چون نشانهای راست دادی پس حکم کن که آن چه چیز باشد؟ گفت: می‌باید که غربیل باشد!
گفت: آخر این چندین نشانهای دقیق را که عقول در آن حیران شوند دادی از قوت تحصیل و دانش، این قدر بر تو چون فوت شد که در مشت غربیل نگنجد؟!
اکنون همچنین علمای اهل زمان در علوم موی می‌شکافند و چیزهای دیگر را که به ایشان تعلقّ ندارد به غایت دانسته‌اند و ایشان را بر آن احاطت کلّی گشته و آنچه مهم است و به او نزدیکتر از همه آن است خودی اوست و خودی خود را نمی‌داند. همه چیزها را به حلّ و حرمت حکم می‌کند که این جایز است و آن جایز نیست و این حلال است یا حرام است. خود را نمی‌داند که حلال است یا حرام است؟، جایز است یا ناجایز؟، پاک است یا ناپاک است؟ پس این تجویف و زردی و نقش و تدویر عارضیست که چون در آتش اندازی این همه نداند ذاتی شود صافی از این همه نشان هر چیز که می‌دهند از علوم و فعل و قول همچنین باشد و به جوهر او تعلّق ندارد که بعد از این همه باقی آن است. نشان ایشان همچنان باشد که این همه را بگویند و شرح دهند و در آخر حکم کنند که «در مشت غربیل است»! چون از آنچه اصل است خبر ندارند.
من مرغم، بلبلم، طوطیم! اگر مرا گویند که بانگ دیگرگون کن نتوانم، چون زبان من همین است، غیر آن نتوانم گفتن به خلاف آن که او آواز مرغ آموخته است. او مرغ نیست، دشمن و صیّاد مرغان است. بانگ و صفیر می‌کند تا او را مرغ دانند اگر او را حکم کنند که جز این آواز آواز دیگرگون کن تواند کردن. چون آن آواز بر او عاریت است و از آن او نیست تواند که آواز دیگر کند چون آموخته است که کالای مردمان دزد از هر خانه قماشی نماید.

فایل صوتی فیه ما فیه فصل سوم

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

بهنام سید موسوی
2019-10-20T18:38:06
سلامجمله آخر: «کالای مردمان دزد از هر خانه قماشی نماید» یعنی چه؟ چرا سروران دانشمند نسبت به این متن به اندازه شعرها عنایت ندارند و بحث و وصفی نیست؟ انگار برای تمام انسانها در تمام دوران ها گفته شده، طلاست.
محسن
2020-12-17T23:23:02
در عبارت (چون آموخته است که کالای مردمان دزد از هر خانه قماشی نماید.) می بایست به جای کلمه دزد نوشته شود دزدد. یعنی یاد گرفته است که کالای مردمان را بدزدد. قماش هم به معنی پارچه است. منظور حضرت مولانا این است که این افراد هر روز به یک رنگ در می آیند و فعل و قول ثابتی ندارند.
علی جعفری لاریجانی
2021-03-22T22:14:33
درود. در متن صوتی عدن اشتباه تلفظ شده است. خیلی متنش زیباست.درود بر مولوی
محمد
2020-06-17T10:53:15
فاصله کلمات در بعضی جاها رعایت نشده و باعث غلط خوانی می‌شود
M
2017-03-22T15:45:39
سلاماون مصراع "مفروش خویش ارزان" هست.با تشکر
شروین پاداش‌پور
2022-02-08T14:52:34.710925
  سلام حق با شماست. در نسخه‌ی چاپی کتاب«دزدد» نوشته شده و گوینده بدون توجه به معنای جمله، فقط روخوانی می‌کند. چه خوب می‌شد که این کار زیر نظر اساتید این حوزه انجام می‌شد که به اعتبار بیشتر«تاریخ ما» به عنوان یک منبع دقیق و جامع افزوده شود.  متأسفم که در تایپ‌ها نظارت و ویرایشی نیست. اگر هم هست، دیر به دیر.   با مهر و احترام  
بهنام سید موسوی
2022-06-22T13:52:09.0366523
سپاس. پایدار باشید
سمیه شکری
2023-08-20T20:55:07.6650618
«اِنَّا عَرَضْنَا الْاَمَانَةَ عَلَی الْسَّمَواتِ وَالْاَرضِ وَالْجِبَالِ فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَهَا وَاَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْاِنْسانُ اِنَّهُ کَانَ ظَلُوْماً جَهُوْلاً» ما بر آسمانها و زمین و کوههای عالم (و قوای عالی و دانی ممکنات) عرض امانت کردیم (و به آنها نور معرفت و طاعت و عشق و محبّت کامل حق یا بار تکلیف یا نماز و طهارت یا مقام خلافت و ولایت و امامت را ارائه دادیم) همه از تحمّل آن امتناع ورزیده و اندیشه کردند و انسان (ناتوان) آن را بپذیرفت، انسان هم (در مقام آزمایش و اداء امانت) بسیار ستمکار و نادان بود (که اکثر به راه جهل و عصیان شتافت). (احزاب 72)   «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِیْ آدَمَ» نگفت «و وَلَقَدْ کَرَّمْنَا الْسَّمَاءَ وَ الْاَرْضَ» و به راستی فرزندان آدم را گرامی داشتیم. (اسراء 70) و نگفت : و به راستی آسمان و زمین را گرامی داشتیم :)  «اِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنیِنَ اَنْفُسَهُمْ وَ اَمْوالَهُمْ بِاَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ». همانا خدا جان و مال اهل ایمان را به بهای بهشت خریداری کرده است. (توبه 111)   «اَبِیْتُ عِنْدَ رَبِّیْ یُطْعِمُنِیْ وَ یَسْقِیْنِیْ» من در پیشگاه خداوند شب را به صبح می رسانم و مرا غذا و نوشیدنی می دهد. (حدیث نبوی)   هَوی نَاقَتِیْ خَلْفِیْ وَقُدِّامِیِ الْهَوی فَانِّیِ وَاِیَّاهَا لَمُخْتَلِفَانِ عشق شتر ماده ای که بر آن سوارم پشت سر است و عشق من پیش رو است  به راستی که من و شتر مقصدی متفاوت داریم.