گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:پسر اتابک آمد خداوندگار فرمود که پدر تو دایماً بحقّ مشغول است و اعتقادش غالبست و در سخنش پیدا...

پسر اتابک آمد خداوندگار فرمود که پدر تو دایماً بحقّ مشغول است و اعتقادش غالبست و در سخنش پیداستروزی اتابک گفت که کافران رومی گفتند که دختر را تابتاتار دهیم که دین یک گردد واین دین نو که مسلمانیست برخیزد، گفتم آخر این دین کی یک بوده است همواره دو و سه بوده است و جنگ و قتال قایم میان ایشان شما دین را یک چون خواهید کردن یک آنجا شوددر قیامت اما اینجا که دنیاست ممکن نیست زیرا اینجا هر یکی را مرادیست و هواییست مختلف یکی اینجا ممکن نگردد مگر در قیامت که همه یک شوند و بیکجا نظر کنند و یک گوش و یک زبان شوند. در آدمی بسیار چیزهاست، موش است و مرغست باری مرغ قفس را بالا میبرد و باز موش بزیر میکشد و صدهزار وحوش مختلف در آدمی مگر آنجا روند که موش موشی بگذارد و مرغ مرغی را بگذارد و همه یک شوند زیرا که مطلوب نه بالاست و نه زیر چون مطلوب ظاهر شود نه بالا بود و نه زیر یکی چیزی گم کرده است چپ و راست میجوید و پیش و پس میجوید چون آن چیز را یافت نه بالا جوید و نه زیر و نه چپ جوید و نه راست نه پیش جوید و نه پس جمع شود پس در روز قیامت همه یک نظر شوند و یک زبان و یک گوش و یک هوش چنانک ده کس را باغی یادکانی بشرکت باشد، سخنشان یک باشد و غمشان یک و مشغولی ایشان بیک چیز باشد، چون مطلوب یک گشت پس در روز قیامت چون همه را کار بحق افتاد همه یک شوند باین معنی هر کسی در دنیا بکاری مشغولست یکی در محبّت زن، یکی در مال، یکی در کسب، یکی در علم همه را معتقد آنست که درمان من و ذوق من و خوشی من و راحت من در آنست و آن رحمت حقسّت چون درآنجا میرود و میجوید نمییابد باز میگردد و چون ساعتی مکث میکند میگوید آن ذوق و رحمت جستنیست مگر نیک نجستم بازبجویم و چون باز میجوید نمییابد همچنین تا گاهی که رحمت روی نماید بی حجاب بعد ازان داند که راه آن نبود اماّ حقّ تعالی بندگان دارد که پیش از قیامت چنانند و میبینند آخر علی رضی اللهّ عنه میفرماید لَوْ کُشِفَ الْغِطاءِ مَا اْزْدَدْتُ یَقِیْناً یعنی چون قالب را برگیرند و قیامت ظاهر شود یقین من زیادت نگردد نظیرش چنان باشد که قومی در شب تاریک در خانه روی بهر جانبی کردهاند و نماز میکنند چون روز شود همه ازان باز گردند اماّ آنراکه رو بقبله بوده است در شب چه باز گردد چون همه سوی او میگردند، پس آن بندگان هم در شب روی بوی دارند و از غیر روی گردانیدهاند پس در حق ایشان قیامت ظاهرست و حاضر.
سخن بیپایانست اماّ بقدر طالب فرو میاید که وَ اِنْ مِنْ شَیْیءِ اِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلْهُ اِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُوْمٍ حکمت همچون بارانست در معدن خویش بیپایانست اماّ بقدر مصلحت فرود آید، در زمستان و در بهار ودر تابستان و در پاییز بقدر او و (در بهار همچنین) بیشتر و کمتر اما ازانجا که میآید آنجا بی حدسّت شکر را در کاغذ کنند یا داروها را عطاّران اما شکر آن قدر نباشد که در کاغذست کانهای شکر و کانهای دارو بیحدست و بی نهایت در کاغذکی گنجد، تشنیع میزدند که قرآن بر محمد (صلی اللهّ علیه و سلمّ) چرا کلمه کلمه فرود میآید و سوره سوره فرو نمیآید، مصطفی (صلوات اللهّ علیه) فرمود که این ابلهان چه میگویند اگر بر من تمام فرود آید من بگدازم ونمانم زیرا که واقفست از اندکی بسیار فهم کند و از چیزی چیزها و از سطری دفترها نظیرش همچنانک جماعتی نشستهاند حکایتی میشنوند اماّ یکی آن احوال را تمام میداند ودر میان واقعه بوده است از رمزی آن همه را فهم میکند و زرد و سرخ میشود و از حال بحال میگردد و دگران آن قدر که شنیدند فهم کردند چون واقف نبودند بر کلّ احوال اماّ آنک واقف بود از آن قدر بسیار فهم کرد، آمدیم چون در خدمت عطّار آمدی شکر بسیارست اماّ میبیند که سیم چند آوردی بقدر آن دهد، سیم اینجا همّت و اعتقادست بقدر همّت و اعتقاد سخن فرود آید، چون آمدی بطلب شکر در جوالت بنگرند چه قدرست بقدر آن پیمایند کیلّ یاد و اما اگر قطارهای اشتر و جوالها بسیار آورده باشد فرمایند که کیالان بیاورند همچنین آدمی بیاید که او را دریاها بس نکند وآدمی باشد که او را قطرهٔ چند بس باشد و زیاده از آن زیانش دارد و این تنها درعالم معنی و علوم و حکمت نیست در همهچیز چنین است در مالها و زرها و کانها جمله بیحدّ و پایانست اماّ بر قدر شخص فرود آید زیرا که افزون از آن برنتابد و دیوانه شود نمیبینی در مجنون و در فرهاد و غیره از عاشقان که کوه و دشت گرفتند از عشق زنی چن شهوت از آنچ قوتّ او بود برو افزون ریختند و نمیبینی که در فرعون چون ملک و مال افزون ریختند دعوی خدایی کرد وَ اِنْ مِنْ شَیْیءٌ اَلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ هیچ چیز نیست از نیک و بد که آن را پیش ما و در خزینه ما گنجهای بیپایان نیست اماّ بقدر حوصله میفرستیم که مصلحت در آنست.
آری این شخص معتقدست اماّ اعتقاد را نمیداند همچنانک کودکی معتقد نانست اماّ نمیداند که چه چیز رامعتقدست و همچنین از نامیات درخت زرد و خشک میشود ازتشنگی و نمیداند که تشنگی چیست وجود آدمی همچون عَلمیست عَلم را اولّ در هوا میکند و بعد از آن لشکرها را از هر طرفی که حق داند از عقل و فهم و خشم و غضب وحلم و کرم و خوف و رجا و احوال بی پایان و صفات بی حدّ بپای آن عَلم میفرستد و هر که از دور نظر کند عَلم تنها بیند اماّ آنک از نزدیک نظر کند بداند که درو چه گوهرهاست و چه معنیهاست. شخصی آمد گفت کجا بوید مشتاق بودیم چرا دورماندی گفت اتفّاق چنین افتاد، گفت ما نیز دعا میکردیم تا این اتفاق بگردد و زایل شود، اتفاقی که فراق آورد آن اتفاق نابایست است ای واللّه هم از حقسّت امّا نسبت بحقّ نیک است راست میگوید همه نسبت بحق نیک است و بکمال است اما نسبت بمانی، زنا وپاکی و بی نمازی و نماز و کفر و اسلام و شرک و توحید جمله بحق نیکست اما نسبت بمازنِی و دزدی و کفر و شرک بدست و توحید ونماز و خیرات نسبت بما نیک است اما نسبت بحق جمله نیک است چنانک پادشاهی در ملک اوزندان و دار و خلعت و مال و املاک و حشم و سور و شادی و طبل و علم باشد اما نسبت بپادشاه جمله نیک است چنانک خلعت کمال ملک اوست داروکشتن و زندان همه کمال ملک اوست و نسبت بوی همه کمال است اما نسبت بخلق خلعت و دارکی یک باشد.

فایل صوتی فیه ما فیه فصل ششم - پسر اتابک آمد خداوندگار فرمود

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

رضا
2018-09-04T17:05:03
متن به اصلاح نیاز دارد:شخصی آمد گفت کجا بودی؟ مشتاق بودیم چرا دورماندی؟ گفت اتفّاق چنین افتاد. گفت ما نیز دعا می کردیم تا این اتفاق بگردد و زایل شود. اتفاقی که فراق آورد آن اتفاق نابایست است. ای واللّه (هرچند) هم از حق است امّا نسبت به حقّ نیک است (نه نسبت به ما). راست می گوید همه نسبت به حق نیک است و به کمال است اما نسبت به ما نه، زنا و پاکی و بی نمازی و نماز و کفر و اسلام و شرک و توحید جمله (نسبت) به حق نیک است اما نسبت به ما زنا و دزدی و کفر و شرک بد است و توحید ونماز و خیرات نسبت به ما نیک است. هرچند نسبت به حق جمله نیک است. چنان که پادشاهی در ملک او زندان و دار و خلعت و مال و املاک و حشم و سور و شادی و طبل و علم باشد اما نسبت به پادشاه جمله نیک است چنانک خلعت کمال ملک اوست دار و کشتن و زندان همه کمال ملک اوست و نسبت به وی همه کمال است اما نسبت به خلق خلعت و دار کی (کجا) یکی باشد؟
bahar GH
2023-06-12T13:20:09.5323745
مفهوم این جمله یعنی چه ؟ صراحتا در قرآن زنا و شرک نهی شده و کسی که توبه نکند و متنبه نشود عذاب خواهد دید پس دیدگاه مولانا چیست ؟ چه عقیده ای داشته ؟ و مفهوم کلام رو من متوجه نشدم اگر کسی لطف کنه و توضیح بده ممنون میشم « زنا وپاکی و بی نمازی و نماز و کفر و اسلام و شرک و توحید جمله بحق نیکست اما نسبت بمازنِی و دزدی و کفر و شرک بدست و توحید ونماز و خیرات نسبت بما نیک است اما نسبت بحق جمله نیک است »
رضا از کرمان
2023-06-13T11:57:32.4202083
بهار عزیزم سلام      در توضیح مطلب مورد پرسش شما با فهم ناقص خودم وبهره از تفسیر جناب کریم زمانی مطلب ذیل را خدمتت نوشتم شاید راهگشا باشد .   مساله وجود شر وخیر در عالم هستی پرسش همه نوع بشر بوده وخواهد بود که حال اگر خداوند حکیم و منشا خیر است پس نمیتواند مبدع شر وبدی باشد در این صورت حکیم نیست و هر مکتب به نوعی خواسته این مشکل را پاسخ دهد  .بعضا مثل دو گانه پرستان (ثنویه)برای حدوث جهان دو مبدا قایل گشته اند اهریمن مبدا شر واهورا مبدا خیر و اهورا را از خلقت شرور مبرا کرده اند ولی در ادیان توحیدی که خداوند را خالق  کل میدانند مساله وجود شر به این صورت توجیه گردیده که اساسا خداوند خالق نیکی وخیرات وزیبایی است و وبدی وشر نیاز به مبدع مستقلی  ندارد بلکه مخلوق بالعرض اند  وجنبه عدمی دارند  یعنی مثلا سردی در اصل عدم وجود گرماست یا تاریکی زمانی وجود دارد که نور وجود نداشته باشد  پس خیر وشر هردو وجود دارند ولی شر موضوعی عدمی است نسبت به خالق ولیکن برای مخلوق موضوعی وجودی است که وجود آن برای تکامل آدمی ضروری است مثل اینکه خیاط برای دوختن جامه نیاز به برش پارچه و حتی دور ریز بخشی از آن رادارد که این مطلب (بریدن ودور ریز کردن پارچه)امری تبعی وثانوی است که جهت دوخت جامه ای فاخر نیاز است  وبه عبارت دیگر شر از آثار قضاست نه از خود قضا : گفتمش : این کفر،مقضی نه قضاست هست آثار قضا  این کفر ،راست پس قضا را خواجه از مقضی بدان  تا شکالت دفع گردد در قضا    حالا برسیم سر منظور مولانا  ایشان نیز مثل سایر متألهان( خدا پرستان) شر را عدمی میداند  وبهتر بگویم وجود شر  عبارت از عدم الخیر است واین بدان معنا نیست که آدمی باید شر را توسعه دهد  بلکه باید در جهت خیرات بکوشد ولی بدی وشر به عنوان طفیلی هستی ،وجود دارد .   در متن بالا شخصی از فراق گلایه دارد  نظر مولانا این است که اتفاقی که باعث فراق میگردد از سوی خداوند محال است (نابا یاست) وهرچه آن اتفاق از سوی خدا بوده ودر منظر شما بد است  ولی نسبت به خداوند نیک است ولی برای ما نه   ،ومثال زندان ودار  وقهر  که استعاره از شر وخلعت ومال واملاک وسور وشادی که استعاره از خیر است را میآورد که وجود هردو برای  تادیب وانظباط جامعه از منظر پادشاه خیر است ولی برای مردم شر است پس بخش کیفری وقضایی  برای امنیت جامعه از نظر حکومت کمال است ولی از برای محکوم به کیفر شر  وعیب ونقص است .  و ایشان هیچگاه توصیه به شر نکرده  وتنها جهت تفهیم مطلب ، زناوپاکی، نماز وبی نمازی ، کفر و اسلام ،ودر نهایت شرک وتوحید را در مقابل هم آورده  و هرگز شر را تایید  نکرده .   شاد باشی عزیز 
رضا از کرمان
2023-06-13T23:02:53.7703071
سلام    در تکمیل کلام قبلی گفتن ویادآوری این نکته ضروری است که روش تعلیمی مولانا مانند قرآن کریم بر پایه تمثیل وتشبیه است .تمثیل سازی وگفتن مثل‌های مناسب وبه موقع از اسلوب تعلیمی اوست تا ذهن پراکنده  سالک  را به سوی مقصود کلام رهنمون کند واز سختی فهم وخشکی کلام نیز بکاهد.
bahar GH
2023-06-16T21:34:14.1283057
از توضیحات شما و وقتی که گذاشتید کمال سپاسگزاری دارم متشکرم 🙏 لطف کردید
سمیه شکری
2023-09-29T12:24:25.3439372
لَوْ کُشِفَ الْغِطاءِ مَا اْزْدَدْتُ یَقِیْناً  اگر پرده ها کنار برود، چیزی بر یقین من افزوده نمی گردد.    وَ اِنْ مِنْ شَیْیءِ اِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلْهُ اِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُوْمٍ و هیچ چیز نیست مگر آن که گنجینه های آن نزد ماست و ما آن را جز به اندازه ای معین فرو نمی فرستیم. (حجر، آیه 21)    
سمیه شکری
2023-09-29T12:48:03.0069167
شرح صوتی فیه ما فیه مولانا   پیوند به وبگاه بیرونی