مولانا:گفت پیغامبر ز سرمای بهار تن مپوشانید یاران زینهار
❈۱❈
گفت پیغامبر ز سرمای بهار
تن مپوشانید یاران زینهار
زانک با جان شما آن میکند
کان بهاران با درختان میکند
❈۲❈
لیک بگریزید از سرد خزان
کان کند کو کرد با باغ و رزان
راویان این را به ظاهر بردهاند
هم بر آن صورت قناعت کردهاند
❈۳❈
بیخبر بودند از جان آن گروه
کوه را دیده ندیده کان بکوه
آن خزان نزد خدا نفس و هواست
عقل و جان عین بهارست و بقاست
❈۴❈
مر ترا عقلیست جزوی در نهان
کامل العقلی بجو اندر جهان
جزو تو از کل او کلی شود
عقل کل بر نفس چون غلی شود
❈۵❈
پس بتاویل این بود کانفاس پاک
چون بهارست و حیات برگ و تاک
از حدیث اولیا نرم و درشت
تن مپوشان زانک دینت راست پشت
❈۶❈
گرم گوید سرد گوید خوش بگیر
تا ز گرم و سرد بجهی وز سعیر
گرم و سردش نوبهار زندگیست
مایهٔ صدق و یقین و بندگیست
❈۷❈
زان کزو بستان جانها زنده است
زین جواهر بحر دل آگنده است
بر دل عاقل هزاران غم بود
گر ز باغ دل خلالی کم شود
کامنت ها