مولانا:گفت زن یک آفتابی تافتست عالمی زو روشنایی یافتست
❈۱❈
گفت زن یک آفتابی تافتست
عالمی زو روشنایی یافتست
نایب رحمان خلیفهٔ کردگار
شهر بغدادست از وی چون بهار
❈۲❈
گر بپیوندی بدان شه شه شوی
سوی هر ادبیر تا کی می‌روی
همنشینی با شهان چون کیمیاست
چون نظرشان کیمیایی خود کجاست
❈۳❈
چشم احمد بر ابوبکری زده
او ز یک تصدیق صدیق آمده
گفت من شه را پذیرا چون شوم
بی بهانه سوی او من چون روم
❈۴❈
نسبتی باید مرا یا حیلتی
هیچ پیشه راست شد بی‌آلتی
همچو مجنونی که بشنید از یکی
که مرض آمد به لیلی اندکی
❈۵❈
گفت آوه بی بهانه چون روم
ور بمانم از عیادت چون شوم
لیتنی کنت طبیبا حاذقا
کنت امشی نحو لیلی سابقا
❈۶❈
قل تعالوا گفت حق ما را بدان
تا بود شرم‌اشکنی ما را نشان
شب‌پران را گر نظر و آلت بدی
روزشان جولان و خوش حالت بدی
❈۷❈
گفت چون شاه کرم میدان رود
عین هر بی‌آلتی آلت شود
زانک آلت دعوی است و هستی است
کار در بی‌آلتی و پستی است
❈۸❈
گفت کی بی‌آلتی سودا کنم
تا نه من بی‌آلتی پیدا کنم
پس گواهی بایدم بر مفلسی
تا مرا رحمی کند شاه غنی
❈۹❈
تو گواهی غیر گفت و گو و رنگ
وا نما تا رحم آرد شاه شنگ
کین گواهی که ز گفت و رنگ بد
نزد آن قاضی القضاة آن جرح شد
❈۱۰❈
صدق می‌خواهد گواه حال او
تا بتابد نور او بی قال او
فایل صوتی مثنوی معنوی بخش ۱۲۸ - تعیین کردن زن طریق طلب روزی کدخدای خود را و قبول کردن او
تصاویر
کامنت ها