مولانا:گفت نوح ای سرکشان من من نیم من ز جان مردم بجانان میزیم
❈۱❈
گفت نوح ای سرکشان من من نیم
من ز جان مردم بجانان میزیم
چون بمردم از حواس بوالبشر
حق مرا شد سمع و ادراک و بصر
❈۲❈
چونک من من نیستم این دم ز هوست
پیش این دم هرکه دم زد کافر اوست
هست اندر نقش این روباه شیر
سوی این روبه نشاید شد دلیر
❈۳❈
گر ز روی صورتش مینگروی
غره شیران ازو مینشنوی
گر نبودی نوح را از حق یدی
پس جهانی را چرا بر هم زدی
❈۴❈
صد هزاران شیر بود او در تنی
او چو آتش بود و عالم خرمنی
چونک خرمن پاس عشر او نداشت
او چنان شعله بر آن خرمن گماشت
❈۵❈
هر که او در پیش این شیر نهان
بیادب چون گرگ بگشاید دهان
همچو گرگ آن شیر بر دراندش
فانتقمنا منهم بر خواندش
❈۶❈
زخم یابد همچو گرگ از دست شیر
پیش شیر ابله بود کو شد دلیر
کاشکی آن زخم بر تن آمدی
تا بدی کایمان و دل سالم بدی
❈۷❈
قوتم بگسست چون اینجا رسید
چون توانم کرد این سر را پدید
همچو آن روبه کم اشکم کنید
پیش او روباهبازی کم کنید
❈۸❈
جمله ما و من به پیش او نهید
ملک ملک اوست ملک او را دهید
چون فقیر آیید اندر راه راست
شیر و صید شیر خود آن شماست
❈۹❈
زانک او پاکست و سبحان وصف اوست
بی نیازست او ز نغز و مغز و پوست
هر شکار و هر کراماتی که هست
از برای بندگان آن شهست
❈۱۰❈
نیست شه را طمع بهر خلق ساخت
این همه دولت خنک آنکو شناخت
آنک دولت آفرید و دو سرا
ملک و دولتها چه کار آید ورا
❈۱۱❈
پیش سبحان پس نگه دارید دل
تا نگردید از گمان بد خجل
کو ببیند سر و فکر و جست و جو
همچو اندر شیر خالص تار مو
❈۱۲❈
آنک او بی نقش سادهسینه شد
نقشهای غیب را آیینه شد
سر ما را بیگمان موقن شود
زان که مؤمن آینهٔ مؤمن بود
❈۱۳❈
چون زند او نقد ما را بر محک
پس یقین را باز داند او ز شک
چون شود جانش محک نقدها
پس ببیند قلب را و قلب را
کامنت ها