گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:بلعم با عور را خلق جهان سغبه شد مانند عیسی زمان

❈۱❈
بلعم با عور را خلق جهان سغبه شد مانند عیسی زمان
سجدهٔ ناوردند کس را دون او صحت رنجور بود افسون او
❈۲❈
پنجه زد با موسی از کبر و کمال آنچنان شد که شنیدستی تو حال
صد هزار ابلیس و بلعم در جهان همچنین بودست پیدا و نهان
❈۳❈
این دو را مشهور گردانید اله تا که باشد این دو بر باقی گواه
این دو دزد آویخت از دار بلند ورنه اندر قهر بس دزدان بدند
❈۴❈
این دو را پرچم به سوی شهر برد کشتگان قهر را نتوان شمرد
نازنینی تو ولی در حد خویش الله الله پا منه از حد بیش
❈۵❈
گر زنی بر نازنین‌تر از خودت در تگ هفتم زمین زیر آردت
قصهٔ عاد و ثمود از بهر چیست تا بدانی کانبیا را نازکیست
❈۶❈
این نشان خسف و قذف و صاعقه شد بیان عز نفس ناطقه
جمله حیوان را پی انسان بکش جمله انسان را بکش از بهر هش
❈۷❈
هش چه باشد عقل کل هوشمند هوش جزوی هش بود اما نژند
جمله حیوانات وحشی ز آدمی باشد از حیوان انسی در کمی
❈۸❈
خون آنها خلق را باشد سبیل زانک وحشی‌اند از عقل جلیل
عزت وحشی بدین افتاد پست که مر انسان را مخالف آمدست
❈۹❈
پس چه عزت باشدت ای نادره چون شدی تو حمر مستنفره
خر نشاید کشت از بهر صلاح چون شود وحشی شود خونش مباح
❈۱۰❈
گرچه خر را دانش زاجر نبود هیچ معذورش نمی‌دارد ودود
پس چو وحشی شد از آن دم آدمی کی بود معذور ای یار سمی
❈۱۱❈
لاجرم کفار را شد خون مباح همچو وحشی پیش نشاب و رماح
جفت و فرزندانشان جمله سبیل زانک بی‌عقلند و مردود و ذلیل
❈۱۲❈
باز عقلی کو رمد از عقل عقل کرد از عقلی به حیوانات نقل

فایل صوتی مثنوی معنوی بخش ۱۵۱ - دعا کردن بلعم با عور کی موسی و قومش را از این شهر کی حصار داده‌اند بی مراد باز گردان و مستجاب شدن دعای او

تصاویر

کامنت ها

Hamishe bidar
2015-11-10T19:57:35
هنگامی که «موسی بن عمران » (ع) می خواست شهرهای ستمگران را فتح نماید، لشگری به فرماندهی «یوشع بن نون » و «کالب بن یوفنا» فرستاد. وقتی این لشگر به مرکز دشمن رسید، اهالی شهر پیش «بلعم باعور» که از فرزندان حضرت «لوط» بود و«اسم اعظم» را می دانست جمع شدند و به او گفتند: «موسی با لشگری فراوان آمده که ما را از شهر خارج کند.از تو تقاضا داریم آنها را نفرین کنی.»«بلعم باعور» درجواب گفت: «چگونه می توان پیغمبر خدا را نفرین کرد با اینکه مؤمنین و ملائکه با او همراه هستند.»ولی آنها پیوسته از او تقاضا می کردند ولی «بلعم» امتناع می ورزید. عاقبت پیش زن «بلعم» آمده و هدیه ای برایش آوردند و به او گفتند: «ما تقاضا داریم به هر وسیله ای که ممکن است شوهر خود را راضی کنی که بر موسی و قومش نفرین نماید.»زنِ «بلعم» پیش شوهر خود رفت و خواسته مردم را با او در میان گذاشت ولی او نپذیرفت. آنقدر اصرار ورزید که بالاخره «بلعم» راضی شد تا استخاره نماید. پس از خدا درخواست راهنمایی نمود. در خواب او را از این عمل نهی نمودند. به زن خود جریان را گفت: زنش از او خواهش کرد که برای مرتبه دوم استخاره کند و او هم کرد ولی این مرتبه جوابی نرسید.زن گفت: «اگر خداوند نمی خواست تو را منع می نمود.» و عاقبت با چرب زبانی های خود «بلعم» را فریب داد.«بلعم» سوار بر الاغ خود شد و رو به طرف کوهی رفت که مشرف بر بنی اسرائیل بود تا در آنجا آنها را نفرین کند. نزدیک کوه که رسید، خرش به زمین خوابید. پیاده شد و آنقدر آن حیوان را اذیت کرد تا حرکت نمود.مختصری راه رفت، باز خوابید. در مرتبه سوم که او را زیاد کتک زد، خداوند آن حیوان را به سخن در آورد که: «وای بر تو ای بلعم! کجا می روی مگر نمی بینی که ملائکه مرا بر می گردانند.» ولی «بلعم» برنگشت. در این هنگام الاغ رها شد و «بلعم» رفت تا مشرف بر بنی اسرائیل گردید. هر چه خواست نفرین کند، زبانش باز نشد.از او جریان را سؤال کردند. گفت:«پیش آمدی است که بوسیله آن خداوند ما را مقهور نموده است. دیگر دنیا و آخرت را از دست دادم. جز حیله راه دیگری نمانده است.» پس دستور داد تا زنها خود را آرایش کنند و با اجناس مورد نیاز به عنوان خرید و فروش داخل لشگر حضرت «موسی (ع)» بشوند و اگر کسی از سربازان قصد شهوترانی با زنی را نمود، آن زن خود را در اختیار او بگذارد، چون اگر یک نفر از این سپاه زنا بکند کارشان تمام است.»همین کار را کردند. زنها داخل سپاه شدند. شخصی به نام «زمری» فرزند «مشلوم» دست زنی را گرفت و پیش حضرت موسی (ع) آورد و گفت: «خیال می کنم نظر تو این است که جمع شدن با این زن حرام است. به خدا سوگند که هرگز از دستور تو پیروی نخواهم کرد.» پس آن زن را داخل خیمه خود نمود و با او در آمیخت. خداوند بر سپاه حضرت «موسی» (ع)، مرض «طاعون» را مسلط کرد. «فتحاص بن عیزار» که فرمانده لشگر حضرت «موسی (ع) بود در آن موقع میان سپاه نبود. بعد از مراجعت دید که «طاعون» سپاهیان را فرا گرفته است. سبب را پرسید. جریان را برایش شرح دادند. او که مردی غیور و قوی بود به طرف خیمه «زمری» رهسپار شد. موقعی رسید که او با آن زن در آمیخته بود. با یک نیزه هر دو را کشت و طاعون که تا آن ساعت باعث مرگ بیست هزار نفر از لشگر حضرت «موسی» (ع) شده بود برطرف گردید.خداوند این آیه از قرآن را در باره «بلعم باعور» نازل فرمود ه است.که: «و اتل علیهم نبا الذی آتیناه آیاتنا فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فکان من الغاوین » (1- سوره اعراف آیه 175) (یعنی: تذکر بده به آنها داستان کسی که او را آشنا به اسرار خود (اسم اعظم) نموده بودیم ولی (بواسطه نافرمانی) از او گرفتیم و شیطان در پی او افتاد و او از گمراهان شد.)
بیبسواد
2015-11-12T03:43:28
جناب همیشه بیدار،دوستانه تو صیه میکنم زیاد بی خوابی نکشید.
Hamishe bidar
2015-11-12T11:54:40
جناب بیسواد: از پند دوستانه شما ممنونم. سعی میکنم که عمل کنم!با احترام دوست عزیز!
بیبسواد
2015-11-12T14:15:30
جناب بیدار،شما کله گویا با عهد عتیق و جدید آشنایی کامل دارید چه میشود داستان استر و مردخای را نیز برای ایران دوستان این ادب خانه بیاورید.اجر شما با مولا علی
رهام
2013-05-12T12:45:57
نشاب همان تیرانداز است
یلدا ی.
2021-12-27T13:44:23.8059959
از دکتر عبدالکریم سروش : در قسمت پایانی داستان مولانا تلاطمی در افکار ایجاد می شود و نتیجه مهیبی می گیرد. اخص فدای اشرف می شود. حیوانات فدایی ادمیان می شوند . چرا می توانیم کفار را بکشیم ؟ چون مثل خر وحشی هستند! و می توان زن و فرزندشان را هم اسیر کرد.  در فقه اسلامی می توان کافر را کشت.  عقلانیت دوران مولانا این بوده و ایرادی هم به آن نبوده.  این منطق مولانا امروز پذیرفتنی نیست و عقلانیت مدرن به ما میگوید این نحوه مقابله بهترین راه دفاع نیست.   
رضا از کرمان
2021-12-27T18:19:54.8978313
سلام در پاسخ به یلدای گرامی ضمن تشکر وتایید آیات ارایه شده از سوی همیشه بیدار  حضرت مولانا در ابیات آخر به فرموده جنابعالی دیدگاه مردمان معاصر خود  که بر اساس مفاد ونظر فقهی  در جامعه نشات گرفته را عنوان میکند ولی این نکته حایز اهمیت است که ایشان هرگز موضوع را تایید یا تکذیب نکرده و باید توجه داشته باشیم در جای جای مثنوی برای  توضیح وبسط دادن پیامهای اخلاقی وعرفانی  ناگزیر به استفاده از تمثیلات گوناگونی گشته واز یک منظر به نوعی شاهکار واعجاز نموده ،  تا شنونده به مفهوم پیام ایشان نزدیک شود ومطلب را بتواند هضم وفهم کند  مثل همین جا که میگوید خر  اگر چه برای انسان آنروز  بسیار حیوان مفید وکاربردی است وکشتن آن برای آدمی مفید فایده نیست (لا اقل برای مسلمانان مصرفی ندارد)ولی زمانی که وحشی میگردد و برای صاحبش یا دیگران مزاحمت ایجاد میکند وخطر آفرین میگردد علیرغم اینکه به واسطه خوی حیوانی وعدم دانش نمیتواند این توحش را از خودش دور کند انسان مجاز وناگزیر میگردد که اورا بکشد  کشتن در اینجا بصورت مجاز وتمثیل آورده شده با نگاهی به ابیات قبلی متوجه میشویم که منظور ایشان این است که حیوانات وحشی بدلیل اینکه با انسان مانوس نیستند نسبت به حیوانات دست آموز واهلی دارای رتبه ومقام کمتری هستند  انسان کنایه از اولیا الله وحیوانات کنایه از مردمان است وبرداشت بنده این است که آدمیانی که از نصایح واندرز اولیا وبزرگان متوحش میشوند وتن به پند وموعظه نمیدهند هلاک میگردند واشاره ای به آیه ۴۹ سوره مدثر دارد که خداوند میفرمایند که( تبهکاران) گویی همانند خران  گریزانی هستندکه از شیران درنده میگریزند حال منظور چیست؟  درآموزه های حضرت مولانا در باره عقل مطالب متعارض ومختلف وجود دارد  گاهی آن را خوار وگاهی دارای مرتبه قلمداد میکند  یا به گفته دیگر عقل ممدوح وعقل مذموم  ونکته دیگر این است که از نقطه نظر حکما ما دارای دو عقل هستیم یکی عقل نظری ودیگری عقل عملی  عقل نظری  یا علمی به مجموعه دانش وتجربیات هرکس گفته میشود که اکتسابی است مثلا ما میفهمیم که چه چیزهای برای ما مضر است و عقل عملی زمانی کاربردی میشود که ما به اندوخته های علمی وتجربی خود جامعه عمل بپوشانیم  بگذریم که در مثنوی انواع دیگر عقل مثل عقل جزیی ،عقل معاش، قوه ادراک قدسی،قوه شیطنت وهوش تزویر، عقل ایمانی وعرشی و عقل کلی یا عقل کل نیز اشاره شده وبا تمثیلات مشابه مطلب برای شنونده باز گردیده است که در اینجا صرفا به همین بسنده میکنم  برگردیم به موضوع ، کشتن حیوانات وحشی که با آدمی مانوس نیستند وبعضا برای ما خطرناکند  مباح شده پس آنانی که با وجود دانش از دم روحانی اولیای خدا گریزانند  نیز مدهور الدمند وکشتنش مباح است باز هم کنایه از کشتن عقل مذموم  است و تمامی این ابیات قبلی را حالا کشتن خر یا کافران را بر سبیل تمثیل برای بیت آخر آورده که میفرماید  باز عقلی کو رمد از عقل عقل کرد از عقلی،به حیوانات نقل  یعنی ان عقل آدمی که از عقل کل یا خرد خداوندی بگریزد  درواقع به مرتبه حیوانیت سقوط کرده  وباید آنرا کشت چون نه تنها برای شخص مفید نیست بلکه ضرر نیز در پی دارد . البته طبق مفاد کتب فقهی فقط کشتن کافران حربی  واسارت زن وفرزندانشان  مجاز ومباح است وگرنه در گذشته واکنون کفار با مسلمانان  مراوده ،تجارت وهمزیستی حالا نه شاید مسالمت آمیز داشته ودارند وباز تاکید میکنم که به کار بردن تمثیلات از طرف مولانا یا سایر ادبا دلیل بر موافقت یا مخالفت با اصل موضوع نیست   وشاید خود بنده هم به نوعی با حضرتعالی هم عقیده و هم نظر باشم  بدلیل اینکه اسلام با شعار صلح ودوستی پا به منصه ظهور گذاشت ولی  کاملا اینگونه نبود ولا اقل رفتار مسلمانان در فتح ایران و فجایع مندرج در کتب تاریخی خود گواه وشاهد این ماجراست در صورتی که پارسیان هیچگاه کافر نبودند  ومعتقد به آیین  زردشت وپیرو کتاب اوستا بوده ویا حد اقل کافر حربی نبودند  والله اعلم  شاد وخرم باشید