مولانا:زید را اکنون نیابی کو گریخت جست از صف نعال و نعل ریخت
❈۱❈
زید را اکنون نیابی کو گریخت
جست از صف نعال و نعل ریخت
تو که باشی زید هم خود را نیافت
همچو اختر که برو خورشید تافت
❈۲❈
نه ازو نقشی بیابی نه نشان
نه کهی یابی به راه کهکشان
شد حواس و نطق بابایان ما
محو نور دانش سلطان ما
❈۳❈
حسها و عقلهاشان در درون
موج در موج لدینا محضرون
چون بیاید صبح وقت بار شد
انجم پنهان شده بر کار شد
❈۴❈
بیهشان را وا دهد حق هوشها
حلقه حلقه حلقهها در گوشها
پایکوبان دستافشان در ثنا
ناز نازان ربنا احییتنا
❈۵❈
آن جلود و آن عظام ریخته
فارسان گشته غبار انگیخته
حمله آرند از عدم سوی وجود
در قیامت هم شکور و هم کنود
❈۶❈
سر چه میپیچی کنی نادیدهای
در عدم ز اول نه سر پیچیدهای
در عدم افشرده بودی پای خویش
که مرا کی بر کند از جای خویش
❈۷❈
مینبینی صنع ربانیت را
که کشید او موی پیشانیت را
تا کشیدت اندرین انواع حال
که نبودت در گمان و در خیال
❈۸❈
آن عدم او را هماره بنده است
کار کن دیوا سلیمان زنده است
دیو میسازد جفان کالجواب
زهره نه تا دفع گوید یا جواب
❈۹❈
خویش را بین چون همیلرزی ز بیم
مر عدم را نیز لرزان دان مقیم
ور تو دست اندر مناصب میزنی
هم ز ترس است آن که جانی میکنی
❈۱۰❈
هرچه جز عشق خدای احسنست
گر شکرخواریست آن جان کندنست
چیست جان کندن سوی مرگ آمدن
دست در آب حیاتی نازدن
❈۱۱❈
خلق را دو دیده در خاک و ممات
صد گمان دارند در آب حیات
جهد کن تا صد گمان گردد نود
شب برو ور تو بخسپی شب رود
❈۱۲❈
در شب تاریک جوی آن روز را
پیش کن آن عقل ظلمتسوز را
در شب بدرنگ بس نیکی بود
آب حیوان جفت تاریکی بود
❈۱۳❈
سر ز خفتن کی توان برداشتن
با چنین صد تخم غفلت کاشتن
خواب مرده لقمه مرده یار شد
خواجه خفت و دزد شب بر کار شد
❈۱۴❈
تو نمیدانی که خصمانت کیند
ناریان خصم وجود خاکیند
نار خصم آب و فرزندان اوست
همچنانک آب خصم جان اوست
❈۱۵❈
آب آتش را کشد زیرا که او
خصم فرزندان آبست و عدو
بعد از آن این نار نار شهوتست
کاندرو اصل گناه و زلتست
❈۱۶❈
نار بیرونی به آبی بفسرد
نار شهوت تا به دوزخ میبرد
نار شهوت مینیارامد به آب
زانک دارد طبع دوزخ در عذاب
❈۱۷❈
نار شهوت را چه چاره نور دین
نورکم اطفاء نار الکافرین
چه کشد این نار را نور خدا
نور ابراهیم را ساز اوستا
❈۱۸❈
تا ز نار نفس چون نمرود تو
وا رهد این جسم همچون عود تو
شهوت ناری براندن کم نشد
او بماندن کم شود بی هیچ بد
❈۱۹❈
تا که هیزم مینهی بر آتشی
کی بمیرد آتش از هیزمکشی
چونک هیزم باز گیری نار مرد
زانک تقوی آب سوی نار برد
❈۲۰❈
کی سیه گردد ز آتش روی خوب
کو نهد گلگونه از تقوی القلوب
کامنت ها