مولانا:در بخارا بندهٔ صدر جهان متهم شد گشت از صدرش نهان
❈۱❈
در بخارا بندهٔ صدر جهان
متهم شد گشت از صدرش نهان
مدت ده سال سرگردان بگشت
گه خراسان گه کهستان گاه دشت
❈۲❈
از پس ده سال او از اشتیاق
گشت بیطاقت ز ایام فراق
گفت تاب فرقتم زین پس نماند
صبر کی داند خلاعت را نشاند
❈۳❈
از فراق این خاکها شوره بود
آب زرد و گنده و تیره شود
باد جانافزا وخم گردد وبا
آتشی خاکستری گردد هبا
❈۴❈
باغ چون جنت شود دار المرض
زرد و ریزان برگ او اندر حرض
عقل دراک از فراق دوستان
همچو تیرانداز اشکسته کمان
❈۵❈
دوزخ از فرقت چنان سوزان شدست
پیر از فرقت چنان لرزان شدست
گر بگویم از فراق چون شرار
تا قیامت یک بود از صد هزار
❈۶❈
پس ز شرح سوز او کم زن نفس
رب سلم رب سلم گوی و بس
هرچه از وی شاد گردی در جهان
از فراق او بیندیش آن زمان
❈۷❈
زانچ گشتی شاد بس کس شاد شد
آخر از وی جست و همچون باد شد
از تو هم بجهد تو دل بر وی منه
پیش از آن کو بجهد از وی تو بجه
کامنت ها