مولانا:بانگ بر وی زد نمودار کرم که امین حضرتم از من مرم
❈۱❈
بانگ بر وی زد نمودار کرم
که امین حضرتم از من مرم
از سرافرازان عزت سرمکش
از چنین خوش محرمان خود درمکش
❈۲❈
این همی گفت و ذبالهٔ نور پاک
از لبش میشد پیاپی بر سماک
از وجودم میگریزی در عدم
در عدم من شاهم و صاحب علم
❈۳❈
خود بنه و بنگاه من در نیستیست
یکسواره نقش من پیش ستیست
مریما بنگر که نقش مشکلم
هم هلالم هم خیال اندر دلم
❈۴❈
چون خیالی در دلت آمد نشست
هر کجا که میگریزی با توست
جز خیالی عارضی باطلی
کو بود چون صبح کاذب آفلی
❈۵❈
من چو صبح صادقم از نور رب
که نگردد گرد روزم هیچ شب
هین مکن لاحول عمران زادهام
که ز لاحول این طرف افتادهام
❈۶❈
مر مرا اصل و غذا لاحول بود
نور لاحولی که پیش از قول بود
تو همیگیری پناه ازمن به حق
من نگاریدهٔ پناهم در سبق
❈۷❈
آن پناهم من که مخلصهات بوذ
تو اعوذ آری و من خود آن اعوذ
آفتی نبود بتر از ناشناخت
تو بر یار و ندانی عشق باخت
❈۸❈
یار را اغیار پنداری همی
شادیی را نام بنهادی غمی
اینچنین نخلی که لطف یار ماست
چونک ما دزدیم نخلش دار ماست
❈۹❈
اینچنین مشکین که زلف میر ماست
چونک بیعقلیم این زنجیر ماست
اینچنین لطفی چو نیلی میرود
چونک فرعونیم چون خون میشود
❈۱۰❈
خون همیگوید من آبم هین مریز
یوسفم گرگ از توم ای پر ستیز
تو نمیبینی که یار بردبار
چونک با او ضد شدی گردد چو مار
❈۱۱❈
لحم او و شحم او دیگر نشد
او چنان بد جز که از منظر نشد
کامنت ها