مولانا:گفت ای ناصح خمش کن چند چند پند کم ده زانک بس سختست بند
❈۱❈
گفت ای ناصح خمش کن چند چند
پند کم ده زانک بس سختست بند
سختتر شد بند من از پند تو
عشق را نشناخت دانشمند تو
❈۲❈
آن طرف که عشق میافزود درد
بوحنیفه و شافعی درسی نکرد
تو مکن تهدید از کشتن که من
تشنهٔ زارم به خون خویشتن
❈۳❈
عاشقان را هر زمانی مردنیست
مردن عشاق خود یک نوع نیست
او دو صد جان دارد از جان هدی
وآن دوصد را میکند هر دم فدی
❈۴❈
هر یکی جان را ستاند ده بها
از نبی خوان عشرة امثالها
گر بریزد خون من آن دوسترو
پایکوبان جان برافشانم برو
❈۵❈
آزمودم مرگ من در زندگیست
چون رهم زین زندگی پایندگیست
اقتلونی اقتلونی یا ثقات
ان فی قتلی حیاتا فی حیات
❈۶❈
یا منیر الخد یا روح البقا
اجتذب روحی وجد لی باللقا
لی حبیب حبه یشوی الحشا
لو یشا یمشی علی عینی مشی
❈۷❈
پارسی گو گرچه تازی خوشترست
عشق را خود صد زبان دیگرست
بوی آن دلبر چو پران میشود
آن زبانها جمله حیران میشود
❈۸❈
بس کنم دلبر در آمد در خطاب
گوش شو والله اعلم بالصواب
چونک عاشق توبه کرد اکنون بترس
کو چو عیاران کند بر دار درس
❈۹❈
گرچه این عاشق بخارا میرود
نه به درس و نه به استا میرود
عاشقان را شد مدرس حسن دوست
دفتر و درس و سبقشان روی اوست
❈۱۰❈
خامشند و نعرهٔ تکرارشان
میرود تا عرش و تخت یارشان
درسشان آشوب و چرخ و زلزله
نه زیاداتست و باب سلسله
❈۱۱❈
سلسلهٔ این قوم جعد مشکبار
مسلهٔ دورست لیکن دور یار
مسلهٔ کیس ار بپرسد کس ترا
گو نگنجد گنج حق در کیسهها
❈۱۲❈
گر دم خلع و مبارا میرود
بد مبین ذکر بخارا میرود
ذکر هر چیزی دهد خاصیتی
زانک دارد هرصفت ماهیتی
❈۱۳❈
آن بخاری غصهٔ دانش نداشت
چشم بر خورشید بینش میگماشت
هرکه درخلوت ببینش یافت راه
او ز دانشها نجوید دستگاه
❈۱۴❈
با جمال جان چوشد همکاسهای
باشدش ز اخبار و دانش تاسهای
دید بردانش بود غالب فرا
زان همی دنیا بچربد عامه را
❈۱۵❈
زانک دنیا را همیبینند عین
وآن جهانی را همیدانند دین
کامنت ها