گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:گفت من مستسقیم آبم کشد گرچه می‌دانم که هم آبم کشد

❈۱❈
گفت من مستسقیم آبم کشد گرچه می‌دانم که هم آبم کشد
هیچ مستقسقی بنگریزد ز آب گر دو صد بارش کند مات و خراب
❈۲❈
گر بیاماسد مرا دست و شکم عشق آب از من نخواهد گشت کم
گویم آنگه که بپرسند از بطون کاشکی بحرم روان بودی درون
❈۳❈
خیک اشکم گو بدر از موج آب گر بمیرم هست مرگم مستطاب
من بهر جایی که بینم آب جو رشکم آید بودمی من جای او
❈۴❈
دست چون دف و شکم همچون دهل طبل عشق آب می‌کوبم چو گل
گر بریزد خونم آن روح الامین جرعه جرعه خون خورم همچون زمین
❈۵❈
چون زمین وچون جنین خون‌خواره‌ام تا که عاشق گشته‌ام این کاره‌ام
شب همی‌جوشم در آتش همچو دیگ روز تا شب خون خورم مانند ریگ
❈۶❈
من پشیمانم که مکر انگیختم از مراد خشم او بگریختم
گو بران بر جان مستم خشم خویش عید قربان اوست و عاشق گاومیش
❈۷❈
گاو اگر خسپد وگر چیزی خورد بهر عید و ذبح او می‌پرورد
گاو موسی دان مرا جان داده‌ای جزو جزوم حشر هر آزاده‌ای
❈۸❈
گاو موسی بود قربان گشته‌ای کمترین جزوش حیات کشته‌ای
برجهید آن کشته ز آسیبش ز جا در خطاب اضربوه بعضها
❈۹❈
یا کرامی اذبحوا هذا البقر ان اردتم حشر ارواح النظر
از جمادی مردم و نامی شدم وز نما مردم به حیوان برزدم
❈۱۰❈
مردم از حیوانی و آدم شدم پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
حملهٔ دیگر بمیرم از بشر تا بر آرم از ملایک پر و سر
❈۱۱❈
وز ملک هم بایدم جستن ز جو کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم آنچ اندر وهم ناید آن شوم
❈۱۲❈
پس عدم گردم عدم چون ارغنون گویدم که انا الیه راجعون
مرگ دان آنک اتفاق امتست کاب حیوانی نهان در ظلمتست
❈۱۳❈
همچو نیلوفر برو زین طرف جو همچو مستسقی حریص و مرگ‌جو
مرگ او آبست و او جویای آب می‌خورد والله اعلم بالصواب
❈۱۴❈
ای فسرده عاشق ننگین نمد کو ز بیم جان ز جانان می‌رمد
سوی تیغ عشقش ای ننگ زنان صد هزاران جان نگر دستک‌زنان
❈۱۵❈
جوی دیدی کوزه اندر جوی ریز آب را از جوی کی باشد گریز
آب کوزه چون در آب جو شود محو گردد در وی و جو او شود
❈۱۶❈
وصف او فانی شد و ذاتش بقا زین سپس نه کم شود نه بدلقا
خویش را بر نخل او آویختم عذر آن را که ازو بگریختم

فایل صوتی مثنوی معنوی بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را وتهدید کنندگان را

صوتی یافت نشد!

تصاویر

کامنت ها

خسرو (آئینه)
2015-08-14T16:50:36
با تشکر از زحمات اداره کنندگان سایتکلمه مستقسقی اشتباه چاپ شده و بایدمستسقی باشد. ضمنا در بسیاری از موارد مولانا معنا را فدای قافیه میکند و متعاقب ان سعی در ایجاد مفهومی مستطاب بقول خودش برای ان قافیه نامناسب دارد. بدون انکه وارد تفصیل و تعبیر این نظر گردم به ابیات از گر بریزد خونم آن روح الامینجرعه جرعه خون خورم همچون زمینو بعد از ان در مفهوم خونخواره بودن و متعاقبا اتصال ان به سوره البقره توجه کرده و سعی کنید تمثیلات خونخوارگی را توجیح نمائید.
ایزدجو
2015-09-21T22:28:13
بانو روفیای گرامیآیا دلیلی علمی میشناسید که بعد از مرگ زندگی وجود داردیا آنچه را گذشتگان گفته اند باید قبول کرد و دلیل نخواستکه هرکه آمد مارا هشدار داد که بهراسید که عقابی هست و جهنمیبا احترام
روفیا
2015-09-21T11:29:30
البته آنچه مولانای عزیز درباره مراحل رشد و نمو ما حدس میزند خواندنی است ولی آنچه درباره مراحل بعد از مرگ میگوید این پرسش را در ذهنم ایجاد میکند که اگر ما همان جماد و نبات و حیوان هستیم که تکامل یافتیم در مرحله انسانی به نوعی خودآگاهی self consciousness دست یافته ایم ولی در مراحل قبلی یا فاقد این حس بودیم یا حافظه ما در مرحله آدم شدن به کلی پاک شده است !پس از طی مرحله مرگ چه خواهد شد ؟آیا حافظه مان دوباره پاک خواهد شد یا ارتقاء داده خواهد شد و مثلا از خود آگاهی به خدا آگاهی خواهد رسید ؟
امید راهی
2015-09-20T22:08:41
بعضی اشعار مثنوی شریف را بعضی ها تغیر میدهند نمیدانم با اینکار خود چه چیزی را حاصل میکنند. بگذارید لطفاً کلمات را سرجای خود شان، تحریف نکنید. این چندین بار است که در صفحۀ تاریخ ما می نگرم اشعار عرفا را تغیر میدهند. اگر بیشتر از حضرت مولانا میدانید لطفاً یک مثنوی دیگر بنویسید. سعی نکنید که به زعم خود مثنوی را تصحیح کنید. این شعر ذیل را که تحریف کرده اید صورت درستش را هم برای تان مینویسم. شعر تحریف شده. حملۀ دیگر بمیرم از بشر .... تا برآرم از ملایک پر و سرپر و سر در متون قدیمی مثنوی شریف وجود ندارد. صورت درستش ازین قرار است. حملۀ دیگر بمیرم از بشر .... تا برآرم از ملایک بال و پرلطفاً شعر را دوباره اصلاح کنید. و در شعر دیگر هم دستبرد نموده اید که صورت صحیح انرا هم به شما مینویسم. شعر تحریف شده. بار دیگر از ملک قربان شوم..... آنچه اندر وهم ناید آن شومصورت درست شعر.بار دیگر از ملک پران شوم ... آنچه اندر وهم ناید آن شوم. خواهش میکنم اشعار مثنوی شریف را از تحریف و دستبرد نگه دارید. ممنون شما.
روفیا
2015-09-26T15:49:12
ایزد جوی گرامیگمان نمی کنم در وادی علوم تجربی هرگز دلیلی بر این امر یافته باشند .هر چه هست علوم نظری است .مولانا نیز به همین موضوع اشاره میکند .استدلالش این است که چون ما همان جمادیم که تکامل یافته ایم قاعدتا مرگ هم یک سیر تکاملی دیگر است .اینکه آدم ها چقدر به علوم تجربی و چه میزان به علوم نظری credit بدهند بستگی به دو فاکتور درونی و بیرونی تاریخچه زندگیشان دارد .باور کنید دیگر از این حرف تکراری خودم ملول شده ام .بستگی به هوش و گیرایی و قدرت فیزیکی و سطح سلامت و خانواده و مدرسه و شهرو کشور و زمان و دوران تاریخی و میزان عشق و خشونتی که از محیط دریافت کرده اند دارد . من ادعا نمیکنم آنچه من میگویم درست محض است یا آنچه شما در این لحظه از ذهنتان خطور میکند درست یا غلط است .من بر این باورم که از نقطه ای که من ایستاده ام دنیا این شکلی است .و از نقطه ای که شما ایستاده اید آن شکلی .و یک نقطه بی تردید درست محض است .که انسانی که میخواهد بیاموزد بدون هیچ تعصبی در جستجوی آن نقطه است .مثلا بارها دیده و شنیده ایم در محافل گوناگون درباره چند همسری پیامبر اسلام یا روابط شمس و مولانا یا عرفان یا شرابخوارگی حافظ بحث میشود .من هر گاه خود را در این موقعیت قضاوت می یابم با خود می اندیشم اگر من یک استاد دانشگاه پرینستون بودم یا کودکی در میانه جنگ یمن یا یک جوانک در دهه شصت در امریکا در اوج خودنمایی ال اس دی یا خود گالیله یا یکی از همسران پیامبر یا هر کس دیگری ...چگونه قضاوت میکردم ؟بدون شک قضاوت های بسیار متفاوت و متناقض .از آنجا که آن جوانک تحت تاثیر ال اس دی و آن استاد دانشگاه پرینستون هیچکدام نمی توانند جور دیگری به قضیه نگاه کنند پس همه در نقطه ای که ایستاده اند درست میگویند و از آنجا که اطلاعات همه آنها ناقص و سودهی شده است پس نظر همه نادرست است .من به این نتیجه میرسم که اساسا قضاوت کاری نادرست است .تنها کاری که باید بکنم این است که آن نقطه مرکزی ، آن ریسمان الهی را در هر موردی پیدا کنم .کاری به این ندارم در کجا به دنیا آمده ام . چند بار در طول عمرم صلوات شنیده ام . چند بار مرگ بر این و مرگ بر آن . من سعی میکنم همه سودهی ها و تبلیغات را دور بریزم و تلاش میکنم با یک ذهن خالی به هر پدیده بیندیشم . آیا در مورد پدیده bias شنیده اید ؟اخیرا دانشمندی کشفیاتی در این زمینه داشته و جایزه نوبل را از آن خود کرده است .او ثابت کرد که پدیده سو گیری که تحت تاثیر اطلاعات قبلی ذهن است چقدر قدرتمند است و خلاصی از آن در قضاوت های روزمره چقدر دشوار .از یافته های این دانشمند در معاملات کلان بازار بورس جهان استفاده میشود .او راهکار های خلاصی از سوگیری جهت اتخاذ تصمیمات نزدیکتر به درست محض را بررسی میکند .
گیوه چی حمید
2015-07-06T11:20:11
سلامتآب کم جو تشنگی آور بدست / تا بجوشد آبت از بالا و پستحضرت مولانا میگوید تو آب هستی درون کوزه که زندان توست. بدنت را بزن به آب و بگذار روحت که تکه ای ار آب روان است با روح عالم یکی شود و بدان که پشیمان نخواهی شد. تو را از جایی دیگر به اسارت به اینجا آورده اند و از نفیرت مرد و زن نالیده اند و تو مرغ باغ ملکوتی و کوزه ترا محصور کرده، پس کوزه را بزن به آب و بگذار حقیقت وجودیت در جوی جاری شود. بنابر این با همنوعانت به خوبی رفتار کن، طبیعت را دوست داشته باش، تو آب تمیز هستی، بدی ها را بشوی و عیب دیگران را با آب کر که در وجودت است، آبکشی کن تا موقع وصل شدن به خالق فرا رسد و بدان که به آرزوهایت خواهی پیوست چون تو از علم خاک نیستی.
ناشناس
2015-07-06T10:58:25
سخنانی رفته است در باب این شعر از جناب سروش، به سایت مدرسه مولانا رجوع کنید، شاید سیرابتر شوید.
حمزه رمضانی
2015-12-14T22:08:41
مراحل تکاملی را مولانا به خوبی بیان داشته . موجوداتی که در عالم هست خارج از اینها نیست . این نکته را بایستی گوش زد کرد که این سیر تکاملی در این دنیاست . و همیشه امکان این وجود دارد که از مرحله ای به مرحله دیگر صعود یا نزول کرد . پس مستعد بودن انسان به چنین قابلیتی این را به ذهن متبادر میکند که انسان معجونی از همه موجودات است . نظرتان چیست ؟
امین
2015-12-19T23:36:45
شعر جالبی بود
میاحیان
2014-12-23T00:14:01
هرکس مرا بشاخت عاشقم شد هرکه عاشقم گردید عاشقش شدم و هرکه راعاشق شدم او را کشتم و خود خون بهایش هستم . آب آن کوزه که جوی شد را تکلیفی جز به کان انالیه راجعون چیز دیگری است؟آیا جز خدای ، الله. تبارک و تعالی که از روح جاودان خود بر کالبد خاکیم دمید به جز جاودانگی ، در هر دو شکل پاداش و جزا . پیام دیگری برایمان به ارمغان گذاشته است؟ . اصل ما جاودانگی شده است از نفخت من نفسی است . آلوده اش نکنیم چرا که جاودانه ایم .آمین یا رب العالمین.
روفیا
2015-03-17T00:18:06
نامی یعنی انکه نمو دارد یعنی بالنده .و چون جماد در مقابل ان امده است پس جماد یعنی چیزی که نمو ندارد یعنی frozen یا solid است .
نیما
2016-09-29T02:31:00
درود بر شما بزرگواراناین همه جدل برای یک شعر؟؟؟ خودتون رو جای مولانا گذاشتید تا حالا؟؟مشکل از اونجا پدیدار شد که بسیاری از شما جناب مولانا رو بسان قدیسان منزه و مبری از خطا انگاشتید. ازو بتی ساختید و در بالاترین طاقچه نشاندید و امان از روزی ک به قول بزرگان طشتش فُتد از آسمان ...ممکنه مولانا ،سعدی و هر شخص دیگری پیرامون موضوع یا نژاد یا حتی جنسیتی نظری بدور از انصاف یا اخلاق امروزی ما داشته باشه، این ک دنبال مبری کردن اونها باشیم یا بخواهیم با واژه های پیچیده و تفسیرهای بعضا با نمک و خالی از واقعیت ثابت کنیم که اونها اینجور اخلاقی نداشتند ب دور از انصاف بوده و وقت هدر دادن است.کسانی که شعر بر قلبشان وارد میشه با کسانی که شعر رو می سرایند متفاوت هستند.امروز بشر با علم و خرد وارد کارزار میشه، میبینید که حتی ب تمامی کتب آسمانی هم ب دیده ی تردید نگاه نیکنند چه برسه ب شعر شعرا .هر کسی از ظن خود شد یار من . وز درون من نجست اسرار منو ب قول جناب حافظ : جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنهچون ندیدند حقیقت ره افسانه زدندهرگز فراموش نکنید ک مولانا، سعدی ، حافظ ، فردوسی و... در روزگار خودشون زیستند و در بسیاری از موارد زیر بیرق اخلاقیات و رسومات آن زمان دست ب سرایش زدند. تفکیک ایشان از زمان و مکان زیستشان اشتباه است.ارادتمندم
...
2016-12-06T13:47:30
چندتا نکته از حاشیه ها به نظرم رسید که با اجازتون میگمبه نظرم راجع به موضوع زن اصلا بحث کسره و ... نیست. اول اینکه کلا در اون دوره زن ستیزی بوده. همین ماجرای مشورت کردن با زن و خلاف نظرش عمل کردن خیلی جاها هس، مثلا تو مرصادالعباد. اما به نظر میرسه مولوی تو این زمینه خیلی روشن فکر بوده و از دوران خودش خیلی جلوتر. مثلا تو فیه ما فیه میگه از بیرون رفتن زن جلوگیری نکنید، مهم ذات انسانه، محدودیت اجباری خوب نیست و ...گذشته از این مسائل حداقل در مورد این بیت تقریبا مطمئنم که کلمه زن کاملا فارغ از نگاه جنسیتی به کار برده شده. مولوی خیلی جاها چه تو مثنوی چه تو دیوان شمس مرد و زن رو مخالف هم و در حوزه غیرت و تهور و شجاعت و صفاتی از این دست به کار برده. چنان کاهل بدم کان را نگویم / چو دیدم روی تو مردانه گشتماز طرفی می بینیم خیلی جاها مرد و زن رو کنار هم و به مفهوم برابری در شان و مقام آورده:در نفیرم مرد و زن نالیده اندبنا بر این تصور من اینه که در این موارد هیچ خدشه ای به مقام زن از طرف مولوی وارد نمیشه، فقط مفهوم مرد نبودن و مردانگی لازم برای انجام کارهای سخت رو نداشتن مد نظره.من اولین باری که این قسمت جالب از مثنوی رو خوندم بی اختیار ذهنم به سمت تناسخ رفت. هرچند خودم با مفهوم تناسخ چالش دارم ولی جالب بود که دیدم یه نفر به این موضوع اشاره کرد. دوست عزیز من فکر نمی کنم مولوی مستقیما اشاره به تناسخ داشته باشه. بلکه احساسم اینه صرفا رنگ و بوی تناسخ از حرفش برداشت میشه. اون هم به خاطر اشتراک قابل توجه موتیف های عرفان اسلامی و عرفان شرقیه. در واقع بعید میدونم مولوی معتقد به تناسخ باشه. ولی شمه هایی از این موضوع در راه تکاملی که مربوط به طرز فکر خودش در مورد عرفان اسلامیه دیده میشه.
بهروز behrouz_m۸۷@yahoo.com
2016-12-06T11:51:31
با سلام لطفاً تلفظ ((جستن زجو)) را با اعراب گذاری بنویسید.و معنی آن را هم بگویید.ممنون
محمد
2016-12-21T23:56:31
به نظر من هم بیت مولوی را بایستی اینگونه خواند:سوی تیغ عشقش ای ننگِ زنانصد هزاران جان نگر دستک‌زنانعبارت « ننگِ زنان » را نیز مولانا تنها در مفهوم اصطلاحی آن بکار برده است و قطعاً روی سخن مولانا با زنان نبوده و قصد تحقیر ایشان را نداشته است. یادمان باشد هنرمند شاعر از اصطلاحات زمانۀ خودش استفاده می کند حال اگر هزار سال بعد یک اصطلاح وجهۀ بدی پیدا کند، این دیگر تقصیر آن شاعر که نیست. بگذریم.خنده دار است که بعضی ها آن را ننگزنان - بدون کسره- می خوانَند.
هیچ
2016-11-13T22:30:26
اول و آخر یاراز جمادی مردم و نامی شدموز نما مردم به حیوان برزدممردم از حیوانی و آدم شدمپس چه ترسم کی ز مردن کم شدمحملهٔ دیگر بمیرم از بشرتا بر آرم از ملایک پر و سروز ملک هم بایدم جستن ز جوکل شیء هالک الا وجههبار دیگر از ملک قربان شومآنچ اندر وهم ناید آن شومپس عدم گردم عدم چون ارغنونگویدم که انا الیه راجعونپر واضح است که در اینجا مولوی از یک سیر تکاملی سخن به میان آورده که بسیاری آن را به تناسخ نسبت داده اند. نیک پیداست که مولوی از یک تکامل صوری سخن گفته و به خطا به مقایسه ذهنی میان کالبدهای متفاوت پرداخته و یکی را نسبت به دیگری کمتر یا بیشتر دانسته در حالی که عالم هستی و هر چه که در آن موجود است برون از هر نقش و صورت در ماهیت خود یکی و یکسان است و هر مقایسه و ارزش گذاری محصول ذهن آدمی می باشد. در مثال این ذهن آدمی است که پروانه را به جهت قابلیت پرواز کامل تر از کرم ابریشم می داند در حالی که این دو در ماهیت وجودی خود یکی و واحدند. خرده دیگری بر این سخن مولوی وارد است و آن اینکه در اینجا مقام ملایک را برتر از مقام انسان دانسته و این بر خلاف گفته قرآن و احادیث به اصطلاح معتبر است که انسان را اشرف مخلوقات و حتی برتر از ملک شمرده اند. حتی با فرض اینکه مولوی تحت تاثیر عرفان اسلامی نبوده که به یقین بوده، سخن از فرشته به میان آوردن نشان از بی خردی مولوی در اینجاست، چرا که هیچ برهان عقلی نمی تواند بر وجود یا عدم وجود فرشتگان صحه گذارد. نکته آخر قابل ذکر است که اگر به گفته مولوی با فرض اینکه مقصد و هدف از خلقت رسیدن به وصال ذات الهی در عدم می باشد پس یقیناً تمامی موجودات زنده در راه رسیدن به ذات هستند و این یعنی هم اکنون بی ذات و بی ماهیت هستند که مهملی بیش نیست، از طرفی دیگر اگر تمامی موجودات ماهیت دارند و با ذات همراهند پس هدف و مقصودی در تکامل نمی تواند وجود داشته باشد، چرا که ذات الهی کمال مطلق است و نیازی به تکامل ندارد. حال اینکه آنچه ذهن انسان در بعد زمان و مکان شاهد آن است تکامل صوری است که هیچ هدف و قصدی در آن نیست زیرا که در حقیقت تکاملی در کار نیست بلکه هر آنچه که هست می نماید جلوه ای از ذات الهی است که در ماهیت خود یکی و یکسان است. در مثال هر حیوان، هر انسان، هر گیاه و بطور کل هر ذره به ذات واحد و کامل است. این ساختار ذهن انسان است که بدنبال مقصد و هدف و دلیلی برای توجیه وجود خویش است ورنه خارج از بعد زمان و مکان هیچ مطلق است و بس!لازم به ذکر است که این متن به جهت انتقاد یا تخریب جایگاه مولوی نیست بلکه مثالی است اجمالی برای بیان این حقیقت که حتی روشن بینان حقیقی نیز در بعضی موارد سخن خطا به میان آورده اند و مهمتر از همه اینکه هرگز نباید از هیچ کسی بت ساخت چرا که هر کس به نسبت ظرفیت خود دریافت می کند و هیچ انسانی (از پیام آوران رحمت گرفته تا مردم عامی و این فقیر) عاری از خطا نیست!
سینا
2016-01-03T13:34:01
بنام حق تعالیدر مورد سیر تکامل و بهتر است بگویم سیر کمال معنوی دوستان میتوانند با توجه به این اییات جناب مولانا به کتاب راه کمال نوشته دکتر بهرام الهی که به فارسی هم ترجمه شده (انتشارات جیحون) رجوع کنند.
محمدعلی
2016-03-23T21:50:06
خانم روفیا و ایزد جوی عزیز. مولانا در این شعر" ازجمادی مُردم و ......." از یک پدیده ای صحبت میکند که امروزه بوسیله علم و دانش ثابت شده است. دانش هم میگوید که ، بعد از بیگ بانگ و در یک مرحله ای مینرال ها فرم گرفتند وبعد گیاهان ووووو . مولانا با علم لدنی خود ،گذشته ما را دقیقاً دیده برای ما باز گو میکند. بنا بر این هر چه را هم در باره آینده بگوید صد در صد درست است.
سیدمحمد
2016-03-26T22:48:17
دوستدار عزیز اجازه میخواهم در تأئید شما و سمانه بانو چند نمونه از تحقیر خانمها در اشعار بزرگان بیاورم از مولویحملهٔ زن در میان کارزارنشکند صف بلک گردد کار ، زارحملهٔ ماده به صورت هم جریستآفت او هم‌چو آن خر از خریستوصف حیوانی بود بر زن فزوناز سعدی نیز :تحقیر زنان : زهره مردان نداری چون زنان در خانه باشچو زن راه بازار گیرد بزنوگرنه تو در خانه بنشین چو زنبپوشانش از چشم بیگانه رویوگر نشنود چه زن آنگه چه شویزن نو کن ای دوست هر نوبهارکه تقویم پاری نیاید بکارحتا شاعر معاصر پژمان بختیاری فرزند بانو ژاله ، شاعر سرشناسبلاست زن که خدا در بلا بگیردشان بلا، بلا به جان فریب آشنا بگیردشاناز این جماعت ناحق شناس مردگداز خدای را چه بگویم خدا بگیردشانبه پیش چشم تو با یک سخن برانگیزند هزار فتنه که چشم قضا بگیردشانبه کشتزار محبت به سان صاعقه اند که برق حادثه سر تا به پا بگیردشانچو دیرگیر بود خشم حق، از آن ترسم که جان خلق بگیرند تا بگیردشانبهشت را چه تمتع بود چو زن با ماست مگر که مالک دوزخ ز ما بگیردشانکشیده اند و کشیدیم و می کشند بلا مولویز دست زن که خدا در بلا بگیردشانزر و زن را به جان مپرست زیرا برین دو، دوخت یزدان کافری راجهاد نفس کن زیرا که اجریست برای این دهد شه لشکری رانفس خود را زن شناس ، از زن بترزآنک زن جزویست ، نفست کل شرمشورت با نفس خود گر می کنیهرچه گوید کن خلاف آن دنیو ازین دست بسیار است. مینینم که ان بانوی آموزگار + سمانه خانم } بجا انتقاد کردند و به همت جناب دوستدار ، به نتیجه رسیدیمبا قدر دانی از حسن نظر بانو روفیا و بابک گرامی در تبلور اینگونه بحثها .
روفیا
2016-03-24T23:41:04
اختیار دارید سمانه جانمخالفت یا موافقت کردن با هر نظری چونان انرژی هسته ای حق مسلم شماست!مادامی که شما یا هر کس دیگری کسی را نیازرده باشید بر روی دیده و دل حقیر جای دارید.
بابک چندم
2016-03-24T23:45:55
دوستدار عزیز، 1-آمار را نمی دانم ولی توجه به آن بی مورد و بی معنیست، و شما را هم مطمئن نیستم که بدانی ننگ چند بار در دیوان شمس و مثنوی آمده، آیا می دانی ؟2-در بیتی که شما خود اشاره فرمودی هم ننگ آمده!3- در همان بیت نیز نون آخر ننگین و جانان هر دو ساکنند 4-اگر کسره را در این بیت استفاده کنید یعنی ننگِ زنان و دستکِ زنان بیت بی معنی می شود5- تنها موردی که بنده دیدم اهانت به زن را آورده اید، یک بیت از مولانا بود و در آنجا هم عرض شد که می باید مطمئن شد که بیت الحاقی نبوده باشد، و در تطبیق نسخ مختلف دید آیا اینگونه بوده و یا خیر.اگر آشنایی کوچکی با نسخ خطی داشته باشید یقیناً می دانید که کاتبان گاه به سهو و گاه به عمد دست در کتب برده و نه تنها واژگان را عوض می کردند که ابیات را کم و زیاد و حتی برخی از غزلها را به سلیقه خود حذف و برخی دیگر را اضافه می نمودند. این نظر تمامی ( و نه اکثر) صاحبنظران و دست اندرکاران این زمینه است.اگر موارد بیشتری از اهانت موجود است لطف کنید و بنده را نیز آگاه فرمائیدسپاسگزار می شوم
روفیا
2016-03-25T00:03:04
درود دوستان عزیزمگر اگر نیم بیت اول را بدون کسره ی ننگ بخوانیم اشکال وزنی پیدا نمی شود؟؟ننگِ زنان هم که بی معنیست، سوی تیغ عشقش ای ننگِ زنان دیگر یعنی چه؟؟آخر اینجا مولانا آنقدر عصبانی نیست که مخاطبش را ننگٍ زنان خطاب کند، بلکه دارد درباره درد اشتیاق می گوید،هر دو احتمال دور از ذهن به نظر می رسد، یحتمل اشتباهی در کار است.
دوستدار
2016-03-25T01:14:51
جناب بابک، گفتگو بر سر ننگ به تنهایی نیست ، سخن از ننگ زدن است که بسیار کم به کاررفته است و صفت حالیه از ننگ زدن ' ننگ زنان ' مانند پای کوبان،.... دودیگر که ننگ و دستک قافیه نیستند و اصلا در اینجا ردیف جای آنرا گرفته است ، زنان ، که در هردو مصراع تکرار شده است از دست بردن های کاتبان نیز بی اطلاع نیستم دو دیگر همانگونه که مستحضرید من در خواندن متون چاپی مشکل دارم چه رسد به نسخه های خطی!و سر انجام کم نیستند مواردی که آقای بلخی زنان را تحقیر کرده است.
سمانه ، م
2016-03-25T01:19:04
روفیای عزیز من هم به همین شکست مصرع : سوی تیغ عشقش گمان بردم ” ننگ ِ زنان “ باید صحیح باشد ولی چون به وثوق و علم بابک گرامی ایمان دارم و همیشه از ایشان آموخته ام ، گفتار ایشان را بی چون و چرا پذیرفتماینکه میگویید : مولانا عصبانی نیست و در باره ی درد اشتیاق می گوید ، من به شک افتادم ، چون در بیت قبلی: ای فسرده عاشق ننگین نمد ، به نظر میرسد که تحقیر می کند .روفیای گرامی ما به پیچیده گویی های جناب مولوی در اکثر اشعارش به خصوص در مثنوی معنوی عادت داریم ، که مثنوی شناسان نیز در تعبیر و تفسیر آنها متفق القول نیستند . راست میگوئید امکان اشتباه بسیار است مثلاً درین چند بیت نگاه کنید : حملهٔ دیگر بمیرم از بشرتا بر آرم از ملایک پر و سروز ملک هم بایدم جستن ز جوکل شیء هالک الا وجههبار دیگر از ملک قربان شومآنچ اندر وهم ناید آن شومدر مصرع دوم ، بعضی میگویند بال و پر درست استیا ، در پنجمی ، بار دیگر از ملک پران شوم به جای قربان شومبله ، امکان اشتباه هست ، ولی حالا که چنین بیتی هست و جایگزینی نیست خوب است که نظر دوستدار عزیز را که می فرماید : ”ننگ زدن بسیار بسیار کم به کار رفته است“مد نظر داشته باشیم ، واقعاً من تا به حال ننگزدن ندیده بودم ولی ، انگ زدن را چرا . در صورتی که بابک گرامی به ننگ اشاره میکنند و نه به ننگزدنبا احترام به دوستان عزیزم ، ممنونم که این بحث را دنبال می کنید و من در مکتب شما دوستان بسیار می آموزمهمین مباحث دوستانه مرا پایبند تاریخ ما کرده استشاد باشید
دوستدار
2016-03-25T01:21:10
روفیای گرامی، ننگ زنان ، باصدای زیر ننگ ، به مانای آنکه مایه ننگ زنان است !!مایه شرمندگی است برای بلخی و هم آنا ن که حتا امروز از به کار بردن اصطلاح بدتر از چاله میدانی :" از زن کمتر ' ابایی ندارند . بر من ببخشایید تنها از برای روشنگری بود
سمانه ، م
2016-03-25T01:42:42
دوستدار گرامی من انقدر ها به اهانت هایی که به زنان می شود حساس نیستم زیرا انقدر توهین کرده اند که در آنها پشیزی ارزش نمی بینم ولی وقتی ادیبان و آموزگاران معنوی ما چنین کنند به قول شما مایه ی شرم است و حساسیت بر انگیز شاید چنین نباشد ولی ، باور کرده ام که بیشتر مذهبیون چنین می کنند با اینکه رگ به اصطلاح غیرتشان در مواقع غیر ضروری به جوش می آید ولی قلباً زن را برده و زیر دست میدانندشاید هم به قول روفیای عزیز ما در جایگاه آنان نیستیم تا به قضاوت بنشینیمشاد باشید
بابک چندم
2016-03-25T01:50:42
روفیای عزیز،پیش تیغ عشقش آی ننگ زنان...کلاه آ فراموش نشود و گاف همچنان ساکن استاین ادامه بیت قبل است:...کو ز بیم جان زجانان می رمدروز نام و ننگ :1-روز جنگ و جدال 2-روز ساز و آوازو روز ننگ و نبرد:روز جنگ و جدال به گمانم که اگر به جای ننگ زنان، وَنگ زنان را آورده بود هیچ کَسی مشکلی نداشت و همه می فهمیدیم ونگ آن بی نوا زیر شمشیر عشقش به هوا خاسته...باری،دوستان معنی مشخص می شود یا باید پروژه هلو برو تو گلو را پیاده کنیم؟
دوستدار
2016-03-25T05:25:37
جناب بابک، بسیار سپاسگزار خواهم شد اگر پروژه یاد شده را در باره دو بیت مربوط به هم پیاده فرمایید.ای فسرده .....
سید محمد
2016-03-25T02:02:51
حال که در مورد بی مهری های ادیبان به مادران و زنان صحبت شد :بد نیست به گوشه ای از گفتار اسلامی ندوشن ادیب معاصر توجه کنیم: ، فکر می‌کنم بزرگترین سوء تفاهمی که در حق شاهنامه صورت گرفته، درباره‌ی زن است، و آن این است که انگاشته اند که شاهنامه یک (کتاب ضد زن) است و فردوسی هم میانه ی خوشی با زن نداشته، در حالی که سرتاسر شاهنامه درست عکس این را می نماید. این یک تلقی عوامانه است. به این علت می گویم عوامانه چون یک بیت مجعول را دلیل آورده اند که از فردوسی نیست و الحاقی است. می‌گوید:زن و اژدها هر دو در خاک بهجهان پاک از این هر دو ناپاک بهاین مربوط به داستان سودابه است ، به علت خیانتی که این زن به سیاوش می کند . فردی که دل پری از زن داشته ، بنا به تفنن این را ساخته و به فردوسی نسبت داده است ؛ در حالی که در شاهنامه های اصلی تر ، اثری از آن دیده نمی شود . سه چهار بیت دیگر هم نظیر آن هست که باز یا جنبه ی الحاقی دارند و یا مناسبت هایی در پشت آنهاست . شما وقتی برای کسی داستان می گویید مناسبت هایش را از زبان قهرمان داستان رعایت می کنید . در آن لحظه ی خاص اقتضا داشته که آن حرف از زبان آن قهرمان زده شود . قهرمانان شاهنامه کسانی هستند که غلیان احساسی دارند . همیشه با استدلال منطقی و حسابگرانه حرف نمی زنند . اما واقعیت آن است که زنان شاهنامه با شخصیت ترین و آراسته ترین زنان را در کل ادبیات فارسی تشکیل می دهند . شما کتاب دیگری را پیدا نمی کنید که اینقدر از زنان برجسته از جهات مختلف ، نظیر رودابه ، سیندخت ، تهمینه ، فرنگیس و منیژه و دیگران نشان داشته باشد . با اوصافی که فردوسی از این زنان دارد ، در هیچ کتابی اینقدر مقام زن بالا گرفته نشده و در هیچ کتابی زن اینقدر از جهات مختلف قابل احترام نیست . آن چیزهایی که بعدها به زن ها نسبت داده شده که گفته شده زن باید کنج آشپزخانه باشد ، فرمانبر باشد و بهترین تعریفش آن است که گفته اند (( نشینند و زایند شیران نر )) و یا آنکه حسنش آن است که از خود ابراز شخصیت نکند ، یعنی چیزهایی ما در ادبیات فارسی خودمان نظیرش را زیاد پیدا می کنیم ، و در ادبیات کشورهای دیگر نیز ، این صفت ها درست در شاهنامه عکس آن دیده می شود . واقعا این تهمتی است که به شاهنامه بسته شده . توصیفی که در اول داستان (( بیژن و منیژه )) فردوسی از همدم و همسر خود می کند یکی از زیباترین تصویرهایی است که از یک زندگی خانوادگی بشود به دست داد . آن زن که به فردوسی توصیه می کند که داستان (( بیژن و منیژه )) را به شعر بکشد به احتمال زیاد ، همسرش بوده . باید بار دیگر خواند و دید .
سمانه ، م
2016-03-24T00:26:36
روفیا ی عزیز ، جناب محمدعلی اجازه دارم با نظرات آقای ایزد جو ی گرامی موافقت داشته باشم؟ محمد علی گرامی ، اینکه میفرمائید مولانا علم لدنی دارد را از کجا میدانید ؟ هیچ علمی بدون آموختن و تجربه بدست نیامده ، هرکس نظریه ای در مورد گذشته دارد لزوماَ از آینده خبر دار نیست که می فرمایید صددرصد درست است . ترجمه ی جماد هم مینرال نیست ، که معنی مینرال ، معدنی و کانی ست، لطفاً اگر از علم و دانشی خبر دارید که{ ناپدیده } بعد از مرگ را ثابت کرده به بنده هم اطلاع دهید. با احترام به عقاید شما روفیای عزیزم ، با شما موافق نیستم ، ” که از نقطه ای که “من ایستاده ام دنیا این شکلی است .و از نقطه ای که شما ایستاده اید آن شکلیاین یعنی خود را به دست محیط سپردن و به اصطلاح جوگیرشدن ، وقتی پای استدلال علمی و تشخیص خرد در میان است همه در یک نقطه ایستاده ایم . بنده جناب مولوی عزیز را گرفتار و جوگیر شده ی محیط میدانم ، وگرنه آنچه را در مورد پس از مرگ می فرمود با عقل و علم و دلیل خردمندانه می سنجید از پر حرفی ، پوزششاد زی بردوام
سمانه ، م
2016-03-24T01:04:08
باز هم چشم ما به فرمایشات جناب مولوی روشنسوی تیغ عشقش ای ننگ زنانصد هزاران جان نگر دستک‌زنان لطفاً کسی هست معنای مصرع اول را به جز توهین به خانم ها بداندممنون می شوم
بابک چندم
2016-03-24T06:00:46
سمانه خانم جان،ننگزنان کسره ندارد و بر وزن دستکزنان است و گاف و کاف ساکنند، به زنان ربطی ندارد و با زدن سر و کار دارد... یعنی آنکه ننگ می زند و آن دیگری که دستک می زند...بی احترامی به زنان در کار نیست...
سمانه ، م
2016-03-24T10:49:34
آه ه ه ه ه ، سپاس ، بابک گرامی سابقه ی جناب مولوی مرا به اشتباه انداختچه خوب که شما هستیدشاد باشید
دوستدار
2016-03-24T17:43:06
بابک گرامی، ننگ زدن بسیار بسیار کم به کار رفته است با این حال نگاه به بیت پیش از آن؛ ای فسرده.... و وزن نامناسب ، اگر ننگ صدای زیر نداشته باشد و از همه مهمتر سابقه درخشان آقای بلخی در آحترام به زنان ، مادران کفه را به سوی دیدگاه سمانه بسیار بسیار سنگین میکند . و چون همیشه" مانا در نهان سراینده "
دوستدار
2016-03-24T19:00:26
جناب محمد علی، در باب علم لدنی آقای بلخی و بیگ بنگ!! و آگاهی او از آینده و گذشته! توجه سرکار و دیگرسینه چاکان ایشان و نظریه بیگ بنگ و داروین و...... را به نظر مسکویه رازی در تکامل حیات جلب میکنم:" آمیزش جوهرهای نخستین موجد پست ترین جلوه زندگی یعنی عالم جمادی شد.سپس مرحله برتر فرارسید و عالم نباتی پدید آمد.نخست علف خودرو ودرختان گوناگونی که دارای برخی صفات حیوانی اند. جلوه ای که نه گیاهی و نه حیوانی است مانند مرجانها که میانجی گیاه و جانورند. پس موجوداتی چون کرمهاکه از قوه حرکت و حس لمس برخوردارند.پس مرحله جانوران عالی که از هوش روز افزون بهره دارند. مرز مرحله انسانیت زندگی میمونی است.میمون تکامل بیشتر می یابد رفته رفته راست بالا و خداوند فهم میگردد ، انسان."مسکویه زاده336- هجری قمریبلخی زاده 604 هجری قمریآقای داروین زاده 1803 میلادی تبدیل تقویم ها بر عهده شماست. مانا بسیار روشن است.
۹۵
2016-03-25T12:24:57
دکتر اسلامی(!) ندوشن: "یا مناسبت هایی در پشت آنهاست"دکتر جان با این توجیه می توان از زن ستیز ترین افراد تمام طول تاریخ ، شاعر یا غیر شاعر، با شعور یا بی شعور، هم دفاع کرد و به قول سمانه(همان دوستدار) گفت: مانا در دل سراینده و گوینده و بقیه.
دوستدار
2016-03-26T05:55:13
روفیای گرامی، نخست اینکه کلاه بر سر همزه ننهید، که آی نیست و ای است. دو دیگر ، روی سخن شاعر با ننگین نمدی است که از بیم جانروی از جانان بر می تابد ازین رو در بیت بعدی ویرا نکوهش میکند : چشم بگشای ! بنگر که صدها هزار جان شیفته دستک زنان به سوی تیغ او می شتابند، و تو ای مایه ننگ زنان! بیم جان داری؟ ( مرد میدان عشق نیستی)سدیگر، جناب بابک ای بسا از فرط روشنی مانای شعر ، به حدس و گمان پرداخته اند و به نامیزانی ترازوی بلخی رسیده اند. و سر انجام سر کار به درستی مشکل وزن نامیزان مصراع مورد گفتگو را با 'آی" و بی صدای زیر ننگ در یافته اید.
بابک چندم
2016-03-26T12:18:28
دوستدار عزیز،در باب مصراع نخست این بیت به احتمال خیلی خیلی خیلی زیاد و قریب به یقین آنچه شما آوردید صحیح و بنده در خطا بودم... و کلاه بیخودی سر الف گذاشتم...که بابت این قصور پوزش می طلبم...ولی آنچنانکه اینچنین باشد این ننگ بر می گردد به همین شخص که مایه بی آبرویی زنان شده و نه زنان که بی آبرویند... مانند شخصی که ننگ دین، یا ملت، یا قوم بشر و و و...باشد، که خوب این اوست که مایه ننگ است و نه آن دیگران، و چنانچه او پاک شود یا از میان برود دیگر ننگی برای دیگری و دیگران نمی ماند...سپاس که با روشنگری معنای مصراع را برتافتید، ولی مانای (نظیر،مانند، شبیه...) آنرا ندیدم بیاورید؟...فراموش نفرمایید که پرسش و صورت مسئله پیرامون بی احترامی به زن و زنان بود، و بنده همچنان منتظر عرضه نمونه هایی دیگر از جنابعالی نشسته ام...امید و صد امید که این انتظار تا به قیامت نکشد..
بابک چندم
2016-03-26T13:05:26
دوستدار جان،این از قلم افتادو آن اینکه به خدای احد و واحد قسم که بنده فقط سر الف کلاه گذاشتم، و هیچ اهتمامی برای کلاه گذاردن بر سر همزه نکردم... که طبیعت همزه چنان باشد که کلاه سرش نرود... و بنده هم درمانده ام که جناب همزه چگونه سر و کله اش به میدان کشیده شد؟ باری به هر جهت، ما همچنان منتظریم...
دوستدار
2016-03-26T18:19:09
بابک گرامی، نیازی به سوگند خوردن نیست ، الف قبول حرکت نمی کند ، چه خود حرکت است و گر در آغاز ُواژه ، کلاه بر سر خواهد داشت . همزه پارسی اما، قبول حرکت میکند ؛ ای فسرده ، ای ننگ زنان، اگر دستم رسد بر چِرخ گردون و الله اعلم، و مرگ او آبست و او جویای آب،و خویش را بر نخل او آویختمعذر آنرا که ازاو بگریختم و گستاخیم ببخشایید و ناتوانیم ،که آماری دقیقاز خوار شمردن زنان در دست ندارم. خوانده ام اما که بلخی به درخواست شمس که طلب شاهد ازاو کرده بود پاسخی ( نننگ +گین ) داد.
دوستدار
2016-03-26T22:25:07
دوستان، و اما راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکر شکن شیرین گفتار، در تفاوت همزه و الف آورده اند:آنکه به قامت الف،بر در خانه می ایستد در تب وتاب، بی کلاه، همزه است. به حرمش راه نیست که: " تو دربرون چه کردی که درون خانه آََ َیی ؟؟" بالای یار اما، بر در کلاه بر سر دارد، به سرای اندر کلاه بر می گیرد، گاه دست در گردن یاری ، گاه تنها در میان جمع. " دل جایی دیگر دارد"
بابک چندم
2016-03-26T00:45:03
روفیا جان،از قرار ترازوی جنابش مشکل داشته و میزون نبوده، گویا فغانش را هم به عرش رسانده که این "مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا"... حال من را چند کیلو می زده نمی دانم...باری چنانچه بیشتر می طلبید، می باید خِر (یقه) خود حضرتش را بچسبید، ولی آنچه که عیان است اینکه دستک زنان کسره ندارد و بالطبع ننگ زنان نیز هم...
بابک چندم
2016-03-25T13:54:25
دوستان عزیز،سمانه جان،وثوق و علم و بنده؟ سر سازگاری کجا هویدا شد؟سید محمد جان،سپاس از شما.از قضا در زمان سعدی و یا کمی پیشتر ملکه آن ولایات بنت سعد خاتون (نام دقیقاً در خاطرم نیست) بود و همین مقام زن را در آن زمان می رساند. کمی بعد در زمان حافظ خان سلطان همسر شاه محمود حاکم اصفهان پنهانی با شاه شجاع مکاتبه داشت و به او قول یاری علیه شوی خود می داد، که اینهم نشان از نفوذ و قدرت زن دارد.برای همین هم از دوستان تقاضا کردم چنانچه موارد بیشتری از زن ستیزی و خوار نمودن زنان در ابیات ادیبان مولوی و سعدی هویداست آنانرا عرضه فرمایند، چرا که با استناد بر یکی دو بیت زن ستیزی آنان مسجل نمی شود و سوء سابقه را برایشان نمی توان منظور کرد.دوستدار جان،اطاعت می شود، و بنده در حد وسع هلو را می پزم.باری،ای فسرده عاشقِ ننگین نمدکو زبیم جان زجانان می رمدسوی تیغ عشقش آی ننگ زنانصد هزاران جان نگر دستک زنانای فسرده عاشقِ ننگین نمد...ای عاشق افسرده که جامه ات(خرقه) ننگین استکو ز بیم جان زجانان می رمد...که از ترس جان دادن از جانان (معبود) می گریزیدر اینجا عاشق افسرده است و جامه اش ننگین، چرا که از ترس جان دادن از معشوق، که جان او را گیرد، می گریزد.عاشقی که از معشوق گریزد که دیگر عاشقِ معشوق نیست (...که باید در قدمش سر و جان درباخت) و همانا عاشق جان خود است، لاجرم عشق او مجازی است و علت افسردگی و ننگین بودن جامه اش آشکار می شود.سوی تیغ عشقش آی ننگ زنان...*این بیت سعدی را تداعی می کند و در موازات همانست:عاشق آنستکه بیخویشتن از ذوق سماعپیش شمشیر بلا رقص کنان میایدننگ زنان به گمانم بر آمده از همان روز ساز و آواز باشد و روز جنگ و جدل، بدین معنا که در روز جنگ و نبرد (پیش تیغ عشقش) آواز خوانان(سرمست) زیر تیغ عشق بیا...فرهنگ معین ننگ را به معنای شهرت و آوازه آورده، و نام و ننگ را شهرت و آبرو، و شرم و خجلتکه آنزمان معنای آن می شود که از شرم و حیا و برای آبرو و آوازه ات زیر تیغ عشق بیا...صد هزاران جان نگر دستک زنان...صد هزاران جان را ببین که دست افشانند ( در رقص و سازند)دستک زدن: 1-دست بر دست زدن برای خواندن و طلب کردن کَسی2-آواز دادن بدو دست باصولدستک زنان: در حال ضرب گرفتن با دست* (کتاب تاریخ عرفان و عارفان ایرانی آورده:"می گویند روزی اتابک ابی بکر بن سعد زنگی از سعدی می پرسد: بهترین و عالی ترین غزل زبان فارسی کدام است؟ سعدی در جواب یکی از غزلهای جلال الدین محمد بلخی (مولوی) را میخواند که مطلعش این است:هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راستما بفلک میرویم عزم تماشا کراست برخی گفته اند که سعدی این غزل را برای اتابک فرستاد و پیغام داد: هرگز اشعاری بدین شیوایی سروده نشده و نخواهد شد، ای کاش به روم میرفتم و خاکپای جلال الدین را بوسه می زدم"کتاب فوق منبع و ماخذ را ذکر نکرده، چنانچه دوستی آگاهی از آن داشت سپاسگزار می شوم راهنمایی کنید.)دوستدار جان،شما هم عرضه موارد بیشتر اهانت را زیر سبیلی در نفرما، چرا که اگر با سماجت بنده آشنا باشی می دانی که از هم الان تا روز قیامت دست از دامانت نخواهم کشید!...
روفیا
2016-03-25T21:11:24
بابک عزیزنمی دانم آیا من شعر خواندن را فراموش کرده ام یا چشمانم عیب پیدا کرده چیزی را نمی بینند!؟آخر من کلاه هم که بر سر الف میگذارم باز وزنش درست از کار در نمی آید!
سمانه ، م
2016-03-25T12:30:08
سید محمد جان مرا به یاد سخنی از کسروی انداختی که گفت : فردوسی بزرگ سی سال رنج برد تا زبان فارسی را زنده نگه دارد ، حالا مردم ما بر گور او فاتحه ی عربی می خوانند .درود بر مردی که به زادگاهش عشق ورزید و {زایشگران } مادران و زنان را گرامی داشت
اوریا
2016-05-09T17:05:04
این ابیات اشاره به نظریه "تطور مخلوقات" دارند که نظریه ای معنوی در بین علمای اسلامی بوده؛ نظریه تکامل رو هم که مربوط به حیطه زیست شناسی ه، بعضی از علما بهش قائل بودند. امّا به نظر میرسه که مولانا اوّلین کسی ه که این دو نظریه معنوی و مادی رو در ابیات مزبور با هم تلفیق کرده و در واقع تکامل مادّی رو نشانه ای بر تکامل معنوی گرفته.
یاسین
2012-08-14T07:48:23
با سلا م لطفا شرح این متن را اگر امکان دارد برایم بفرستید
ناشناس
2013-03-16T16:27:39
در بیت دوم کلمه مستسقی صحیح است
مهدی
2012-12-09T22:48:35
سلام این شعر را از جمادی مردم و نامی شدموز نما مردم به حیوان برزدممردم از حیوانی و آدم شدمپس چه ترسم کی ز مردن کم شدمحملهٔ دیگر بمیرم از بشرتا بر آرم از ملایک پر و سروز ملک هم بایدم جستن ز جوکل شیء هالک الا وجههبار دیگر از ملک قربان شومآنچ اندر وهم ناید آن شومپس عدم گردم عدم چون ارغنونگویدم که انا الیه راجعون ایا مبحث تفسیری آن را دارید اگر دارید لطفا برایم ایمیل نمائید با تشکر حداد
حسین
2011-04-10T19:47:00
در بیت بیستم، در مصراع دوم(تا بذ آرم از ملایک بال و پر) صحیح هست
حسین
2011-04-10T19:52:06
منبع : متن کامل مثنوی معنوی ،انتشارات پژوهش، مهدی آذریزدی
امین کیخا
2013-12-18T01:37:20
و اما داستان پرستو یا پرستوک یا فرشتوک یا فرستوک همه یعنی فرستاده و پیامبر و گویا نیاکان ما از نگاه کردن به مرغان آینده را پیش می دیده اند که به مرغوازدن و مروازدن شناخته است که نخستین یعنی فال نیک زدن و دومی یعنی فال بد زدن اما بالوایه را دکتر پرتو برای ابابیل گزاشته است .اما برای اینکه لری هم نوشته باشم پرستو به لری می شود سی پریسک یا سی پلیشک اما کردی ان می شود شی پلیشق که تا شمال عراق همین لغت را به کار می برند و البته نماد زیبا روی نزار است !البته در برابر دلبران ستنبه و گبز!
امین کیخا
2013-12-18T01:20:19
درود بر ان بزرگواران من پرتو را ندیده ام ولی اگر نگاه شما به ابو القاسم پرتو است که ادیبی بزرگوار هستند که فرهنگ واژه یاب را نوشته اند . و من بسیار نادیده شاگردی ایشان کرده ام . درود بر آن پدر و این پسر و آن دوستان و آن انجمن .
امین کیخا
2013-12-17T14:14:06
جماد بربسته جمادات بر بستگان
امین کیخا
2013-12-17T09:39:18
درود به محمدعلی جماد را دکتر پرتو بربستگان ترجمه کرده اند
محمدعلی
2013-12-17T08:55:34
مولانا در شعر ازجمادی مردم و.......سیر تکاملی انسان را از مرحله پیدایش جمادات ( مینرال ها) و بعد پیدایش نباتات ( گیاهان) وبعد پیدایش حیوانات و انگاه انسان . مولانا نتیجه میگیرد که هر بار که از یک حالت مردیم و بحالت دیگری در آمدیم بهتر وکاملتر شدیم بنا بر این نبایستی از مرگ بترسیم .در مرحله دیگراز حالت انسانی میمیرم به عالم ارواح وارد شده و در مقام فرشتگان در میآیم . از عالم فرشتگان هم خواهم گذشتکل شئ........قسمتی از آیه قرآن یعنی همه چیز هلاک میشود و میمیرد بجز ذات الهی. از مرتبه فرشتگی نیز فانی شوم و تحول بعدی من حتی در وهم آدمیان هم نمی گنجد. پس به عدم (عالم بی نشانی) تحول پیدا میکنم و عدم با نوایی به لطافت نوای ارغنون به من میگوید ٫ ما از خداییم و بسوی او برمیگردیم.
محمدعلی
2014-10-23T07:13:37
با سلام به آقای امین کیخا. باتوجه به آگاهی های علمی در باره تکامل . بهترین معنی برای جماد . به نظر من مینرال میباشذ. دست حق بهمراهت
زهرا
2019-12-21T03:42:18
سالها پیش(1362) با درویشی آشنا شدم که بوسیله هیپنوتیزم چندین نفر از اطرافیانم را به زندگی های گذشته برد.جالب اینکه طی گذشت 36سال ،هرکداممان اتفاقاتی که در زندگی مان پیش آمد ارتباط شدیدی با گناهان قبلمان داشت که حقانیت این کارراثابت میکرد.بله واقعا ما زندگی های بسیاری میکنیم تا «آنچه اندر وهم ناید»بشویم.. چندین ملیون زندگی...به اندازه نفوس بشر فقط زندگی انسانی طی میکنیم.(یادم به صحبت معجزه وارحضرت علی ع میافتد : من در تمام شما زیسته ام!)
Ali_J²
2019-12-27T17:25:41
با سلاملطفا بیت بیست و سوم مصرع دوم تصحیح شودگویدم انا الیه راجعونواژه "که" اضافی‌ست و وزن شعر را به هم زده‌استبا تشکر
عارف
2019-12-18T15:38:06
سوی تیغ عشقش آ ننگزنانصد هزاران جان نگر دستک‌زنان
یاعلی
2020-04-18T01:12:54
جناب هیچ اندکی اصطلاحات درست را با بسیاری عقاید پوچ و بی اساس و تحقیق نشده بهم آمیخته ای. التماس تامل و تفکر
۸
2020-05-10T05:52:07
آ سید علی آقا،پس این دوستان بی جهت به بلخی بیچاره می تازندآب از سر چشمه گل آلود است!!
s.Ali
2020-05-10T01:57:48
ظاهراً بیشترین بحث در مورد ننگ زنانه. و بحث بر سر تحقیر زن در اشعار. که متاسفانه بسیاری از دوستان در اشتباهند. ننگ در ننگ زنان کسره داره. اما نکته اصلی اینجاست که در ادبیات عرفانی و در عرفان و تصوف، زن یعنی هم زن و هم مرد و هر کسی به جز انسان کامل. در اصل تمام مردان و زنان زن هستند و ربطی به مذکر یا مونث بودن نداره. به بیان ساده تر زن به کسی گفته میشه که مردانگی نداره چه مونث باشه چه مذکر
برگ بی برگی
2020-03-15T13:51:19
ای فسرده عاشق ننگین نمدکو ز بیم جان ز جانان می‌رمدسوی تیغ عشقش ای ننگ زنانصد هزاران جان نگر دستک‌زنانجوی دیدی کوزه اندر جوی ریزآب را از جوی کی باشد گریزآب کوزه چون در آب جو شودمحو گردد در وی و جو او شودشاید انسان مرفه امروز با وجود همه سرگرمی ها و امکانات تفریحی بسیار افسرده تر از انسان هم عهد مولانا باشد و همین امر شاهد درستی کل شیء هالک الا وجهه میباشد که انسان هر آنچه غیر از او را مرکز خود قرار دهد به آرامش و شادی بی سبب نخواهد رسید چرا که همه نمدهایی که ما عاشق و دلبسته شان هستیم و بسیار سخت به آن چسبیده آیم از جنس ماده و جسم بوده و لاجرم آفل و هالک هستند . انواع باورها و اعتقادات نیز از جنس ماده میباشند و لذا مولانا میفرماید این آفلین موجب ننگ بشریت و انسان است و مگرز ما امروزه از چنین آفلینی چون پدیده داعش و مشابهات آن تبری نمی جوییم و موجب ننگ انسان نمی دانیم پس قطعاً سایر چیزهای فنا پذیر برآمده از جسم نیز چنین هستند . در مصرع دوم مولانا ادامه میدهد که این افسردگان به دلیل ترس از دست دادن این نمد های بی ارزش که به جانشان بسته است از خدا گریزان هستند و گمان میبرند اگر به خدا زنده شوند این جان هم هویت شده یا نمدها از آنان گرفته شده ، مفلس و بدبخت میشوند .پس ای انسان چسبیده به این نمدها که از فرط ترس و نگرانی مایه ننگ زنان هستی اگر خود را به تیغ عشق آن یگانه بسپاری یعنی دل را خالی از عشق این نمدهای آفل کرده و عاشق او شوی خواهی دید صد هزاران جان اصیل واصل به حق به استقبال آمده و دست افشانی و شادمانی میکنند . در روزگاران قدیم به دلیل اینکه زور بازوی جنگاوران مایه شجاعت مردان بود بسیار کم به زنان فرصت بروز شجاعتشان داده می شد و تعبیر مولانا در اینجا اهانتی به زنان محسوب نمی شود و صرفاً برای رساندن معنی بکار رفته است ، زنان کوبانی در عصر ما گواه و سندی بز دلاوری ، شجاعت و جنگاوری شیر زنان میباشند .در بیت بعد میفرماید اگر شجاعت این را داشتی که زیر تیغ عشقش بروی یعنی اگر هم هویت شدگی های با این چیز های این جهانی و نمدها را رها کردی پس آب زندگانی در تو جریان خواهد یافت اما به این نیز بسنده نکن و این آب اندک را به جریان اصلی آب متصل کن تا جاودان شده خود منبع آب زندگانی شوی (مابقی و تتمه نمدها را نیز با کار فراوان بر روی خود رها کن )و این همان سیر تکاملی معنوی میباشد که مولانا در ابیات زیبای پیش از آن تصویر کرده بود و مراد مردن به من کاذب خود در این جهان است و نه مراحل پس از مرگ جسمانی انسان که نمی دانیم چیست .در خاتمه از بیانات بسیار سودمند همه بزرگواران سپاسگزارم که بهره های فراوان بردم .موفق و پایدار باشید
ژوز
2019-06-28T18:55:27
این همه بحث با زبان‌های خودنمایانه سر هیچ و پوچ. که چی؟ خب هر بچه دبستانی می‌فهمد که ننگِ زنان است. اگر بدانند که قافیه چیست و ردیف چیست. ننگ که با دستک قافیه نیست، پس زنان مصراع اول جمع زن است. حالا مثلاً زن-ستیزی مولوی را ماست-مالی کردید، مشکل دیگری به نظرتان در اندیشه-های والای ایشون نیست؟ مشکل مولوی نیست. مشکل شمایید که دوست دارید مولوی را با معیارهای سازمان ملل متحد بسنجید
علی اکبر
2019-07-19T05:22:16
سیر تکامل در کلام مولانا رو بعضیا با سیر تکامل داروینی مرتبط دانستندو از این شعری که معاد رو اثبات می کنه و کاملا معنوی هست استخراج معانی ادبی صرف کردند.کسانی که می خوان با علم تجربه به اثبات عالم پس از مرگ برسند مانند کسانی هستند که بخواهند با علم الکترونیک به سوالات علم مکانیک پاسخ بدهند. اولا معاد با حضور انبیا و معجزات و دلایل نقلی اثبات شده هست. کسانی که میخوان با دلایل عقلی برسند به اثبات وجود خدا و معاد باید به فلسفه رجوع کنند نه علوم تجربی. اون هم فلسفه ی اسلامی. نظریات فیلسوفانی چون بوعلی سینا، صدرالمتالهین شیرازی و از متاخرین رجوع به کتب علامه طباطبایی و شهید مطهری در باب فلسفه.
جهان
2021-01-16T16:43:32
از جمادی مُردم و نامی شدم وز نما مُردم بحیوان سرزدممُردم از حیوانی و آدم شدم پس چه ترسم کی ز مردن کم شدمحملهء دیگر بمیرم از بشر تا برآرم از ملایک بال و پربار دیگر از ملک پران شوم آنچه در وهم ناید آن شوم.. واقعا چنین برداشتی از تکامل ( اصل انواع) نوبره. باور تناسخ هم با همه بیمایه گی اش حد و مرزی دارد. جامد یعنی غیر مایع و گاز و جماد یعنی جامد (هر موجود بیجان. فرهنگ معین). اگر تعبیر این بیان را سیر کمال در آفرینش موجودات از جماد به گیاه و حیوان هم بدانیم، این چه ربطی دارد به انسان؟ یا ما از آدم و حوائیم یا حاصل تغییراتی هستیم که فقط در شرایط زیستی زمین و آنهم با وجود اتمسفر و اکسیژن و آب فراهم شده، که هنوز چگونه گی ی این شرایط و تغییرات بجز در حد فرضیه های امکان، برای کسی مشخص نشده. در هر صورت اینکه ما هی از این صورت به صورت دیگری بدل میشویم که اصولا چنین چیزی غیر لازم و عبث است، جزء در تخیل باورمندان به تناسخ نمی گنجد. تازه بنا بر باور ابیات بالا قرار است ما بعد از مردن فرشته شویم و تازه بعد از آن هم چیزی که در وهممان نمی گنجد( معلوم نیست چیست) آن شویم که گویا (آنچه) هر چه هست نباید از آن بترسیم. اینجا دیگر آدم به عقل گوینده شک می کند. خدا به همه ما عقل سلیم و عاقبت به خیری عطا کند...انشاالله ..
توکا
2021-02-07T11:28:43
وقتی بزرگی مثل مولانا همه آموزه هاش درست و عقلانیه ، اون قسمتی رو که درک نمیکنیم عقل ناقص ماست و اونایی که دنبال اثبات همه چیز با علم هستن مگه علم چقد میفهمه دائم داره متوجه میشه در اشتباه بوده.
رضا
2020-12-19T01:04:00
با عرض سلام خدمت دوستان فرهیخته و تشکر بابت بحث های کابردی و مفیدتان پیشنهاد میکنم برنامه کانال ماهواره ای گنج حضور را با اجرای آقای پرویز شهبازی ببینید بسیار در درک مفاهیم کاربردی ابیات مثمر ثمر است با تشکر از لطف همه شما عزیزان
محسن
2021-02-11T20:12:19
باسلام مولوی علم لدنی نداشته است به نظرم. ایشام آنچه را گفته که با چشمانش دیده است. شما آتش را ببینید و شرح دهید. لازم نیست از جزئیات واکنش‌های شیمیایی ذرات آن آگاه باشید. در چنین مراحلی از عرفان دانستن ذات ذرات و اشکال مختلف ماده نه تنها لازم نیست که مسخره است. مولانا مخترع و مکتشف نبود تا از علم خود برای ساختن ابزار استفاده کند. هرکس که در زندگی خودش چنین چیزهایی را دیده باشد می‌تواند یقین حاصل کند. یک عارف نیازی به طرفدار ندارد. طرفدار مخصوص ادیان است نه عرفا.
محسن
2021-02-11T20:21:27
مولانا آنجه را که دیده است به شعر آورده. ایشان مخترع یا دانشمند نبوده اند. شما آتش را می بینید و شرح می‌دهید. لزومی ندارد از واکنش‌های شیمیایی ذرات آن مطلع باشید. از علم لدنی خبری نیست. شما باور کنید یا نه به تجربیات خودتان بستگی دارد. ادیان به طرفدار محتاجند و عرفا کمترین اهمیتی به طرفداران خود داشته اند.شعری از حافظ مدتها بر دیوار اتاقم بود و به تجربه از دوران دانش آموزی آنرا ترجمه میکردم: "در ازل پرتو عشقت.... "یک روز ناخودآگاه متوجه شدم که این اشاره ای به بیگ بنگ دارد. هرکسی از ظن خود شد بار من، از درون من نجست اسرار من. هیچکس با بحث و استدلال نه به راه راست هدایت می‌شود و نه گمراه. اگر خدا بخواهد هدایت می‌شویم وگر نخواهد که هیچ.
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com
2020-06-27T17:55:44
▣ خوشه ی انگورحبه ای از آن کندمهنوز می لرزد . ـ هایکو/(؟)ـ پی نوشت :1 ـ آیا این لرزش ، روایتگر جنبه های #فنا و زوال خوشه یِ انگور است یا دارد بقای خوشه را به تماشا می کشاند ؟! ـ2 - گفته اند هر چه #بقا در چیزی می بینی به همان قدر متوجه جنبه هایِ زوال و فنای آن نمی شوی . ـ3 - حبّه جزئی از خوشه است ؛ توجه به جزء ، راوی را از توجه به کُل بازنداشته .4- گویا عبارت «هنوز می لرزد» ، از کنده شدن حبّه بیش تر به چشم می آید . انگار لرزیدن باید با قیدِ زمانیِ «هنوز» ، فهم شود . ـ5- گفته اند این که نباشیم ، شکل دیگری از بودن است ... و گویا لرزیدنِ خوشه به نوعی شکلِ دیگری از بودن حبّه یِ کنده شده را به نمایش گذاشته است6 - #یدالله_رویایی در کتابِ #هفتاد_سنگ_قبر می گوید : همیشه آن که می‌رود کمی از ما را / با خویش می‌بَرَد / کمی از خود را، زائر / با من بگذار 7 - #خواجه_نصیر_طوسی : فنا ، مکلف به پراکندگی اجزاست نه عدم مطلق .8 - شاید این جمله ی #بورخس زبان حال خوشه یِ انگور باشد : مرگ ، بی وقفه مرا غارت می کند ...9 - #قرآن : الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ و َالْحَیاة : در تفسیر این آیه گفته اند : #موت هم مثل #حیات ، خلق شده و مخلوق است! ... موت بر حیات تقدم دارد! و مرگ و زندگی در هم تنیده اند و حیات از شکم مرگ بیرون کشیده می شود!10 - در تحلیل فیلم #زیر_درخت_هلو اثر #ایرج_طهماسب ، نوشته اند که این فیلم ، مرگ را که پیچیده ترین مساله ی هستی است ، در یک تابلو نقاشی رمانتیک عامیانه و یک توفان خلاصه کرده! ... و مرگِ حبّه ، چقدر آسان در لرز خوشه به تصویر کشیده شده است! ... هر چند که به قولِ #مولوی : از جمادی مُردم و نامی شدم/وز نما مُردم به حیوان بَرزدم/مُردم از حیوانی و آدم شدم/پس چه ترسم کی ز مُردن کم شدم؟! ... گفته اند : مولانا شرط رسیدن به مرتبه ی بالاتر را مردن در مرتبه ی فعلی می داند نه در توسعه ی حیات حیوانی و نه در یک زندگی مرگ زدوده ... و حبه می رود که در دهانِ چیننده ، مرتبه ای بالاتر را تجربه کند ! -11 - #تاگور در کتاب پرندگانِ آواره نوشته است : چشمه‌یِ مرگ ، آب راکد زندگی را به جنبش در می‌آورد! ... -12 - #ساموئل_بکت در کتاب مورفی می نویسد : بشر یک چاه است با دو سطل. یکی پایین می‌رود تا پُر شود ، دیگری بالا می‌آید تا خالی شود ... و به قول #سعدی : هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّحِ ذات .13 - گفته اند : تنها مار می داند/ پوست که بیندازی/از همیشه کهنه تری !... -14 - گفته اند : همه چیز در گذرست ؛ به هیچ چیز دل نبند ، حتی به همین جمله ... و حالا هم حبه ی کنده شده در گذر است و هم حبه هایِ لرزان در خوشه ... -15 - #فرزاد_پور_خوشبخت : در رمان «هزار تو» اثر «روب گری یه» ، یک جهان بینی کُلّی وجود دارد که می گوید این آدم ها نیستند که مُهمّند بلکه اثرهایی که آدم ها می گذارند مهم است ... و شاید بتوان گفت حضور آن حبّه ی کنده شده در مقایسه با لرزشی که از رفتنش ایجاد کرد آن قدرها مهم نبود . ـ16 - #اگوست_کنت : مردگان بر زندگان حکومت می کنند . این یعنی میراث گذشته بر ما حاکم است ... و «هنوز» حبّه یِ کنده شده ، جمعِ حبّه هایِ در خوشه را می لرزاند و بر آن ها حکومت می کند !17 - گفته اند : #جبّاریت ، زود #پیر می شود ... و جبّاریتِ خوشه از لرزهای آن پیداست ؛ لرزهایی که به مرور آن را از خوشگی خواهند انداخت ...#احمد آذرکمان ـ هفتم تیر 99پیوند به وبگاه بیرونی
فهیم
2020-06-29T11:03:08
سلام ودرودگو بران بر جان مستم خشم خویشعید قربان اوست (و) عاشق گاومیشجای ویرگول واو تایپ شده است
برگ بی برگی
2020-07-31T05:10:22
از جمادی مردم و نامی شدموز نما مردم به حیوان برزدممردم از حیوانی و آدم شدمپس چه ترسم کی ز مردن کم شدمهمانطور که در شرح بسیاری از دوستان می بینیم منظور از این ابیات توضیح سیر تکاملی انسان بر مبنای نظریه داروین نیست ،هرچند که آن موضوع را نیز در بر میگیرد ، بلکه مراد انتقال آگاهی و هشیاری از جماد به نبات و سپس به حیوان و در نهایت به انسان میباشد . منابع بسیاری در کتب دینی و احادیث وجود دارند که حتی جمادات نیز دارای سطحی از هشیاری هرچند بسیار اندک هستند . البته کمیت و کیفیت این هشیاری اجسام و گیاه و حیوان برای ما اندک و جزء مینمایند ولی برای پیامبران بگونه ای آمده که گویا آنان نیز دارای هشیاری در سطح انسان هستند .یکی از نمونه ها آن ستون معروف حنانه است که گویا و دارای احساس و سطح بالایی از هشیاری بوده است و نمونه هایدیگری مانند گفتگوی داوود پیامبر با آهن و یا سلیمان با باد و حیوانات . و این مطلب میتواند تاییدی بر آن ابیات مولانا باشد که همه جهان را نور و گوهر واحد میداند: ده چراغ ار حاضر آید در مکانهر یکی باشد بصورت غیر آنفرق نتوان کرد نور هر یکیچون به نورش روی آری بی‌شکیگر تو صد سیب و صد آبی بشمریصد نماند یک شود چون بفشری
..
2020-08-01T16:56:50
چه بسیارند بس بالا ز شمس و مولوی، خامشچه بسیارند بس گویا ز ایشان طوطی سرخوش..
nabavar
2020-05-29T22:42:10
گرامی منوچهر جواب شما را قبلاً جنابان سید محمد و ایزد جو داده اند و لازم به تکرار نیست.بی احترامی به زنان و خواهر و مادران من و شما از طرف این شاعران چیزی نیست که لاپوشانی کنید.
سیروان
2020-05-29T20:11:16
بانو روفیای گرامی به دانایی شما غبطه میخورم،امیدوارم بدور از ریا باشید،دانم که غمین نخواهید گشت زیرا دانایان از نقد نمی‌هراسند.در ضمن در جواب بانو سمانه:از نظر حضرت هر کس که بر نفس خویش فائق نیاید مونث است واین به تعبیر جسم و جنس نیست،زیرا که از نظر ایشان این دَم برتر از مونث و مذکر و جنس این خاک است.امیدوارم از تأویل این دَم بدور باشیم.
رضا راد
2020-05-16T02:27:26
با سلاماز دوران درس و مدرسه به یاد دارم بسیار به داروین و نظریه تکاملش تاختیم، با این احوال هر بار این شعر مولانا را می‌خوانم، ناخداگاه نظریه تکامل داروین در ذهنم تداعی می‌یابد، سیر تکامل حیات از خاک به پاک، پس چه راحت دیگران رو به سخره می گیریم و درباره شان قصاوت میکنیم، که خود شاید سالها قبل از ایشان در این نظر بوده ایم، والسلام
الهه
2020-09-28T15:30:07
به آقای مهدی حداد و همه و همه پیشنهاد میکنم پیج اقای سعید قویدل سر بزنن ایشون در بسته ی آموزشی خود کامل و شیوا و خیلی عالی معانی این ابیات رو تفسیر کردند و کاملا قابل درک توضیح دادند#saeed_ghavidel_1350
تنها خراسانی
2020-08-17T15:44:54
با خواندن حاشیه ها چقدر از اصل دور شدم.حضرت مولانا بسیار واضح مطلب بیان کرده ، خیلی به حاشیه رفتیم!
تنها خراسانی
2020-08-17T15:46:07
با خواندن حاشیه ها چقدر از اصل دور شدم.حضرت مولانا بسیار واضح مطلب بیان کرده ، خیلی به حاشیه رفتیم!هر کسی از ظن خود شد یار مناز درون من نجست اسرار من
حمید رضا۴
2017-09-26T02:43:12
دوستدار رو..گرامی،همانگونه که فرموده بودید، از عالم غیب چیزی نمی دانیم.این گفته که «در تجربه ی سکوت یا مدیتیشن، بی هیچ واژه و کلامی، معنای “عالم غیب آنگونه که هست” به طور محض تصدیق می شود» خود بیانِ یک باور است که از دید من، از لحاظ فلسفی بودن تفاوتی با باور مولوی و دیگر باورها ندارد.این باورها برایمان ابزاری بوده اند برای کمتر کردن اضطراب از عالم غیب و رسیدن به گونه ای آرامش.اما آنچه بیشتر از هر عاملی آرامش را روزانه از ما می گیرد، روابط و برخوردها با یکدیگر است که نکته نخست من بود.جلوگیری از بیانِ باور یقینأ برهم زننده آرامش است.مردم هند ویا چین هیچ سهم کمتری از درگیری و جنگ با خود و دیگران نداشته اند و در زمینه بلوغ انسانی و اجتماعی و یا کیفیت زندگی پیشرفته تر از همه ملتهای جهان نیستند.
روفیا
2017-09-13T18:18:05
بار دیگر بایدم جستن ز جوکل وجه هالک الا وجههدر محفلی داشتم با دلتنگی می گفتم پدر و مادرم چون همه رفتگان چنان از صفحه روزگار محو شده اند که تو گویی با یک کلیک دیلیت شده اند، ظریفی نوجوان در جمع با شکرخندی گفت :معلوم نیست! شاید تنها format شان عوض شده باشد!
روفیا
2017-09-23T13:05:53
امروز یک فیلم کوتاه بسیار دیدنی دیدم که بی درنگ این مثنوی مولانا را برایم تداعی کرد و دریغم آمد که شما را از تماشا و اندیشیدن به آن و لذت بردن از آن سهیم نکنم. The eggWritten and directed by Jon jonatan
روفیا
2017-09-23T14:54:47
ببخشید تصحیح می کنم :Jon jonson
دوستدار روفیا
2017-09-23T15:07:44
روفیا جان ما چیزی نمی‌دانیم. این اولین نکته است.بنابراین ما باید بسیار متواضع باشیم. این دومین نکته است.دیگر اینکه نباید مدعی دانستن باشیم در حالی که چیزی نمی‌دانیم. این سومین نکته است.
حمید رضا۴
2017-09-24T21:46:23
خانم \ آقای "دوستدار روفیا" درود،با نکته های شما خطاب به خانم روفیا تا اندازه ای موافقم.اما فلسفه، خود بخشی از "دانش" انسان است. دانشی که قابل اثبات نیست و فقط در حد باور است.مولوی در این شعر باور خود را بیان کرده و جان جانسون نیز در فیلم کوتاهش همینطور.در جهانی که آزادی بیان حق انسان است، چطور ممکن است خواستار متواضع بودن و بیان نکردن باورها شد و انتظار داشت که این خواسته موفق شود.فروتنی در اینست که باورها را شنید و برایشان ارزش و احترام قائل شد.مسلمأ در برابر کسی که باور خود را با زور تحمیل میکند می باید مقاومت و مقابله کرد،اما "حتی" اگر کسی میگوید فقط باور او حقیقت است، مدام که آزار و زیانی نمی رساند، بیان این ادعا حق اوست.با سپاس
دوستدار روفیا
2017-09-25T01:33:08
حمیدرضا!«شخص درباره چیزی که از آن هیچ نمی‌داند، بیشتر می‌تواند سخن بگوید تا از امری که چیزی از آن می‌داند».«درس گفتارهای کانت درباره روانشناسی ص78» امروزه بسیاری از فلسفه‌ها به این نوع نقادی تحلیلی که در آن تجربه سکوت بر کل جریان تفکر تأثیر بگذارد و به آن غنا بخشد، توجهی ندارند. لحظه‌ای که نسبت میان سکوت و تأمل و بینش، بر ما آشکار شود، می‌توانیم تصدیق کنیم که چگونه ممکن است مبتدیان در فلسفه در بعضی مواقع، غایت پژوهش فلسفی را تا عمیق‌ترین سطحش تجربه کنند و اساتید حرفه‌ای فلسفه در تجربه سکوت مأیوس و سرخورده شوند. تبیین این پدیده چنین خواهد بود که بینش و تفکر بیشتر بر استعداد شخص در تجربه سکوت بستگی دارد تا بر نبوغ منطقی وی. این تلقی از فلسفه(یا تأمل فلسفی) به مثابه آگاهی بی‌کلام از «طریقه بودن اشیاء» در بسیاری ازسنت‌های فلسفی غیرغربی امری شایع است. به عنوان مثال در فلسفه هندی، هنگامی‌که ما آموختیم «معنای عالم غیبی را آن‌گونه که هست به طور محض تصدیق کنیم» دیگر «واژه و کلام امری زائد خواهد بود»
بچه ایرون
2017-08-13T05:15:44
البته نه آن فراموشخانه که استاد اعظم دارد و لژ و ....... اما هشیاری alertness می نماید و awareness بیداری بهترین برابر consciousness همان آگاهی است ار چه unconsciousness گاه بی هوشی است و فراموش نکنیم کی و کجا و در چه مقوله ای به کار می بریم . امید عفو دارم
بچه ایرون
2017-08-12T22:45:12
گمان می کنم به جای حافظه میشود " یاد خانه " و البته به جای consciousness باید "آگاهی "و در موردی خود آگاهی به کار ببریم.
روفیا
2017-08-13T01:44:26
یادخانه قشنگ است، شبیه فراموشخانه است! معادل consciousness البته هشیاریست و آگاهی برای awarenss نیکوتر است، ولی اینها تعاریف لغوی هستند و گفته اند هنوز نتوانسته اند تعریف جامعی از consciousness ارایه دهند!
روفیا
2017-08-12T10:34:45
پرسش بنده این است که اگر تمامی این تبدیلات از جماد تا نامی و حیوان و آدم که مبنای استدلال مولاناست برای پیش بینی پدیده جهش بعدی از جو، در حافظه یا consciousness ما باقی نمانده باشد اصلا چه ارزشی دارد؟ مگر بسیاری از آموخته های ما مانند سگ پاولف با مراجعه به حافظه تقویت نمی شوند؟ باور به این تبدیلات اگر بنا بود منبع الهام ما برای تبدیل بعدی باشد قاعدتا می بایست در حافظه پیشین و کنونی ما ثبت شده باشد وگرنه به توهمی و تخیلی بیش نمی ماند. شاید هم مانند این فیلم های علمی تخیلی حافظه ما دستکاری شده و از آن معدودی از ابناء بشر مانند مولانا از قلم افتاده باشد!!
ارش
2017-08-03T05:15:08
سلام وعرض ادب به همه ی اساتید محترمدر مورد سیر تکاملی که حضرت مولانابصورت تمثیل بیان فرمودند میتوان به دو دسته کلی تقسیمشان کرددسته یی که میشناسیم به تجربهدیته یی که میشناسیم به شنیدهجمادی،نامی،حیوانی..از دسته ی اولملایک فرشته و بالاتر از انها هم در ادیان به ما معرفی شدند و کاری هم به بحث علمی و معرفتی پذیرش و رد این بخش نداشته باشیم،این دسته دوم بخشیست که کسی تجربه نکرده که برگردد و تایید و رد کنداما در مورد همین سلسله مراتبی که انسان طی کرده تا به مقام انسانی در این دنیا برسهایا نمیشود اینگونه گفت که برای انسان بودن ما در یک دنیایی مردیم که آن رحم مادر باشد، تا در دنیای کنونی حیات بیابیم ؟خب حال اگر اینطور بنگریمهر تولد دمیده شدن یک سور اسرافیل -در بیان دینی- میتواند باشد(مرگ جنین و-سور اسرافیل- براگیخته شدن انسان؟)حال بازهم مرگ (قبر برزخ،یا هرنامی که بر دنیای بعد از مرگ بتوانیم بگذاریم)میتواند رحم دیگری باشد برای برانگیخته شدن در نیای بعد از این دنیا،تعبیری که ایت الله جوادی املی دارند به این مضمون که برزخ مانند دنیا معبریست سر راه قیامت!(تاکید بر نقل به مضمون)حال اگر این فرضیه را ممکن در نظر بگیریمانچنان که سیر تکامل نطفه به انسان برای ما کاملا قابل تمیز و فهم است میتوان توقع داشت با کمال این دنیاد وارد دنیایی شویم که آن حد کمال حد اقل لازم در دنیای جدید است!بزرگواران توجه داشته باشید که بنده همه این مطالب رو که عرض کردم از باب پرسش گریست و این نظریه دقیق وعلمی نیستوخواهشم اینست که روشنم کنید!
ارش
2017-08-07T18:54:51
واژه ی "صور" اسرافیل به اشتباه سور ثبت شده که پوزش بنده را بپذیرید!
روفیا
2017-10-10T19:29:06
امروز که به فیلم the egg می اندیشیدم، آن جا که خدا می گوید هدف من از آفرینش کمال تو بود و مرد مرده می گوید کمال نوع بشر، و خدا می گوید نه کمال تو، و مرد مرده می گوید پس بقیه چه، و خدا می گوید بقیه ای وجود ندارد، آن ها همه مراحل گوناگونی از تکامل خود تو هستند! یادم به این داستان از پور سینا افتاد که زنی به دیدارش رفت تا کتاب هایی به وی هدیه کند. پورسینا گفت من عهد بسته ام که از غیر خدا چیزی نستانم. زن با تعجب گفت :ای شیخ! از تو تعجب می کنم!تو اینجا غیر می بینی؟غیری وجود ندارد! هر چه می گیری از دست او می گیری!
روفیا
2017-10-10T19:38:39
پرت نیست اگر کمی به واژه من دون در زبان عربی بپردازیم.من دون الله دو معنا دارد :یک به معنای غیر از خدادو دیگر به معنای علاوه بر خداهر دو خطاست. چه غیر از خدا عوامل دیگری را منشا اثر بدانیم، چه علاوه بر خدا! پور سینا اینجا از یک بانوی گمنام آموخت که چیزی علاوه بر خدا، علاوه بر هستی، علاوه بر وجود، وجود ندارد. وحدت وجود را آموخت.
روفیا
2017-10-10T19:39:18
جهان انسان شد و انسان جهانیاز این پاکیزه تر نبود بیانیتو آن جمعی که عین وحدت آمدتو آن واحد که عین کثرت آمدتو مغز عالمی ز آن در میانیبدان خود را که تو جان نهانیز هر چه در جهان از زیر و بالاستمثالش در تن و جان تو پیداستجهان چون توست یک شخص معینتو او را گشته چون جان او تو را تن
روفیا
2017-10-10T20:17:59
به نظر نمی رسد آنجا که مولانا می گوید :از جمادی مردم و نامی شدم وز نما مردم ز حیوان... به چیزی مانند پدیده تکامل داروین نظر داشته باشد. بلکه به مراحل تکامل وجود انسان می پردازد. آنجا که اندیشه انسان از جمود به سوی نما و از نما به حیوان و از حیوان به آدم و... پر می کشد. مردن که تنها به یک گونه نیست. گاهی اندیشه ای چنان آدمی را دگرگون می کند که گویی آن آدم قبلی اصلا وجود ندارد، مرده است و از او فرد دیگری متولد شده است!
بهروز behrouz_m۸۷@yahoo.com
2017-03-25T11:45:57
جناب نیما سلامبرای شناخت شخصیت بزرگ مولانا باید اورا کامل شناخت.مولانا شخصیتی بزرگ در روزگار خود بوده و باصرف عمر طولانی خود در کسب علم ظاهری و هم چنین اشراق واشراف او به فلسفه و فقه و عرفان را نمی توان نادیده گرفت.ما آدمهای امروز با خواندن چند کتاب و سرچ در اینترنت چهار تا کلام یاد می گیریم و به خود زحمت تحقیق و تفحص را نمی دهیم و فوری کارشناس امور مذهبی و دینی و عرفانی و فلسفی میشویم.مولانا هم مثل سایرین جایز الخطا بوده اما نه دراین حد که هر بی اطلاعی در باره اش نظر بده .
خرم روزگار
2017-06-12T19:20:07
ای بسا پژواک آوای ارغنون در گنبذ کلیسا مراد بوده است . و درین مورد به گمانم" باخ " از همه اگاه تر بوده است.!
نادر..
2017-06-12T18:15:28
پس عدم گردم،عدم (چون ارغنون) گویدم: انا الیه راجعونروفیا جانساز ارغنون (ارگ بادی) نیز مانند اکثر سازهای بادی دیگر بر اثر دمیده شدن هوای پر فشار در آن (به شکلهای مختلف)، با توجه به شکل زبانه و ابعاد لوله های صوتی به حرکت مولکولهای هوا شکل و فرم خاصی می دهد (تولید موج) که با توجه به جنس لوله ها طنین خاصی داشته و پس از تشدید، در فضا پخش می شود و.. همانگونه که می دانید نهایتا با توجه به عملکرد سیستم شنوایی در زمان دریافت آن امواج، اثرات آن را توسط مغز درک می کنیم... و تا جایی که من می دانم، رفت و برگشت ویژه ای برای صدا در این ساز وجود ندارد.. هوا با فشار وارد شده و به صورتی خاص به شکل امواج صوتی خارج می گردد.بنابراین به گمانم منظور شاعر با توجه به استدلال های ابیات قبل این بوده که: "عدم"، به "وضوح و روشنی" (همچون صدای باشکوه ارغنون، به ویژه انواع بزرگ کلیسایی اش!) به من نشان از بازگشت به شکل منشاء وجودیم می دهد .. یعنی عدم در اینجا تنها به معنی اتمام شکل وجودی کنونی من است، نه پایان من..
روفیا
2017-06-11T10:59:53
آیا در میان دوستان کسی ساختمان ارگ را می شناسد؟ استادی می گفت :پس عدم گردم عدم چون ارغنونگویدم که انا الیه راجعوناشارت به دور زدن امواج صوتی در دستگاه ارگ دارد که می روند و دور می زنند و دوباره باز می گردند !؟؟ انا الیه راجعون...
روفیا
2017-06-14T00:17:17
بسیار سپاسگزارم نادر جاناز شما و دگر یاران می پرسم :در نیم بیت :پس عدم گردم عدم چون ارغنون چون یعنی «چونان» و «مانند» یا به معنای «زیرا» آمده است؟
خرم روزگار
2017-06-14T04:39:12
همان " مانند " است ،ازیرا که واژه عدم دوبار آمده است تاکید بر نیستی است ،چون ارغنون ( اگر به مانای ساز باشد ) و به گمان مراد آوای آن است.
نادر..
2017-06-14T07:22:07
دوست جانبه گمانم، آنچنان که در نوشته قبلی جملات این بیت را تفکیک نمودم، عدم دوم فاعل جمله دوم است و در این صورت کلمه "چون" به معنی "همانند" خواهد بود.. در عین حال، تشابه را از جهت روشنایی بیان و بدیهی بودن میدانم نه عملکرد برگشتی.. بازگشت ما به منشاء به شکل انعکاسی نیست، بلکه به نوعی تکاملی است..و این که کلمه عدم دوم کاربرد تاکیدی داشته باشد در جمله اول، دور از ذهن من است..
nabavar
2017-06-14T10:36:07
نادر خان گرامی” عدم “ ِ دوم آیا اسم نیست یا من اشتباه می کنم ؟
نادر..
2017-06-14T10:51:07
چرا حسین عزیز..البته من ترکیب می کنم و شما تجزیه..
زیبا روز
2018-11-10T00:53:38
از جمادی مردم و نامی شدم ... این تفسیر را پیش از نویسنده این سطور جایی نیاورده اند ..منظور از من کیست ؟ که می فرماید از جمادی مردم و نامی شدم؟انسان نیست .حیوان وجماد نیست .اصل انسان یعنی روح است .این نفس کل است که در خاک و باد و آب وجماد و حیوان و انسان تکامل می یابد و با تکامل داروینی فرق دارد
دکتراحمدرضانظری چروده
2018-09-08T21:50:26
از جمادی مردم و نامی شدموز نما مردم به حیوان برزدممردم از حیوانی و آدم شدمپس چه ترسم کی ز مردن کم شدمحملهٔ دیگر بمیرم از بشرتا بر آرم از ملایک پر و سروز ملک هم بایدم جستن ز جوکل شیء هالک الا وجههبار دیگر از ملک قربان شومآنچ اندر وهم ناید آن شومپس عدم گردم عدم چون ارغنونگویدم که انا الیه راجعوندرتفسیر این ابیات باید گفت که مولانا اشاره دارد به میتولوژی آفرینش انسان .خداوند وقتی بشر را مطابق میتولوژی مندرج دراوستا، آفرید.گیه مرت وقتی درکوه نطفه اش افتاد ازآن دو درخت رویید.واین دو درخت با حرکت به سوی همدیگر ازحالت نباتی به حالت انسانی رسیدند وباهم تزویج کردند واز آن نسل آدمی به وجود آمد واین ازحالت نباتی به حالت حیوانی وسپس انسانی است وتکامل بعدی اورا تا مرحله ملکوت وقرب الهی پیش میبرد.این خلاصه ترین تفسیر این ابیات است.
Suri
2018-12-22T21:37:10
وز نما مردم ز حیوان سر زدم بار دیگر از ملک پران شوم
آوا
2018-03-23T18:19:35
مولانا در این شعر به مراحل خلقت اشاره داره. گاهی با اصطلاحاتی مثل هفت آسمان و شش روز هم از اون یاد میشه. احتمالا سبع سموات یا سته ایام هم که در قرآن کریم هست اشاره به مراحل خلقت داره. ما در زندگی های قبلی ابعاد دیگه ای هم جز زمان و مکان داشتیم. اما الان چندان چیزی از اون زندگی قبلی یادمون نمیاد. ما به تدریج تکامل پیدا کردیم و جنینی که وارد این مرحله از زندگی یعنی دنیا شده اطلاعاتی از اون زندگی قبلیش داره اما بسیار اندک هستش. وقتی که از زندگی قبلیش مرده یه بعدش از او کم شده و تنها بعد زمان و مکان در اون مونده. انسان وقتی به دنیای بعدی میره ،که از اون به یوم الاخرتعبیر شده ، یک بعد دیگر رو هم از دست میده که اون بعد مکان هست. دیگه جسمانیتی در اون دنیا نیس واسه همین مولانا میگه از ملک هم برتر میرم. کمال برای انسان هست و انسانه که میتونه از ملک هم فراتر بره. من با نظر خانم روفیای عزیز هم موافقم. زمانیکه ذهن انسان انباشته بشه برای همیشه با دریچه همون ذهن به مسایل نگاه می کنه و نمیتونه درک درستی داشته باشه. همه مسایل رو نمیشه با علوم تجربی درک کرد.. گاهی باید حواس ظاهری رو تعطیل کرد و تا سنسورهای فرامغزی بتونن فعال بشن. به خاطر همینه که زمان خواب ، افراد الهامها واگاهیهایی رو دریافت میکنن. برخی از دانشمندان فرمولها و نقشه ها و نظریه هاشونو توی خواب کشف کردن. به قول مولانا بی حس و بی گوش وبی فکرت شوید.
سعید
2018-03-31T12:22:22
ابیات زیر از دفتر دوم مثنوی بخش 54 در مورد عقل زنان به عرض میرسد:گفت گر کودک در اید یا زنیکو ندارد عقل و رای روشنیگفت با او مشورت کن وانچ گفتتو خلاف ان کن و در راه افت
محمد
2018-01-20T03:35:53
با سلام نظره بنده حقیر اینه که مولانا سیر تکاملی انسان از اسپرم که به شکلی جماد میباشد و نامی(گیاه)میشودو...با تشکر
الله بنده
2018-06-09T02:02:11
سلام و عرض ادبنکاتی به رسم دوستی و احترام تقدیم میشود:نکته اول: از جمادی مردن و به نما رسیدن و از نما مردن و به حیوان سرزدن و ... میتواند به معنی از بین رفتن وجه جمادی یا گیاهی یا حیوانی نباشد... در واقع یک گیاه جماد هم هست و چیزی بیشترو حیوان، نمو کننده هست و چیزی بیشتر الی آخربا این توصیف ما همزمان جماد گیاه حیوان انسان ... هستیم.نکته دوم؛ با توجه به اشاره به آیه ی "انا لله و انا الیه راجعون"، در پایان این بخش از ابیات مولانا و اینکه ختم رشد را "در انا الیه راجعون" بیان کرده اند، پس به قرینه ی معنایی میتوان برداشت کرد که قبل از جمادی هم مرحله ای بوده که در "انا لله" مستتر است.نکته سوم: در مراحل رشد انسانی یک مرحله پس از مردن از حیوانی معرفی شده است که رسیدن به رشد بشری است. این بشر حیوان هست و چیزی بیشتر. سپس این بشر پس از تکامل، بشر هست و چیزی بیشتر. مولانا این بشر و چیزی بیشتر را ملک معرفی میکند. بگمان نگارنده، رسیدن به مقام ملکوتی انسان مقصود مولاناست. (همچنان که ابلیس هم بنظر میرسد تا اینجای کار را آمده بوده است.) سپس آن را غایت نمیداند و تکاملی را معرفی میکند که انسانی ملکوتیست و چیزی بیشتر ... و این چیز بیشتر را عدم نامگذاری میکند و آن را با ارغنون شبیه میداند.مولانا همچنان که در آغاز مثنوی به شیرینی خود را نی معرفی میکند، در اینجا هم پیامبر را ارغنونی خوش نوا معرفی میکند که فنا شده و وسیله ی هنرنمایی هنرمند هستی شده است. دقت بفرمایید که جمله ی "انا لله و انا الیه راجعون" بلحاظ ساختار زبانی از زبان پیامبر بیان شده است که حاوی دو راز است که ما همگی از الله ایم و ما همگی به سوی او رهسپاریم. پس این عدم شدن و در واقع از میانه برخاستن من ما در برابر الله غایت این تکامل معرفی شده... نکته چهارم: با توجه به توضیحات بالا گامهای مرگ (که به باور مولانا عین زندگیست) اینچنبن معرفی شده استیک: از الله به جمادیدو: از جمادی به نامیسه: از نما به حیوانچهار: از حیوان به بشرپنج: از بشر به آدم ملکوتیشش: از آدم ملکوتی به فناشده یا عدم یا ارغنون.چه بسا این شش مرحله یا شش روز آفرینش باشد.اینجا سخن به غایت فراوان است. نکته پنجم: رشد و تکامل ظاهری انسان با رشد و تکامل باطنی انسان از یکدیگر جدا نیست. اینکه عزیزانی به مولانا خرده گرفته اند که حالا کی رفته و کی دیده؛ مولانا با ادب و احترام و با بیانی شیرین و پارسی میگوید که من تماشا کردم و دیدم که اینچنین است. اینکه عارف محصول تماشای خود را برای ما تعریف میکند از سر دوستی و احترام است. تو خواه از سخنش پند گیر خواه ملال. بیان عارف بیانی بر اساس مشاهده و از سر صدق و ایمان است.نکته ششم: خوب است هنگام استفاده از سخن و کلام بزرگان عیب جو نباشیم. عیب جویی ما را از بهرمندی از کلام بزرگان محروم میکند. اگر به فرض بخشی از کلام نقصانی دارد نظر پاک و خطاپوش داشته باشیم. واژه واژگون و دارای محدودیت است و اگر برای طبع آزمایی هم که شده تصمیم بگیریم صد بیت پر معنی و اسراری بگوییم آنگاه مولانا را بهتر درک خواهیم کرد و بجای عیب جویی قدر سخنش را بیشتر خواهیم دانست.دوستتان دارم
حسین،۱
2018-05-29T20:28:03
حملهٔ دیگر بمیرم از بشرتا بر آرم از ملایک پر و سروز ملک هم بایدم جستن ز جوکل شیء هالک الا وجههبار دیگر از ملک قربان شومآنچ اندر وهم ناید آن شوماکثر انسانها حتی جسارت دور ریختن لباسهایی که مدتهاست بدون استفاده در کمدهایشان آویخته شده را ندارند، بعد از آنها توقع داریم که باورهای غلطی را که قرن هاست در ذهنشان زنجیر شده است به راحتی کنار بگذارند و دور بریزند! "جهل" نرمترین بالشی ست که بشر میتواند سر خود را بگذارد و آرام بخوابد! گاندی
ملیکا رضایی
2021-08-07T16:58:01.9395527
)):
اشکان مشاهیری
2021-10-07T08:09:25.8294013
خیلی زیبا و قشنگ تشریح کردید
اشکان مشاهیری
2021-10-07T08:15:55.1797223
مثل محمد حسینی سخن گفتی
رامین عباسی
2022-03-30T13:09:20.2903932
مینرال یعنی مواد معدنی و املاح مانند منزیزم و کلسیم و فسفر و ازین دست احتمالا منظور شما متریال بوده همسفر جاودانم محمد علی عزیز 
رامین عباسی
2022-03-30T13:10:55.8319356
منیزیم   
جابر زارع
2022-04-16T22:53:37.0484401
عالی
مسافر
2022-04-17T11:56:43.4903195
راههای کسب آگاهی مختلف است مثلا ممکن است کسی شامه  خیلی قوی داشته باشد که از نظر شامه داران معمولی عجیب باشد ولی آن نفر ممکن است راهها یا تمرینهایی را به تقاضا کننده بیاموزد که شامه او هم قوی شود اینکه مولوی از شعر: از جمادی مردم و نامی شدم ... چه منظور داشته و چه پیامی را می خواسته به ما برساند در کل آثار ایشان معلوم است ایشان می خواهد ما را تمرین دهد که ابزارهای شناختمان را گسترش دهیم حالا ما اسم آنرا عرفان، روشن بینی، علم لدنی و ... می گذاریم اگر کسی می خواهد خودش حال و حالت شناخت مولانا را تجربه کند سراسر آثار او راهنما است برنامه گنج حضور آقای پرویز شهبازی راهنمای گرانقیمتی برای درک راه مولانا است البته همانطور که دوستان تذکر دادند جدا شدن از "خودم می دانم" و عادتهای معمول و "خود کامل پنداری" بسیار بسیار سخت است ولی غیر ممکن نیست پیوند به وبگاه بیرونی  
سعید saeid.saati@gmail.com
2022-05-05T13:55:35.9574027
من مولانا رو یک هنرمند میدونم و توصیفی که میکنه رو دوست دارم چون برای من قشنگه مثل یک فیلم یا موسیقی خوب ولی قبول ندارم و البته رد هم نمیکنم که او یا هیچ کس دیگری از عالم غیب خبری داشته باشه. بنابراین بحث در مورد معنی این شعر تا جایی که بتونم بهتر از این اثر هنری لذت ببرم رو استفاده میکنم. این خطر برای بعضی وجود داره که این شعر رو بخونن و فراتر از یک اثر هنری این تصویر رو جدی بگیرن و زندگیشون رو بر مبنای این تصویر ببرن جلو.
طارق نجات
2022-11-19T22:16:49.4215497
جملهٔ دیگر بمیرم از بشر تا بر آرم از ملائک بال و پر
Mehraz Mehraz
2023-01-19T12:48:29.6576849
در این عالم همه زن هستند و تنها یک مرد وجود دارد و آن انسان کامل است...پس ننگ زنان یعنی ننگ عوام یعنی ننگ تمام مردم چه نر و چه ماده.....در این بیت منظور از زن تقسیم بندی جنسیت نیست       
یزدانپناه عسکری
2023-05-01T19:28:16.4369142
گاو اگر خسبد و گر چیزی خورد - بهر عید و ذبح او می‏ پرورد *** [تصرف آگاهی انسان توسط شیطان]
یزدانپناه عسکری
2023-05-01T19:41:21.224797
مرگ دان آنک اتفاق امت است ‏- کآب حیوانی نهان در ظلمت است‏ همچو نیلوفر برو زین طرف جو - همچو مستسقی حریص و مرگ جو مرگ‏ او آب‏ است و او جویای آب ‏- می‏ خورد و الله أعلم بالصواب‏ *** [نوع آدم قصد مردن کرده است، پس از درنگی و لحظه مرگ]  
یزدانپناه عسکری
2023-05-08T18:51:03.1928836
30- آب کوزه چون در آبِ جو شود - محو گردد در وی و جو او شود 31- وصف او فانی شد و ذاتش بقا - زین سپس نه کم شود نه بد لِقا [یزدانپناه عسکری] پیوستن «فیض موجودیت» به « فیض وجود »  پیوستن « نفس ناطقه » به « بی کرانگی»
علی قبادی
2023-05-14T09:03:44.9949223
سلام خانم روفیا این سوال شما سوال من هم هست! ولی متاسفانه هیچ یک از دوستان نتوانستن پاسخ بدهند!!! آیا خود شما به نتیجه ای رسیده اید!؟
علیرضا صابر
2023-06-12T21:28:20.1049962
درود دوست عزیزم...مولانا حدس نزده، بلکه با چشمای خودش دیده(البته نه چشم مادی)... ۷ تا تراکم وجود داره، مولانا داره به ۷ تراکم اشاره میکنه...تراکم اول که همون ذرات هستن، تراکم دوم که گیاهان و درختان و تراکم سوم که همین تراکمیه که ما در اون زندگی میکنیم و بهش میگیم دنیا...عطار تا تراکم هفت رفته بود(۷ شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم)... بعد از مرگ هم کار ما پایان نمیپذیره دوست خوبم، بلکه به یک تراکم بالاتر میریم...تا زمانی که به تراکم هفتم برسیم و در وجود خدا حل شیم...
علیرضا صابر
2023-06-12T21:30:41.7513207
دوست خوبم، علم بسیار عالیه قبول...برای کشف هزاران مساله علم عالیه و میشه ازش کمک گرفت، اما اما، برای چنین مواروی مثل مرگ،خدا و... علم تا یه جایی خوبه ولی کافی نیست...از یه جایی به بعد، به درک،شهود و ادارک خارق العاده نیاز دارین تا کشف حقیقت کنین... اگر مبنای شناختتون رو در این زمین ها، علم قرار بدین، هرگز به حقیقت نخواهید رسید🌹
علیرضا صابر
2023-06-12T21:33:16.2113502
دوست عزیزم، بنده به طور بسیار کوتاه و خلاصه پاسخ رو در جواب خانوم روفیای عزیز گفتم... فقط این رو بدونین که مرگی وجود نداره، بلکه تراکم ها رو یکی پس از دیگری رد خواهیم کرد...البته اگر شما بتونی هر تراکم، به حقیقت اون تراکم دست پیدا کنی وگرنه اگر دست پیدا نکنی،،دوباره به همون تراکم برمیگردی... مولانا و عطار از جمله افرادی بودن که تا تراکم ۷ رو سیر کردن... 
فرهود
2023-09-28T00:42:56.6457989
ماسیدن یعنی ورم کردن ، پندام گرفتن