گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:یک حکایت گوش کن ای نیک‌پی مسجدی بد بر کنار شهر ری

❈۱❈
یک حکایت گوش کن ای نیک‌پی مسجدی بد بر کنار شهر ری
هیچ کس در وی نخفتی شب ز بیم که نه فرزندش شدی آن شب یتیم
❈۲❈
بس که اندر وی غریب عور رفت صبحدم چون اختران در گور رفت
خویشتن را نیک ازین آگاه کن صبح آمد خواب را کوتاه کن
❈۳❈
هر کسی گفتی که پریانند تند اندرو مهمان کشان با تیغ کند
آن دگر گفتی که سحرست و طلسم کین رصد باشد عدو جان و خصم
❈۴❈
آن دگر گفتی که بر نه نقش فاش بر درش کای میهمان اینجا مباش
شب مخسپ اینجا اگر جان بایدت ورنه مرگ اینجا کمین بگشایدت
❈۵❈
وان یکی گفتی که شب قفلی نهید غافلی کاید شما کم ره دهید

فایل صوتی مثنوی معنوی بخش ۱۸۹ - صفت آن مسجد کی عاشق‌کش بود و آن عاشق مرگ‌جوی لا ابالی کی درو مهمان شد

صوتی یافت نشد!

تصاویر

کامنت ها

محمدامین مروتی
2015-03-24T21:44:48
فرار از واقعیت و انکار آنمحمدامین مروتیamin-mo.blogfa.comمولوی در دفتر سوم و حکایت مسجد مهمان کش قصةشخصی را نقل می کند که به شهر غریبی رسید و خواست در مسجد شهر بیتوته کند. اما این مسجد، مسجدی معمولی نبود. هرکس شب در آن می خوابید، صبح جنازه اش را بیرون می آوردند و از این رو به مسجد مهمان کش معروف شده بود: یک حکایت گوش کن ای نیک‌پی مسجدی بد بر کنار شهر ریهیچ کس در وی نخفتی شب ز بیم که نه فرزندش شدی آن شب یتیمهر کس در باب علت این اتفاقات را چیزی می دانست و راه حلی می داد که تابلویی بر در مسجد بزنیم یا قفلی بر درش بنهیم تا کسی اینجا نخوابد:هر کسی گفتی که پریانند تند اندرو مهمان کشان با تیغ کندآن دگر گفتی که سحرست و طلسم کین رصد باشد عدو جان و خصمآن دگر گفتی که بر نه نقش فاش بر درش کای میهمان اینجا مباششب مخسپ اینجا اگر جان بایدت ورنه مرگ اینجا کمین بگشایدتوان یکی گفتی که شب قفلی نهید غافلی کاید شما کم ره دهیدروزی مهمانی به آن شهر رسید که از جانش سیر بود و پروای جان نداشت و آماده بود تا پی به طلسم این مسجد ببرد:تا یکی مهمان در آمد وقت شب کو شنیده بود آن صیت عجباز برای آزمون می‌آزمود زانک بس مردانه و جان سیر بودقوم گفتندش که هین اینجا مخسپ تا نکوبد جانستانت همچو کسپکه غریبی و نمی‌دانی ز حال کاندرین جا هر که خفت آمد زوالهر که آن مسجد شبی مسکن شدش نیم‌شب مرگ هلاهل آمدشگفت او ای ناصحان من بی ندم از جهان زندگی سیر آمدممرگ شیرین گشت و نقلم زین سرا چون قفس هشتن پریدن مرغ رانصیحتش کردند که:هین برو کوتاه کن این قیل و قال خویش و ما را در میفکن در وبال اما عزم مهمان جزم بود:گفت می‌خسپم درین مسجد بشب مسجدا گر کربلای من شوینصف شب صداهای هولناکی پنج نوبت به ارعاب و تهدید برخاست:نیمشب آواز با هولی رسید کایم آیم بر سرت ای مستفیدپنج کرّت این چنین آواز سخت می‌رسید و دل همی‌شد لخت‌لختاما مسافر غریب سینه سپر کرد که آماده ام تا جانم را بستانی و با این کلام، طلسم مسجد شکسته شد و طلا و جواهر بود که بر سر مرد ریخت و او را به ثروت رساند:بشنو اکنون قصه آن بانگ سخت که نرفت از جا بدان، آن نیکبختگفت با خود هین ملرزان دل، کزین مُرد جانِ بددلانِ بی‌یقینوقت آن آمد که حیدروار من ملک گیرم یا بپردازم بدنبر جهید و بانگ بر زد کای کیا حاضرم اینک اگر مردی بیادر زمان بشکست ز آواز آن طلسم زر همی‌ریزید هر سو قسم قسماما مولانا می گوید در خاطر اهل دنیا، زرِ ظاهر می آید ولی منظور من از این ثروت و زر، غنای دل و جان است .زرِ ضرب شده در درگاه ایزدی است که کاهش ندارد و تنها نصیب سالک از جان گذشته می شود:این زرِ ظاهر به خاطر آمدست در دل هر کورِ دورِ زرپرستبل زرِ مضروب ضرب ایزدی کو نگردد کاسد آمد سرمدیآن زری که دل ازو گردد غنی غالب آید بر قمر در روشنیهمچو موسی بود آن مسعودبخت کاتشی دید او به سوی آن درختچون عنایت ها برو موفور بود نار می‌پنداشت و خود آن نور بوددر واقع قدرت هیولای مهمان کش ناشی از ترس مهمان هابود. آنچه از وی می گریزی، گریبانت را رها نمی کند و در پی تو می آید. هر چه تندتر از او بگریزی، سریع تر به دنبال تو می آید.در روانکاوی نیز می گویند قدرت ضمیر ناخودآگاه که خانه و لانة ترس ها و عقده های وازدة انسان است، در انکار این ترس ها و نادیده گرفتن و سانسورشان و در فرار از آن هاست. به محض آن که شجاعتِ روبرو شدن با واقعیت را به دست آوری، بایستی و چشم در چشم آن بدوزی، مشکلات روحی آب می شوند و طلسمشان می شکند. برعکس، فرار از واقعیت و راندن آن به ناخودآگاه بر توش و توان هیولای نفس می افزاید.در تحلیل نهایی، مولانا هم در حکایت مسجد مهمان کش، از مسائل روحی و روانی و نحوة مقابله با آن ها سخن می گوید که انسان باید شجاعانه با ترس ها و ناکامی ها و عقده های خود رو در رو گردد تا نشانی از آن ها باقی نماند.
منصور پویان
2017-11-07T16:40:23
حکایت مسجد مهمان کش قصة شخصی را نقل می کند که به شهر غریبی رسیده و می خواهد در مسجد شهر بیتوته کند. اما این مسجد، مکانی معمولی نبود. هرکس شب در آن می خوابید، صبح جنازه اش را بیرون می آوردند و از این رو به مسجد مهمان کش معروف شده بود:یک حکایت گوش کن ای نیک‌پی مسجدی بد بر کنار شهر ریهیچ کس در وی نخفتی شب ز بیم که نه فرزندش شدی آن شب یتیمدر باب علل این اتفاقات، مردم خیالپردازی می کردند و هر کس چیزی می گفت. عاقبت مردم راه حل دادند که تابلویی بر در مسجد بزنند یا قفلی بر درش بنهند تا کسی در مسجد نخوابد:هر کسی گفتی که پریانند تند اندرو مهمان کشان با تیغ کندآن دگر گفتی که سحرست و طلسم کین رصد باشد عدو جان و خصمآن دگر گفتی که بر نه نقش فاش بر درش کای میهمان اینجا مباششب مخسپ اینجا اگر جان بایدت ورنه مرگ اینجا کمین بگشایدتاز قضا مهمانی به آن شهر رسید که پروای مرگ نداشت و آماده بود تا به راز ِنهفتهء این مسجد پی ببرد:تا یکی مهمان در آمد وقت شب کو شنیده بود آن صیت عجباز برای آزمون می‌آزمود زانک بس مردانه و جان سیر بودقوم گفتندش که هین اینجا مخسپ تا نکوبد جانستانت همچو کسپکه غریبی و نمی‌دانی ز حال کاندرین جا هر که خفت آمد زوالمسافر غریب گفت که آماده ام تا جانم را مسجد یعنی جان ِجانان بستاند. با این کلام، طلسم مسجد شکسته شد و مسافر به ذات ِزندگی زنده و جاوید شد:بشنو اکنون قصه آن بانگ سخت که نرفت از جا بدان، آن نیکبختگفت با خود هین ملرزان دل، کزین مُرد جانِ بددلانِ بی‌یقینوقت آن آمد که حیدروار من ملک گیرم یا بپردازم بدنبر جهید و بانگ بر زد کای کیا حاضرم اینک اگر مردی بیامولانا می گوید که اهل دنیا، زرِ ظاهر را ثروت می پندارند؛ در حالیکه منظور من از ثروت و زر، غنای دل و جان است. زرِ ضرب شده در درگاه ایزدی ست که کاهش ندارد و سالک از جان گذشته همانا بدان پرداخت خواهد شد:این زرِ ظاهر به خاطر آمدست در دل هر کورِ دورِ زرپرستبل زرِ مضروب ضرب ایزدی کو نگردد کاسد آمد سرمدیآن زری که دل ازو گردد غنی غالب آید بر قمر در روشنیهمچو موسی بود آن مسعودبخت کاتشی دید او به سوی آن درختچون عنایت ها برو موفور بود نار می‌پنداشت و خود آن نور بوددر واقع هیولای مهمان کش همانا از ترس ما ناشی می شود. مولانا می گوید هر آنچه تو از زندگی می انگاری؛ گریبانت را رها نخواهد کرد و در پی تو می آید. هر چه تندتر از او بگریزی، سریع تر به دنبال تو می آید. امـّـا به محض آن که شجاعتِ روبرو شدن با واقعیت را به دست آوری و چشم در چشم ِخدا یعنی زندگی بدوزی؛ مانند حکایت مسجد مهمان کش؛ از مسائل روحی و روانی آزاد می گردی و با حقیقت ِزندگی آشنا می شوی.
کیمیا ترابی
2018-04-11T19:38:54
خیلی هیلی خیلی متشکرم از دوست عزیزی که شرح نوشتند واقعا به دنبال یک شرح خلاصه و روان بودم عالی بود خیلی ممنونم
محمد مهدی رضائی
2022-03-10T20:43:38.0881098
ظاهرا این همان مسجدی است که در جوار مقبره امامزاده هادی و بی بی زینب در قبرستان ابن بابویه شهر ری است. قدمت مسجد از امامزاده ها بیشتر است. معروف است به «مسجد مهمان کُش» یا «مسجد آدم کُش»