مولانا:گفت او ای ناصحان من بی ندم از جهان زندگی سیر آمدم
❈۱❈
گفت او ای ناصحان من بی ندم
از جهان زندگی سیر آمدم
منبلیام زخم جو و زخمخواه
عافیت کم جوی از منبل براه
❈۲❈
منبلی نی کو بود خود برگجو
منبلیام لاابالی مرگجو
منبلی نی کو به کف پول آورد
منبلی چستی کزین پل بگذرد
❈۳❈
آن نه کو بر هر دکانی بر زند
بل جهد از کون و کانی بر زند
مرگ شیرین گشت و نقلم زین سرا
چون قفس هشتن پریدن مرغ را
❈۴❈
آن قفس که هست عین باغ در
مرغ میبیند گلستان و شجر
جوق مرغان از برون گرد قفس
خوش همیخوانند ز آزادی قصص
❈۵❈
مرغ را اندر قفس زان سبزهزار
نه خورش ماندست و نه صبر و قرار
سر ز هر سوراخ بیرون میکند
تا بود کین بند از پا برکند
❈۶❈
چون دل و جانش چنین بیرون بود
آن قفس را در گشایی چون بود
نه چنان مرغ قفس در اندهان
گرد بر گردش به حلقه گربگان
❈۷❈
کی بود او را درین خوف و حزن
آرزوی از قفس بیرون شدن
او همیخواهد کزین ناخوش حصص
صد قفس باشد بگرد این قفس
کامنت ها