مولانا:روی داود از فرش تابان شده کوهها اندر پیش نالان شده
❈۱❈
روی داود از فرش تابان شده
کوهها اندر پیش نالان شده
کوه با داود گشته همرهی
هردو مطرب مست در عشق شهی
❈۲❈
یا جبال اوبی امر آمده
هر دو همآواز و همپرده شده
گفت داودا تو هجرت دیدهای
بهر من از همدمان ببریدهای
❈۳❈
ای غریب فرد بی مونس شده
آتش شوق از دلت شعله زده
مطربان خواهی و قوال و ندیم
کوهها را پیشت آرد آن قدیم
❈۴❈
مطرب و قوال و سرنایی کند
که به پیشت بادپیمایی کند
تا بدانی ناله چون که را رواست
بی لب و دندان ولی را نالههاست
❈۵❈
نغمهٔ اجزای آن صافیجسد
هر دمی در گوش حسش میرسد
همنشینان نشنوند او بشنود
ای خنک جان کو به غیبش بگرود
❈۶❈
بنگرد در نفس خود صد گفت و گو
همنشین او نبرده هیچ بو
صد سؤال و صد جواب اندر دلت
میرسد از لامکان تا منزلت
❈۷❈
بشنوی تو نشنود زان گوشها
گر به نزدیک تو آرد گوش را
گیرم ای کر خود تو آن را نشنوی
چون مثالش دیدهای چون نگروی
کامنت ها