مولانا:آنک فرمودست او اندر خطاب کره و مادر همیخوردند آب
❈۱❈
آنک فرمودست او اندر خطاب
کره و مادر همیخوردند آب
میشخولیدند هر دم آن نفر
بهر اسپان که هلا هین آب خور
❈۲❈
آن شخولیدن به کره میرسید
سر همی بر داشت و از خور میرمید
مادرش پرسید کای کره چرا
میرمی هر ساعتی زین استقا
❈۳❈
گفت کره میشخولند این گروه
ز اتفاق بانگشان دارم شکوه
پس دلم میلرزد از جا میرود
ز اتفاق نعره خوفم میرسد
❈۴❈
گفت مادر تا جهان بودست ازین
کارافزایان بدند اندر زمین
هین تو کار خویش کن ای ارجمند
زود کایشان ریش خود بر میکنند
❈۵❈
وقت تنگ و میرود آب فراخ
پیش از آن کز هجر گردی شاخ شاخ
شهره کاریزیست پر آب حیات
آب کش تا بر دمد از تو نبات
❈۶❈
آب خضر از جوی نطق اولیا
میخوریم ای تشنهٔ غافل بیا
گر نبینی آب کورانه بفن
سوی جو آور سبو در جوی زن
❈۷❈
چون شنیدی کاندرین جو آب هست
کور را تقلید باید کار بست
جو فرو بر مشک آباندیش را
تا گران بینی تو مشک خویش را
❈۸❈
چون گران دیدی شوی تو مستدل
رست از تقلید خشک آنگاه دل
گر نبیند کور آب جو عیان
لیک داند چون سبو بیند گران
❈۹❈
که ز جو اندر سبو آبی برفت
کین سبک بود و گران شد ز آب و زفت
زانک هر بادی مرا در میربود
باد مینربایدم ثقلم فزود
❈۱۰❈
مر سفیهان را رباید هر هوا
زانک نبودشان گرانی قوی
کشتی بیلنگر آمد مرد شر
که ز باد کژ نیابد او حذر
❈۱۱❈
لنگر عقلست عاقل را امان
لنگری در یوزه کن از عاقلان
او مددهای خرد چون در ربود
از خزینه در آن دریای جود
❈۱۲❈
زین چنین امداد دل پر فن شود
بجهد از دل چشم هم روشن شود
زانک نور از دل برین دیده نشست
تا چو دل شد دیدهٔ تو عاطلست
❈۱۳❈
دل چو بر انوار عقلی نیز زد
زان نصیبی هم بدو دیده دهد
پس بدان کاب مبارک ز آسمان
وحی دلها باشد و صدق بیان
❈۱۴❈
ما چو آن کره هم آب جو خوریم
سوی آن وسواس طاعن ننگریم
پیرو پیغمبرانی ره سپر
طعنهٔ خلقان همه بادی شمر
❈۱۵❈
آن خداوندان که ره طی کردهاند
گوش فا بانگ سگان کی کردهاند
کامنت ها