مولانا:این عجایب دید آن شاه جهود جز که طنز و جز که انکارش نبود
❈۱❈
این عجایب دید آن شاه جهود
جز که طنز و جز که انکارش نبود
ناصحان گفتند از حد مگذران
مرکب استیزه را چندین مران
❈۲❈
ناصحان را دست بست و بند کرد
ظلم را پیوند در پیوند کرد
بانگ آمد کار چون اینجا رسید
پای دار ای سگ که قهر ما رسید
❈۳❈
بعد از آن آتش چهل گز بر فروخت
حلقه گشت و آن جهودان را بسوخت
اصل ایشان بود آتش ز ابتدا
سوی اصل خویش رفتند انتها
❈۴❈
هم ز آتش زاده بودند آن فریق
جزوها را سوی کل باشد طریق
آتشی بودندمؤمنسوز و بس
سوخت خود را آتش ایشان چو خس
❈۵❈
آنک بودست امه الهاویه
هاویه آمد مرورا زاویه
مادر فرزند جویان ویست
اصلها مر فرعها را در پیست
❈۶❈
آبها در حوض اگر زندانیست
باد نشفش میکند کار کانیست
میرهاند میبرد تا معدنش
اندک اندک تا نبینی بردنش
❈۷❈
وین نفس جانهای ما را همچنان
اندک اندک دزدد از حبس جهان
تا الیه یصعد اطیاب الکلم
صاعدا منا الی حیث علم
❈۸❈
ترتقی انفاسنا بالمنتقی
متحفا منا الی دار البقا
ثم تاتینا مکافات المقال
ضعف ذاک رحمة من ذی الجلال
❈۹❈
ثم یلجینا الی امثالها
کی ینال العبد مما نالها
هکذی تعرج و تنزل دائما
ذا فلا زلت علیه قائما
❈۱۰❈
پارسی گوییم یعنی این کشش
زان طرف آید که آمد آن چشش
چشم هر قومی به سویی ماندهست
کان طرف یک روز ذوقی راندهست
❈۱۱❈
ذوق جنس از جنس خود باشد یقین
ذوق جزو از کل خود باشد ببین
یا مگر آن قابل جنسی بود
چون بدو پیوست جنس او شود
❈۱۲❈
همچو آب و نان که جنس ما نبود
گشت جنس ما و اندر ما فزود
نقش جنسیت ندارد آب و نان
ز اعتبار آخر آن را جنس دان
❈۱۳❈
ور ز غیر جنس باشد ذوق ما
آن مگر مانند باشد جنس را
آنک مانندست باشد عاریت
عاریت باقی نماند عاقبت
❈۱۴❈
مرغ را گر ذوق آید از صفیر
چونک جنس خود نیابد شد نفیر
تشنه را گر ذوق آید از سراب
چون رسد در وی گریزد جوید آب
❈۱۵❈
مفلسان هم خوش شوند از زر قلب
لیک آن رسوا شود در دار ضرب
تا زر اندودیت از ره نفکند
تا خیال کژ ترا چه نفکند
❈۱۶❈
از کلیله باز جو آن قصه را
واندر آن قصه طلب کن حصه را
کامنت ها