مولانا:چون سلیمان را سراپرده زدند جمله مرغانش به خدمت آمدند
❈۱❈
چون سلیمان را سراپرده زدند
جمله مرغانش به خدمت آمدند
همزبان و محرم خود یافتند
پیش او یک یک بجان بشتافتند
❈۲❈
جمله مرغان ترک کرده چیک چیک
با سلیمان گشته افصح من اخیک
همزبانی خویشی و پیوندی است
مرد با نامحرمان چون بندی است
❈۳❈
ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگرست
همدلی از همزبانی بهترست
❈۴❈
غیرنطق و غیر ایما و سجل
صد هزاران ترجمان خیزد ز دل
جمله مرغان هر یکی اسرار خود
از هنر وز دانش و از کار خود
❈۵❈
با سلیمان یک بیک وا مینمود
از برای عرضه خود را میستود
از تکبر نه و از هستی خویش
بهر آن تا ره دهد او را به پیش
❈۶❈
چون بباید برده را از خواجهای
عرضه دارد از هنر دیباجهای
چونک دارد از خریداریش ننگ
خود کند بیمار و کر و شل و لنگ
❈۷❈
نوبت هدهد رسید و پیشهاش
و آن بیان صنعت و اندیشهاش
گفت ای شه یک هنر کان کهترست
باز گویم گفت کوته بهترست
❈۸❈
گفت بر گو تا کدامست آن هنر
گفت من آنگه که باشم اوج بر
بنگرم از اوج با چشم یقین
من ببینم آب در قعر زمین
❈۹❈
تا کجایست و چه عمقستش چه رنگ
از چه میجوشد ز خاکی یا ز سنگ
ای سلیمان بهر لشگرگاه را
در سفر میدار این آگاه را
❈۱۰❈
پس سلیمان گفت ای نیکو رفیق
در بیابانهای بی آب عمیق
کامنت ها