مولانا:جمع گشتند آن زمان جمله وحوش شاد و خندان از طرب در ذوق و جوش
❈۱❈
جمع گشتند آن زمان جمله وحوش
شاد و خندان از طرب در ذوق و جوش
حلقه کردند او چو شمعی در میان
سجده آوردند و گفتندش که هان
❈۲❈
تو فرشتهٔ آسمانی یا پری
نی تو عزرائیل شیران نری
هرچه هستی جان ما قربان تست
دست بردی دست و بازویت درست
❈۳❈
راند حق این آب را در جوی تو
آفرین بر دست و بر بازوی تو
باز گو تا چون سگالیدی به مکر
آن عوان را چون بمالیدی به مکر
❈۴❈
بازگو تا قصه درمانها شود
بازگو تا مرهم جانها شود
بازگو کز ظلم آن استمنما
صد هزاران زخم دارد جان ما
❈۵❈
گفت تایید خدا بد ای مهان
ورنه خرگوشی کی باشد در جهان
قوتم بخشید و دل را نور داد
نور دل مر دست و پا را زور داد
❈۶❈
از بر حق میرسد تفضیلها
باز هم از حق رسد تبدیلها
حق بدور نوبت این تایید را
مینماید اهل ظن و دید را
کامنت ها