مولانا:آمد او آنجا و از دور ایستاد مر عمر را دید و در لرز اوفتاد
❈۱❈
آمد او آنجا و از دور ایستاد
مر عمر را دید و در لرز اوفتاد
هیبتی زان خفته آمد بر رسول
حالتی خوش کرد بر جانش نزول
❈۲❈
مهر و هیبت هست ضد همدگر
این دو ضد را دید جمع اندر جگر
گفت با خود من شهان را دیدهام
پیش سلطانان مه و بگزیدهام
❈۳❈
از شهانم هیبت و ترسی نبود
هیبت این مرد هوشم را ربود
رفتهام در بیشهٔ شیر و پلنگ
روی من زیشان نگردانید رنگ
❈۴❈
بس شدستم در مصاف و کارزار
همچو شیر آن دم که باشد کارزار
بس که خوردم بس زدم زخم گران
دل قویتر بودهام از دیگران
❈۵❈
بیسلاح این مرد خفته بر زمین
من به هفت اندام لرزان چیست این
هیبت حقست این از خلق نیست
هیبت این مرد صاحب دلق نیست
❈۶❈
هر که ترسید از حق او تقوی گزید
ترسد از وی جن و انس و هر که دید
اندرین فکرت به حرمت دست بست
بعد یک ساعت عمر از خواب جست
❈۷❈
کرد خدمت مر عمر را و سلام
گفت پیغامبر سلام آنگه کلام
پس علیکش گفت و او را پیش خواند
ایمنش کرد و به پیش خود نشاند
❈۸❈
لاتخافوا هست نزل خایفان
هست در خور از برای خایف آن
هر که ترسد مر ورا ایمن کنند
مر دل ترسنده را ساکن کنند
❈۹❈
آنک خوفش نیست چون گویی مترس
درس چهدهی نیست او محتاج درس
آن دل از جا رفته را دلشاد کرد
خاطر ویرانش را آباد کرد
❈۱۰❈
بعد از آن گفتش سخنهای دقیق
وز صفات پاک حق نعم الرفیق
وز نوازشهای حق ابدال را
تا بداند او مقام و حال را
❈۱۱❈
حال چون جلوهست زان زیبا عروس
وین مقام آن خلوت آمد با عروس
جلوه بیند شاه و غیر شاه نیز
وقت خلوت نیست جز شاه عزیز
❈۱۲❈
جلوه کرده خاص و عامان را عروس
خلوت اندر شاه باشد با عروس
هست بسیار اهل حال از صوفیان
نادرست اهل مقام اندر میان
❈۱۳❈
از منازلهای جانش یاد داد
وز سفرهای روانش یاد داد
وز زمانی کز زمان خالی بدست
وز مقام قدس که اجلالی بدست
❈۱۴❈
وز هوایی کاندرو سیمرغ روح
پیش ازین دیدست پرواز و فتوح
هر یکی پروازش از آفاق بیش
وز امید و نهمت مشتاق بیش
❈۱۵❈
چون عمر اغیاررو را یار یافت
جان او را طالب اسرار یافت
شیخ کامل بود و طالب مشتهی
مرد چابک بود و مرکب درگهی
❈۱۶❈
دید آن مرشد که او ارشاد داشت
تخم پاک اندر زمین پاک کاشت
کامنت ها