مولانا:شه فرستاد آن طرف یک دو رسول حاذقان و کافیان بس عَدول
❈۱❈
شه فرستاد آن طرف یک دو رسول
حاذقان و کافیان بس عَدول
تا سمرقند آمدند آن دو امیر
پیش آن زرگر ز شاهنشه بَشیر
❈۲❈
«کای لطیف استاد کامل معرفت
فاش اندر شهرها از تو صفت
نک فلان شه از برای زرگری
اختیارت کرد زیرا مهتری
❈۳❈
اینک این خلعت بگیر و زرّ و سیم
چون بیایی خاص باشی و ندیم»
مرد مال و خلعت بسیار دید
غرّه شد از شهر و فرزندان برید.
❈۴❈
اندر آمد شادمان در راه مرد
بیخبر کان شاه قصد جانْش کرد
اسپ تازی برنشست و شاد تاخت
خونبهای خویش را خلعت شناخت.
❈۵❈
ای شده اندر سفر با صد رضا
خود به پای خویش تا سوء القضا
در خیالش مُلک و عِزّ و مهتری
گفت عزرائیل رو، آری بری
❈۶❈
چون رسید از راه آن مرد غریب
اندر آوردش به پیش شه طبیب
سوی شاهنشاه بردندش بناز
تا بسوزد بر سر شمع طراز
❈۷❈
شاه دید او را بسی تعظیم کرد
مخزن زر را بدو تسلیم کرد
پس حکیمش گفت کای سلطان مِه
آن کنیزک را بدین خواجه بدِه
❈۸❈
تا کنیزک در وصالش خوش شود
آب وصلش دفع آن آتش شود
شه بدو بخشید آن مه روی را
جفت کرد آن هر دو صحبتجوی را
❈۹❈
مدت شش ماه میراندند کام
تا به صحتْ آمد آن دختر تمام
بعد از آن از بهر او شربت بساخت
تا بخورد و پیش دختر میگداخت
❈۱۰❈
چون ز رنجوری جمال او نماند
جان دختر در وبال او نماند
چونک زشت و ناخوش و رخ زرد شد
اندکاندک در دل او سرد شد.
❈۱۱❈
عشقهایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
کاش کان هم ننگ بودی یکسری
تا نرفتی بر وی آن بد داوری
❈۱۲❈
خون دوید از چشم همچون جوی او
دشمن جان وی آمد روی او
دشمن طاووس آمد پرّ او
ای بسی شه را بکشته فرّ او
❈۱۳❈
گفت: «من آن آهوم کز ناف من
ریخت این صیاد خون صاف من،
ای من آن روباهِ صحرا، کز کمین
سر بریدندش برای پوستین،
❈۱۴❈
ای من آن پیلی که زخم پیلبان
ریخت خونم از برای استخوان،
آنک کشتستم پی مادون من
مینداند که نخسپد خون من
❈۱۵❈
بر منست امروز و فردا بر ویاست
خون چون من کسْ، چنین ضایع کیاست؟
گر چه دیوار افکند سایهٔ دراز
باز گردد سوی او آن سایه باز؛
❈۱۶❈
این جهان کوهست و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا»
این بگفت و رفت در دَم زیر خاک
آن کنیزک شد ز عشقو رنج پاک
❈۱۷❈
زانک عشق مردگان پاینده نیست
زانک مرده سوی ما آینده نیست
عشق زنده در روان و در بصر
هر دمی باشد ز غنچه تازهتر
❈۱۸❈
عشق آن زنده گزین کو باقیست
کز شراب جانفزایت ساقیست
عشق آن بگزین که جمله انبیا
یافتند از عشق او کار و کیا
❈۱۹❈
تو مگو ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
کامنت ها