مولانا:مرحبا ای جان باقی پادشاه کامیار روح بخش هر قران و آفتاب هر دیار
❈۱❈
مرحبا ای جان باقی پادشاه کامیار
روح بخش هر قران و آفتاب هر دیار
این جهان و آن جهان هر دو غلام امر تو
گر نخواهی برهمش زن ور همیخواهی بدار
❈۲❈
تابشی از آفتاب فقر بر هستی بتاب
فارغ آور جملگان را از بهشت و خوف نار
وارهان مر فاخران فقر را از ننگ جان
در ره نقاش بشکن جمله این نقش و نگار
❈۳❈
قهرمانی را که خون صد هزاران ریختهست
ز آتش اقبال سرمد دود از جانش برآر
آن کسی دریابد این اسرار لطفت را که او
بیوجود خود برآید محو فقر از عین کار
❈۴❈
بیکراهت محو گردد جان اگر بیند که او
چون زر سرخست خندان دل درون آن شرار
ای که تو از اصل کان زر و گوهر بودهای
پس تو را از کیمیاهای جهان ننگست و عار
❈۵❈
جسم خاک از شمس تبریزی چو کلی کیمیاست
تابش آن کیمیا را بر مس ایشان گمار
کامنت ها