مولانا:گر به خلوت دیدمی او را به جایی سیر سیر بیرقیبش دادمی من بوسههایی سیر سیر
❈۱❈
گر به خلوت دیدمی او را به جایی سیر سیر
بیرقیبش دادمی من بوسههایی سیر سیر
بس خطاها کردهام دزدیده لیکن آرزوست
با لب ترک خطا روزی خطایی سیر سیر
❈۲❈
تا یکی عشرت ببیند چرخ کو هرگز ندید
عشرت کدبانوی با کدخدایی سیر سیر
یک به یک بیگانگان را از میان بیرون کنید
تا کنارم گیرد آن دم آشنایی سیر سیر
❈۳❈
دست او گیرم به میدان اندرآیم پای کوب
میزنم زان دست با او دست و پایی سیر سیر
ای خوشا روزی که بگشاید قبا را بند بند
تا کشم او را برهنه بیقبایی سیر سیر
❈۴❈
در فراق شمس تبریزی از آن کاهید تن
تا فزاید جانها را جان فزایی سیر سیر
کامنت ها