مولانا:اختران را شب وصلست و نثارست و نثار چون سوی چرخ عروسیست ز ماه ده و چار
❈۱❈
اختران را شب وصلست و نثارست و نثار
چون سوی چرخ عروسیست ز ماه ده و چار
زهره در خویش نگنجد ز نواهای لطیف
همچو بلبل که شود مست ز گل فصل بهار
❈۲❈
جدی را بین به کرشمه به اسد مینگرد
حوت را بین که ز دریا چه برآورد غبار
مشتری اسب دوانید سوی پیر زحل
که جوانی تو ز سر گیر و بر او مژده بیار
❈۳❈
کف مریخ که پرخون بود از قبضه تیغ
گشت جان بخش چو خورشید مشرف آثار
دلو گردون چو از آن آب حیات آمد پر
شود آن سنبله خشک از او گوهربار
❈۴❈
جوز پرمغز ز میزان و شکستن نرمد
حمل از مادر خود کی بگریزد به نفار
تیر غمزه چو رسید از سوی مه بر دل قوس
شب روی پیشه گرفت از هوسش عقرب وار
❈۵❈
اندر این عید برو گاو فلک قربان کن
گر نهای چون سرطان در وحلی کژرفتار
این فلک هست سطرلاب و حقیقت عشقست
هر چه گوییم از این گوش سوی معنی دار
❈۶❈
شمس تبریز در آن صبح که تو درتابی
روز روشن شود از روی چو ماهت شب تار
کامنت ها